احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:4 قوس 1393 - ۰۳ قوس ۱۳۹۳
بخش ششم و پایانی
در تحلیل و تحقیق نقش «تولید» در تاریخ بشریت، مارکس دو مقولۀ «پیوسته» کلیدی ماتریالیسم تاریخی را معرفی کرد: «نیروی های تولیدی» و «مناسبات تولیدی» (در آن دوره مارکس به «شکلهای مراوده»(۳۸) اشاره میکرد). او اشاره کرد که به عللی خارج از تمایل، غرض و ارادۀ افراد جامعه، «نیروهای تولیدی» که همگام با ضرورت اجتماعی رشد میکند، به چنان تکاملی نایل میآید که «مناسبات تولیدی» موجود، رشد فراتر آن را مسدود میکند. این دو مقوله که ارتباط تنگاتنگ و پیچیدهیی با یکدیگر دارند، در این مرحله در تناقض با یکدیگر قرار گرفته، و تناقض خود را به شکل تضاد طبقاتی به نمایش میگذارند. تشدید این تضادِ طبقاتی، ضرورت عینی یک «انقلاب» را در دستور روز قرار میدهد. این «انقلاب» در جامعۀ سرمایهداری، نتیجۀ فعالیت عملی عدهیی انسان به ویژه پرولتاریا خواهد بود. تحت چنین وضعیتی «کمونیسم» به مثابۀ تنها راهحل علمی ظاهر میگردد. مارکس اشاره میکند که: «برای ما، کمونیسم یک روابط اداری که باید آن را برقرار کنیم، نیست. یک ایدهآلی که قرار است واقعیت با آن انطباق گردد، نیست. ما جنبش واقعییی را که وضعیت موجود امروزی را قرار است دگرگون کند، کمونیسم مینامیم.»(۳۹)
در این انقلاب، نقش کارگران به مثابۀ افرادی بیچاره، فلاکتزده که تنها خواهان رهایی خود هستند، ارزیابی نمیشود. پرولتاریا به مثابۀ عضو طبقۀ اجتماعییی است که به واسطۀ نقش تعیین کنندهاش در تولید (بهویژه تولیدی پیشرفته) در موقعیت رهبری کل جامعه در مقابل طبقۀ متخاصم، بورژوازی قرار میگیرد. زمانی که پرولتاریا به ضرورت انقلاب پی برد، آن طبقه نه تنها خواهان نابودی طبقۀ بورژوا است، که خواهان از میان برداشتن همۀ طبقاتی اجتماعی است (حتا خودِ پرولتاریا). مارکس میگوید که: «طبقهیی که در صدر انقلاب قرار میگردد، حتا چنانچه در ظاهر در تقابل با یک طبقۀ دیگر باشد، از ابتدا به مثابۀ نمایندۀ کل جامعه نمایان میگردد، آن (طبقه) به عنوان کل تودۀ جامعه در مقابل یک طبقه، طبقۀ حاکم، ظاهر میگردد.»(۴۰)
از این ارزیابی، مارکس به نظریۀ سازماندهی انقلابی، به مثابۀ حلقۀ رابط بین تیوری و عمل، میرسد.
از تیوری «عمل» به «عمل انقلابی»
از دیدگاه مارکس، «تیوریِ» عملِ انقلابی، گرچه از «نقد» به سایر نظریات ایدهآلیستی و ماتریالیستی کهن آغاز کرده و در تقابل با آنها قرار گرفته، اما به خودی خود مبدل به «عمل انقلابی» نمیگردد. حتا تیوری «عملِ» خود مارکس، که مُبلغِ «پراتیک» انسانها در راستای تغییر و تحول جهان بود، در تحلیل نهایی یک «تیوری» یا «نقد» باقی میماند، مگر اینکه از پایۀ مادی برای تحقق عملی آن برخوردار باشد. به این علت که: «تیوری» متکی بر خود، پایۀ مادی برای تغییر و تحول در جامعه را نمیتواند ایجاد کند. حتا چنانچه عدهیی آگاه (روشنفکر)، چنین نظریهیی (تلفیق «تیوری» و «عمل») را به عالیترین شکل آن پرورش داده باشند، هنوز انتقال اولی به دومی، بدون یک عنصر دیگر، صورتپذیر نیست. از دیدگاه مارکس، آن عنصر «دیگر»، حزب پرولتری بود که زمانی جلوۀ عینی مییابد که مسالۀ عملی انقلاب، طرح و در دستور روز قرار گیرد. مارکس و انگلس، برای نخستینبار این عنصر عینی را در «بیانیۀ کمونیست» (۱۸۴۸) به روشنترین شکل آن بیان کرده و در عمل مورد اجرا قرار دادند.
مارکس و انگلس همراه با عدهیی دیگر از انقلابیون به تشکیل «اتحادیۀ کمونیستها»(۴۱) برای مداخلۀ عملی در جنبش کارگری در راستای جامۀ عمل پوشاندن به «تیوری»های خود، مبادرت کردند. «بیانیۀ کمونیست» نتیجۀ چنین فعالیت عملییی بود. این نخستین بار بود که افرادی که مخاطبین خود را «پرولتاریای جهان» قرار داده بودند، «تیوری انقلابی» را با «پراتیک عملی» تلفیق میکردند. این گام، مفهوم «عمل» مارکسیستی را غنیتر کرده و نقطۀ عطفی در نظریات مارکس به شمار آمد. در واقع، با تشکیل حزب کارگری، انتقال «تیوری انقلابی» به «عمل انقلابی» صورت پذیرفت. مارکس و همنظرهایش نشان دادند که چنین سازماندهییی در راستای وحدت تیوری و عمل، توسط افراد معدودی از کارگران انقلابی تحققپذیر است. تسمۀ مرکزی رابط چنین سازماندهی نیز «حزب» کارگری بود(۴۲). حزبی متشکل از متعهدترین و جدیترین عناصر جنبش کارگری (پیشروی کارگری). حزبی که رابط مستقیم آشتی بین «تیوری انقلابی» و «عمل انقلابی» است. حزبی که توسط سازماندهیاش بخش پیشروی کارگران را، در نهایت، به کل طبقۀ کارگر برای تدارک انقلاب کارگری، مرتبط میکند. چنین حزبی متشکل از «کمونیست»ها میبایستی باشد. در «بیانیۀ کمونیست»، مارکس و انگلس اعلام کردند که:
«کمونیستها از یکسو، یعنی در عمل، پیشرفتهترین و عزمجزمکردهترین بخشِ احزاب طبقۀ کارگری هر مملکت را تشکیل میدهند، و در واقع بخشی هستند که همۀ آن دیگران را به حرکت در میآورند؛ و از سوی دیگر، یعنی از دیدگاه نظری، آنان نسبت به تودۀ عظیم پرولتاریا این امتیاز را دارند که به روشنی، مسیر حرکت، شرایط، و نتایج نهایی و کلی نهضت پرولتاریا را درک میکنند. هدف فوتی و فوری کمونیستها همان است که همۀ احزاب پرولتری دیگر نیز دارند: متشکل کردن پرولتاریا در قالب یک طبقه، سرنگون کردن سیادت بورژوازی، و تسخیر سیاسی به وسیلۀ پرولتاریا. نتیجهگیری نظری کمونیستها به هیچوجه مبتنی بر عقاید و اصولی نیست که این یا آن بهاصطلاح مصلح جهانی کشف و یا اختراع کرده باشد.»(۴۳)
خلاصۀ کلام:
مارکسیسم را بدون در نظر گرفتن نقش مرکزی فلسفۀ «عمل»، نمیتوان بهدرستی درک کرد. فلسفۀ «عمل» نیز بدون حلقۀ رابط آن، یعنی «حزب پیشتاز انقلابی»، نمیتواند به «پراتیک انقلابی» تبدیل گردد. مارکس و انگلس با انتشار «بیانیۀ کمونیست»، کوشش کردند که مبانی وحدت بین «تیوری انقلابی» و «عملِ انقلابی» در درون یک حزب کارگری را ایجاد کنند.
پایههای اساسی فلسفۀ «عمل»، در نکات زیر نهفته است:
الف) مفهوم جهانبینی تاریخی پرولتاریا، با تیوری عملِ انقلابی پیوند خورده است.
ب) مفهوم ماتریالیستی تاریخ، همچنان بنیاد تاریخی تیوری عمل را تشکیل میدهد.
ج) مفهوم فلسفه، به مثابۀ یک تیوری که راهنمای عمل تغییر و تحول جهان است، باید از «تفسیر» صِرف فراتر رفته و مرتبط با «پراتیک انسان» باشد.
د) وحدت «تیوری» و «عمل»، تنها در «عمل انقلابی» قابل تحقق است.
هـ) «عمل انقلابی»، تنها در درون یک حزب کارگری کمونیستی که منافع عمومی کل طبقۀ کارگر و مسایل روزمرۀ جنبش کارگری را در دستور روز قرار داده، قابل اجرا است.
Comments are closed.