گزارشگر:10 قوس 1393 - ۰۹ قوس ۱۳۹۳
ناهید پیشور
تابستان ۱۸۴۰ ـ چشماندازِ مزرعهیی وسیع در یک روز عادی در لوییزیانا ـ خورشید بیرحمانه میتابد و تا چشم کار میکند، سیاهپوستان در گوشه و کنارِ زمین عرقریزان مشغول کارند! آنسوتر اما، سیاهی تاپتاپِ مردی بر شاخۀ درختی تنومند خودنمایی میکند که با دستانی بسته و طنابِ دار بر گردن، نوک انگشتانِ بیرمقش را بر زمینِ گلآلودِ زیر پایش میساید و در خلسهیی میان مرگ و زندهگی دستوپا میزند و زیر لب زمزمه میکند: «نمیخواهم زنده بمانم، میخواهم زندهگی کنم!»
این صحنه یکی از چشمگیرترین و تأثیرگذارترین سکانسهای “۱۲ سال بردهگی” است؛ درام تاریخی – حماسیِ امریکایی – انگلیسیِ استیو مک کویین که سناریوی آن اقتباسی آزاد از اتوبیوگرافیِ یک سیاهپوستِ دورگۀ افریقایی ـ امریکایی به نام سالومون نورثاپ است. بر اساسِ این خودزندهگینامه که در سال ۱۸۵۳ منتشر و نخستین نسخۀ حرفهیی آن در سال ۱۹۸۵ نگاشته شد، سالومون در دهکدهیی واقع در کوههای ادیروندک به دنیا آمد و در نوجوانی به نیویورک نقل مکان کرد. طولی نکشید که در رشتۀ مورد علاقهاش، موسیقی، پیشرفت چشمگیری کرد و به یک نوازندۀ حرفهیی ویولون تبدیل شد. او، همسر و فرزندانش زندهگی بیدغدغه و پُر ناز و نعمتی در محلۀ ساراتوگا اسپرینگز نیویورک داشتند؛ همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه سالومون پیشنهاد همکاری با یک گروه سیرکباز را میپذیرد و با آنها عازم تورهای بین شهری میشود. یک روز پس از یک اجرای خستهکننده در واشنگتن، وقتی از خواب برمیخیزد، خود را با دستانی بسته در چالهیی عمیق و متعفن مییابد؛ گیج و مبهوت کمک میخواهد اما از مضمونِ تحقیرها و تازیانههای همراهانِ خود که او را “حیوان فراری جورجیا” و “بردۀ سیاهپوست” خطاب میکنند، متوجه میشود که او را با مخدر خواب کرده و ربودهاند. وقتی بردهفروشان او و دیگر سیاهپوستان را به خارج از شهر میبرند، مک کویین دوربینش را بالا میبرد تا کاخ کنگرۀ واشنگتن را به عنوان عامل اصلیِ پدیدۀ مذموم و غیرانسانیِ بردهداری زیر سوال ببرد. پس از یک سفر نسبتاً طولانی روی دریا، سالومون در لوییزیانا فروخته میشود و ۱۲ سال در مزارع بردهداریِ این شهر به خدمت اربابانی درمیآید که باور دارند بردههای سیاهپوستشان حیوانی بیش نیستند و برای خدمت به نژاد برتر آنها آفریده شدهاند؛ باوری که عزت نفس و خودبرتربینیِ آنها را دوچندان میکند. با وجود آنکه نام و هویتِ سالومون از او گرفته میشود، در تمام طول این مدت، بزرگی و شأنِ خود را حفظ میکند و همان غرور و منزلتِ یک انسانِ آزاد و یک شهروند امریکایی را با خود دارد. به همین خاطر نوع نگاه اطرافیان، رفتارهای غیرانسانیِ آنها مثل خوره روحش را میآزارد و هرچه با خود مبارزه میکند، نمیتواند آنها را از ابراز افکار و مکنوناتِ قلبیاش بینصیب بگذارد.
«۱۲ سال بردهگی» پدیدۀ اکران ۲۰۱۳ و یکی از بختهای اصلیِ اسکار امسال است. به نظر میرسد که این ادعانامۀ صریح علیه نژادپرستی، رقیب جدیِ «جاذبه» برای دریافتِ جایزۀ بهترین فلم سال باشد؛ رقابتی میان ریالیسم و فانتزی که اعضای آکادمی را به چالش جدی فراخواهد خواند. باید دید اسکار به نقض حقوق بشر بیشتر اهمیت میدهد یا معناگرایی در عالم فضا؟! اگر جیمز کامرون «جاذبه» را بهترین فلم علمی ـ تخیلی تاریخ سینما نامیده، منتقدان زیادی نیز فلم «۱۲ سال بردهگی» را بهترین اثری دانستهاند که دربارۀ تبعیض نژادی ساخته شده است.
«۱۲ سال بردهگی» در شیوۀ روایت، ویژهگیهای قصهگویی و قصهپردازی، حساسیت و نکتهسنجی، تا حد زیادی به آثار دهۀ ۱۹۷۰ شباهت دارد؛ آثاری چون درام حادثهیی “مندینگو” (ریچارد فلایشر) و “خداحافظ عمو تام”(فرانکو پراسپری و گلتیرو جاکوپتی) که جدیترین تلاشهای سینمایی در نکوهش بردهداری، رسواسازی سیاستهای نژادپرستانۀ آپارتاید و بهرهکشیهای اربابان استعمار از بردههای سیاهپوست محسوب میشدند.
فلم مک کویین تنها یک اثر سینماییِ عالی و بیرحمانۀ رئال نیست که نشان از ظلم وستمِ انسان بر انسانِ ضعیفتر داشته باشد، بلکه پاسخی منطقی و در عین حال احساسی به نیاز مبرمِ ژانر تاریخی – اجتماعی سینمای جهان به اثریست که قویاً به تم “انسانیت” بپردازد و نگاهی متمرکز به “بردهداری” به عنوان پدیدهیی مذموم در تاریخ امریکا داشته باشد؛ ”۱۲ سال بردهگی” فلمی دربارۀ اصل سادۀ “حق زندهگی” است که با زور نوعی حس خودبرتربینی، از یک انسان به عنوان نمایندهیی از چند نسل سلب شده و از اینروست که نه تنها به مخاطب امکان میدهد که با چشمان کاملاً باز، بیپرده و بیواسطه به نخستین گناه امریکاییها(بردهداری) بنگرد تا عمیقاً زندهگی را حس کند! در حقیقت، مک کویین با استفاده از ترکیب عوامل بصری با روش خاصِ خود و طراحی صدای بسیار بلند و سرسامآور، تلاش میکند تا ریالیسم دلخراش و آزاردهندۀ تجربۀ نورثاپ و روابط بسیار پیچیده میان برده – ارباب، ارباب – ارباب و برده – برده را نشان دهد. در حقیقت، این فلم عالیترین و برجستهترین اثر بلندی است که تا کنون دربارۀ بردهداری امریکایی ساخته شده و البته از تصویر عریان قساوت و وحشیگری خاص موضوع محوریاش ابایی ندارد؛ این فلم همان اندازه که به منطق انسانی سوژهاش متکی است، میکوشد تا با نمایش پُر زرق و برقِ صحنههایی از فلم “برباد رفته”، بستر لازم برای همدردی و همحسی مخاطب با قهرمان فلم و معضل بزرگی که با آن دست به گریبان است را فراهم کند؛ هرچند که تلقی منتقدان از این بهرهبرداری عمدی یا غیرعمدی، نکوهش عمیقِ فلمساز از اثر هیجانزده و افراطی “جانگوی آزاد شده” کونتین تارانتینو بوده است.
از نبوغ سرشارِ مک کویین در اصرار فلمش بر شومی و نکوهشِ بردهداری به عنوان یک پدیدۀ ناهنجار اجتماعی کهنه و ملالآور، ترس و وحشتِ جانکاهی که نه تنها به روح، که به جسمهای دربند و اسیر صدمه میزند و هزینههای گزاف و غیر قابل جبرانی را به بار میآورد، هویدا میشود. با وجود آنکه تماشای برخی قساوتها و صحنههای تألمبرانگیزِ فلم دشوار و در برخی لحظات غیرقابل تحمل میشود، در نهایت اصالت و حسن نیتِ سناریست است که بر روح تأثیر مثبت و پذیرفتنی دارد.
ریچارد کورلیس، منتقد نشریۀ تایم ضمن قیاس تلویحی اهدافِ نظامهای اقتدارگرای بردهداری و آلمان نازی، در خصوص این فلم مینویسد: «نژادپرستی جز آنکه ظلم آشکاری نسبت به نوع بشر است، به موجب ماهیتش رفتاری غیرانسانی، بیرحمانه و سبعانه را به دنبال دارد و هر طور بنگریم، اساساً باوری غلط و سیاستی ناکارآمد است! به عقیدۀ من، آلمان نازی به دو دلیل عمده در جنگ جهانی دوم شکست خورد؛ یکی آنکه بیش از اندازه از نیروی انسانی ارتشش برای کشتار یهودیان استفاده کرد و دیگر آنکه هیچگاه از هوش سرشار، مهارت و استادیِ دانشمندان یهودی برای ساخت سلاحهای پیشرفتهتر استفاده نکرد؛ همانطور که مک کویین در این فلم نشان میدهد اصلیترین دلیل سقوط نظام بردهداری، بهره نبردنِ هوشمندانۀ اربابان از بردههایشان بوده است، چرا که با توسل به زور و تازیانه، انرژی آنها را بابت انجام امور روزمره، کارهای سخت و طاقتفرسا و سرگرم ساختن آنها و خانوادههایشان هدر میدادند».
از سوی دیگر باید توجه داشت که هرچند مک کویین جوان، فلمساز پرکاری نبوده، اما همین چند فلم انگشتشمار مؤید این ادعا هستند که او نه تنها فلمساز احساسی و بدسازی نیست، که هرگز تلاش نمیکند با توسل افراطآمیز به وجوه احساسی، مبالغه و تصنعگرایی در شخصیتپردازی و دیالوگنویسی، به دنبال ایجاد هیجانِ کاذب و تکان بیمنطق در مخاطب باشد، بلکه در جایگاه یک هنرمند، صادقانه و بیرحمانه، تلخترین واقعیات را به تصویر میکشد. برای او که از دنیای گالری ـ موزیم ویدیوها و فلمهای کوتاه لندن پا به عرصۀ فلمسازی گذاشته، ”۱۲ سال بردهگی” یک گام جدی و ارزشمند محسوب میشود. “گرسنهگی” نخستین فلم بلند او(۲۰۰۸)، دربارۀ شش هفتۀ آخر زندهگی بابی سندز، مبارز ارتش جمهوریخواه ایرلند بود که در سال ۱۹۸۱ در اعتراض به وضعیت نابهسامان زندانیان سیاسی دست به اعتصاب غذا زد. فلم بعدی او “شرم”، محصول سال ۲۰۱۱ بود که باز هم فاسبندر را در نقش اصلی داشت و به نوعی روایت داستانِ سبکسری صریح و بیپردۀ جنسی جوان مجرد و خوشقیافهیی بود که در نیویورک زندهگی میکرد؛ دو فلم قبلی مطالعۀ تصویری دقیق، موشکافانه و سختگیرانۀ موضوعاتِ ناخوشایندی بودند که با بیطرفی هوشمندانهیی روایت میشدند. با وجود آنکه مک کویین بر لزوم تأکید بر تصاویری که دیگر فلمسازان آن را به تخیل مخاطب میسپارند، اصرار میورزد، سعی میکند که نوعی احساس، هیجان و همدلی را به موضوع اصلیِ فلم بدهد که کمتر در فلمهای هالیوودی میبینیم. او در “۱۲ سال بردهگی” آزادانه و بیپروا دربارۀ جامعه و تاریخ صحبت میکند. از اینرو در این فلم صحنههای کوتاهِ بسیار استادانهیی دیده میشود که در ساراتوگا فلمبرداری شدهاند و حکایت از تبحر قابل اعتنای کارگردان در پردازش صحنهها دارد.
معمولاً فلمسازان در ایندست فلمهای اعتراضی، صحنهها را با نوعی تلفیق هیجانزده و جنونآمیز از تحقیر، تنفر و توحش پیش میبرند، اما مک کویین آرامآرام تلخترین واقعیات را به تصویر میکشد و به هیچوجه سعی نمیکند تا هراس لگدمال کردنشان و جایگاه انسانی با ستم زمانه را، از مخاطب دریغ کند تا جایی که فلم برای چند دقیقه، به آوردگاهی برای یک ستیز مادی ـ معنویِ مفرط میان یک افریقایی ـ امریکاییِ شریف و ستمدیده و یک سفیدپوستِ دیوانه تبدیل میشود.
چیوتل اجیوفور ـ بازیگر نقش سالومون که سابقۀ بازی در فلمهای ”فرزندان انسان”، “گانگستر امریکایی” و “کمربند قرمز” را دارد ـ در نقش سالومون نورثاپ، مردی شریف، آرام، مهربان و خوشقلب است که بهراحتی میشود او را دوست داشت؛ از اینرو هر فردی که ترسِ از دست دادنِ داشتههایش را دارد، با او همدردی میکند. اما فلم ما را به حالِ خود وامیگذارد تا برای هزاران نفری که هرگز آزادی را نشناختهاند و هرگز نتوانستهاند داستانهای سخت و مشقتبارِ زندهگیشان را برای نسلهای بعدی تعریف کنند، متأسف شویم. اجیفورز با انرژی و قدرت درونی بسیار قوی خود، فلم را تا تیتراژ پایانی سرپا نگه میدارد و هرگز تلاش نمیکند تا کابوس خموش زندهگی سختِ روزانه او را ملایمتر سازد.
یکی از بهترین ویژهگیهای “۱۲ سال بردهگی” این است که مک کویین همۀ کاراکترها را با همان عمق و پیچیدهگی شخصیت اصلی پرداخته است؛ او و سناریستش، جان ریدلی روی کاراکترهای فرعی که نورثاپ در جریان قصه با آنها روبهرو میشود، بیشتر کار کردهاند، اما این شخصیتها حضور چندان پُررنگی در فلم ندارند؛ البته گاهی اتکای بیش از حد آنها بر فاسبندر، برخی صحنههایی را که در آن روانپریشی شخصیت او اوج میگیرد، دچار ضعف مقطعی میکند.
«۱۲ سال بردهگی» سرشار از لحظاتی است که چشم تماشاگر را با زیبایی بیکلام و شاعرانهیی مینوازد؛ مثل صحنهیی که در آن سالومون تنها در جنگل ایستاده، به صدای طبیعت گوش میدهد و سعی میکند که افکارش را به موقعیتی که در آن گرفتار شده، متمرکز کند. با این وجود صحنهها و نماهایی در این فلم وجود دارند که مثل عکسهای ماندگار، زیبایی چنان خیرهکنندهیی دارند که هرگز نمیتوان آنها را فراموش کرد؛ زنان و مردانی که در واشنگتن در نوبت سوار شدن به کشتی هستند؛ جنگلهای خیس و رخوتزدۀ لوییزیانا در تابستان؛ چهره و گریم استثناییِ چیوتل اجیوفور با چانۀ مربعشکل، پیشانی پُرچین و چروک و چشمهای پر از علامت سوال!
فلمبرداری عالی و موسیقی متنِ هانس زیمر بسیار تأثیرگذار هستند. به هر حال، “۱۲ سال بردهگی” شاهکار ستایششدۀ دیگری از مک کویین است که در بیشتر یادداشتها و نقدها از آن به عنوانِ یک درامِ کلاسیک قوی، منتقدپسند، صادقانه و وفادار به تاریخِ یادشده که موفقیتش را نه به واسطۀ ستارهها و نامهای بزرگ به دست آورده، نه بودجۀ کلان سرمایهگذار و نه گسترۀ وسیع میزانسنها؛ در حقیقت عامل اصلی توفیق این فلم، سبک ژرفاندیشانه و تفکرمابِ مک کویین در پردازش موضوع اصلیِ فلم و مضامین مد نظرِ فلمساز بوده است. باید اعتراف کنیم که برای نخستینبار در تاریخ سینمای امریکاست که صنعت سرگرمیسازِ این کشور با وجود ایدههای خلاقانۀ بینالمللی، توانسته در اثری قوی و مستقل به یکی از جنایات بیچون و چرای خود در محکمۀ مخاطب اعتراف کند؛ هرچند که بازهم ملاحظاتی را برای وارد نشدن به عرصۀ سیاست، لحاظ شده و در پایان قهرمان ستمدیدۀ خود را به خانه و زندهگییی که به آن تعلق دارد، باز میگرداند.
****
۱۲ سال بردهگی (محصول ۲۰۱۳)
کارگردان: استیو مک کویین
تهیهکننده: برد پیت
نویسنده: جان ریدلی
بازیگران: چیوتل اهیرفور، مایکل فاسبندر، بندیکت کامبرباچ، پل دانو، پل جیاماتی، لوپیتا نیونگو.
Comments are closed.