احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:فروغ اسدپور/ 10 عقرب 1393 - ۰۹ عقرب ۱۳۹۳
بخش دوم و پایانی
دانشمند آزمایشگاهی ابزارهایی دارد که با آنها میتواند نظام بسته را ایجاد کند. با این حال، باید متوجه باشیم که او قانون علیتی مورد نظر را بهوجود نمیآورد، بلکه فقط شرایط لازم برای بروز آن را فراهم میکند. بنابراین تمایزی هستیشناختی بین قانونهای علیتی و ضرورت طبیعی از یکسو و الگوهای رویدادها (درصورتیکه الف آنگاه ب) از سوی دیگر وجود دارد. به این معنا، قانونهای علیتی در نظام باز بیرون از آزمایشگاه معمولاً خود را در شکل توالی ضروری رویدادها نشان نمیدهند و حتا میتوانند در تضاد با این پدیدارهای آزمایشگاهی باشند. به نظر باسکار دانشمندی که عهدهدار انجام آزمایش است، باید بتواند دو کار اصلی و مهم را در حین آزمایش انجام دهد.
۱ـ باید مراقب باشد که سازوکار مورد پژوهش در فرایند انجام آزمایش فعالانه عمل کند.
۲ـ باید از دخالتهای بیرونی در عملیات سازوکار مورد نظر پرهیز کند تا بتواند در شرایطی ایدهآل بدون اختلالهای بیرونی و دخالت سازوکارهای دیگر، آن را شناسایی و تشریح کند.
این انعطاف و کنترول در نحوۀ آزمایش، خود محصول طراحی آزمایش و در بر گیرندۀ یک کار نظری جدی است. داشتن نظریه مهم است، زیرا تنها بر این اساس است که میدانیم کدام وسایل را در اختیار داریم، دنبال چه میگردیم و امکان طرح چه پرسشی را داریم. پس افراد متخصص تحت شرایطی که دستساز و کنترلشده است، به ساختارهای فعال و بادوامی دست مییابند که معمولاً یا از نگاه ما پنهان هستند یا در حالتی تغییریافته حضور دارند و پدیدههای فعلیت یافتۀ جهان ما (نظام باز) را تولید میکنند.
به طور کلی میتوان گفت که نظام بسته، به معنای مطالعۀ هستیشناسی یا ساختارهای اصلی پدیده یا موضوع مورد پژوهش است.
اکنون میتوانیم بر اساس آنچه که گفته شد، دربارۀ روش مارکس بگوییم:
۱ـ مارکس برای مطالعۀ «فرایند ناب» موضوع تحقیق، یعنی منطق درونی سرمایه تلاش دارد تا آن را در جدایی از سازوکارها و ساختارهای دیگری بحث کند که میتوانند بر آن تأثیر گذارند و آن را دستخوش تغییر کنند. همانطور که در بالا اشاره کردم، او به شباهت و تفاوت روششناسی علوم طبیعی و علوم اجتماعی آگاه است. رویکرد او به علم در اینجا شبیه آن چیزی است که باسکار ناتورالیسم انتقادی مینامد.
۲ـ در سرمایه شاهد توالی دیالکتیکی پیوندهای درونی و ضروری بین مقولههای اصلی منطق سرمایه، یعنی ارزش، قیمت، سود، اجاره، بهره، مزدها و نظایر آن هستیم. بنا به نظر دیالکتیسینهای نظاممند، سرمایه در پایان جلد سوم به تمامیتی منطقی دست مییابد، یعنی توالی مقولههای ضروری و درونی آن کامل میشود. به نظر آلبریتون آنچه که با شکل کالایی آغاز شده بود، با ورود مقولۀ بهره، و کالایی شدن خود سرمایه پایان مییابد. کریستوفر آرتور همین موضوع را به نحو دیگری، اما شبیه به بازسازی سکین/آلبریتون توضیح میدهد: «نخستین مرحله از بازمفهومپردازی کالا، معرفی آن همچون شکلی از ارزش است، سپس همچون محصولی از سرمایه توصیف میشود، و بهاینترتیب همچون حامل ارزش اضافی و در نتیجه چون یک مرحلۀ ضروری در چرخۀ انباشت سرمایه وضع میشود و سرانجام به تودهیی از محصولات (بخشی، ابزار تولید و بخشی، ابزار مصرف) تفکیک میشود که همانا به نحو تکمیلی بازتولید کل سرمایۀ اجتماعی را تضمین میکنند. مفهوم کالا فقط هنگامی کامل میشود که همچون چیزی بازتولید شده از سوی نیروی محرکۀ درونی نظام سرمایه درک شود، به بیان دیگر مفهومپردازی آن مستلزم وجود هر سه جلد سرمایه است!
۳ـ موضوع بعدی این است که مارکس با تکیه به وسایل تولید پیشتر تولید شده، یعنی نظریههای اقتصاد سیاسی کلاسیک، و روش هگل (که او نقدشان کرده و از آنها فراتر میرود، اما به هر حال میراث علمی و نظری او و مبنای آغاز فعالیت او هستند) همراه با ایستار پرولتری خود که بازهم محصولی اجتماعی است، میتواند منطق درونی سرمایه را نظریهپردازی کند. پس مارکس هم در اینجا با داشتن نظریه و روش علمی و طرحی در سر، کارش را آغاز میکند تا قانونمندیهای سرمایه را بررسی کند. یعنی او تلاش میکند تا سازوکارهای اجتماعی دیگری در سازوکار سرمایه دخالت نکنند، تا سرمایه با زبان خود داستانش را به ما بگوید. این جمله به این معناست که بیشترین آزادی را به سازوکارهای درونی به قانونمندیهای سرمایه میدهد تا بیهیچ دخالتی از سوی نیروهای دیگر، ماهیت خود را به شکلی ناب، به ما نشان بدهند. اما به سخن واداشتن سرمایه همچون به سخن واداشتن طبیعت، تا با ما از رازهای خود بگوید، کار سادهیی نیست. همانطور که گفتم نیازمند نظریه، روش و طراحی آزمایش است. دانشمند باید بداند دنبال چه چیزی میگردد، چه پرسشی را باید طرح کند تا پاسخی روشن بگیرد، با چه ابزارهایی میتواند موضوع خود را به سخن بیاورد. بهاینمعنا مارکس همانطور که گفته شد، در شرایطی که تا حد زیادی کنترلشده است، ساختارهای فعال و بادوامی را پژوهش میکند که «معمولاً یا از نگاه ما پنهان هستند یا در حالتی تغییریافته حضور دارند و پدیدههای فعلیت یافتۀ جهان ما را تولید میکنند».
۴ـ به این ترتیب میتوان گفت که با اینکه مارکس است که ماهیت سرمایه، قانونمندیها و سازوکارهای آن را کشف و شناسایی میکند، اما او نیست که قانونمندیهای سرمایه را از راه تجریدهای تجربی میانگین، یا سنخهای آرمانی، پردازش میکند.
نتیجه گیری:
در این مطلب تلاش کردم با استفاده از مفهوم نظام بستۀ روی باسکار که بیشتر در معنای استعاری از آن استفاده میکنم، و بهره بردن از دستاوردهای دیالکتیسینهای نظاممند، به نکات اندکی از روش مارکس که در پیشگفتار بر ویراست اول سرمایه طرح شده است، اشاره کنم.
موضوع دیگری که در این قسمت باید بر آن تأکید کنم، چرایی ضرورت جدایی منطق سرمایه از فرایندهای تاریخی و بازسازی نظاممند و دیالکتیکی آن در حالت ناب است. علت همانطور که گفتم علاقهمندی به شناسایی قانونمندی و سازوکارهای اصلی پدیدۀ مورد نظر یعنی سرمایه است. علت این است که اگر موضوعات تاریخی، بهعنوان نمونه تکوین سرمایهداری و یا شکلهای خاص سرمایهداری در کشورهای گوناگون، یا چهگونهگی رشد و تکامل سرمایهداری در کشورهای مختلف، پیش کشیده شوند؛ از پژوهش اصلی خود دور میافتیم. در این حالت همانطور که هگل در دانشنامه و علم منطق نشان داده است و مارکس در گروندریسه جلد یکم در قسمت «روش اقتصاد سیاسی» بحث کرده است، هر مفهوم و مقولهیی مستلزم طرح مفهوم و مقولهیی پیشینیتر میشود و این وضعیت پایانی نخواهد داشت. در این حالت هر مفهومی به طرح مفهومی دیگر نیاز دارد که باید به شکل بیرونی به آن افزوده شود، و نتیجه تبدیل شدن تحقیق به خط راست بیغایتی از مفاهیم و مقولاتی است که هرگز به سوی خود بازنمیآیند، پایان نمیگیرند، و رابطهیی ارگانیک با هم برقرار نمیکنند. همین نیز مانع از بررسی و پژوهش علمی موضوع میشود.
Comments are closed.