احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:چهار شنبه 19 قوس 1393 - ۱۸ قوس ۱۳۹۳
بخش نخست
زهره روحی
در رابطه با هستی اجتماعیِ عصر حاضر و مسایل زنان و جنبشهای فمینیستی، معمولاً تفاسیر انضمامی و دیالکتیکی این است که با هر جنسیتی که باشیم، به دلیل شیوۀ زندهگی مدرن، هرگز نمیتوانیم مسایل فمینیستی را از خود جدا سازیم. و این بدین معنی است که ماهیت قلمروِ عمومی در سطح جهانی، خواه ناخواه درگیر معضلاتِ جنسیتی استـ همانگونه که درگیر معضلات قومی، زیستمحیطی، فقر، فساد، بیکاری و… است. امروزه پدیدۀ فمینیسم بیرون از هیچ جا و هیچ چیز نیست، بلکه برعکس در هستیِ تک تکِ افراد جامعه و یا نحوۀ ادراک فردیِ آنها حضور دارد؛ خواه از این حضور و همراهی آگاه باشیم یا بیخبر؛ حامی و اصلاحگرِ مباحثش باشیم و یا مخالف سرسخت آن. مسایلی که به دلیل خاستگاه اجتماعی و همچنین بازتابِ آن در زندهگیِ خصوصی، هیچگاه بیرون از سبک زندهگی و تلقییی نیست که از رابطۀ خود، با دیگری و چیزها داریم. بنابراین به شکل طنزآمیزی، هر نفی و انکاری که دربارۀ فمینیسم و مسایلش صورت گیرد، به جای بریدن این رابطۀ هستیشناسانه، باعث پیوند بیشترِ آن میشود. چرا که با انسان مدرنی سر و کار داریم که جریاناتی از این دست، سازندۀ وجوه هستیشناسیِ اوست: خواسته یا ناخواسته در آن نفس میکشد، و اگر هم امروز بنا به برخی دلایل دربارهاش سکوت کرده است، بالاخره دیر یا زود، ناگزیر به سخن گفتن خواهد شد. نه از آنرو که این یا آن وجوه هستیشناسیِ فمینیسم موضوعی است «جالب» و یا «سرگرمکننده»، بل به این دلیل سادۀ تاریخی که تنظیمکنندۀ نحوۀ زندهگی او و سایر انسانهایی است که در جهان حاضر زندهگی میکنند. همانگونه که معضلات برآمده از جوامع طبقاتیِ عصر حاضر، تنظیمکنندۀ چنین روابطی است؛ در هرحال رویۀ تنظیم ـ به دلیل شرایط اجتماعی ـ، چه در سایه باشد و یا قابل رؤیت، وجهی مهم از نحوۀ حضور انسان مدرن در هستی اجتماعیاش است. از اینرو میتوان گفت فمینیسم همه جا هست، چون انسان مدرن و مسایلش همه جا هست. و بر خلاف تصور برخی، جغرافیای فمینیسم، به غرب (به منزله خاستگاه نخستینِ آن) محدود نمیشود. و حتا به فرض دور بودن از برو و بیای گفتمانهای فمینیستی، کمترین حرکت و کنشی، دیر یا زود (بسته به فاصلۀ اجتماعی ـ تاریخی) موقعیتِ ما را تحت شعاعِ خود قرار خواهد داد.
انسان امروز، با توجه به ارتباطات نوین و شبکههای اجتماعی جهانی، خیلی سریعتر از روندهای گذشته، درگیر مسایلِ بهاصطلاح جهانشمول میشود. از اینرو به لحاظ جامعهشناسی، حتا اگر در کشوری ضد غربی و با فرهنگِ بسته و سنتی هم زندهگی کنیم، صِرف وجود همان ابزارهای ارتباطی و شبکههای ماهوارهیی، و یا حتا نشر اطلاعاتِ سانسورشده در مطبوعات و کتابها، به خودی خود کافی است تا خواسته یا ناخواسته به پدیدههایی متصل شویم که در گسترۀ اجتماعیِ جهانمان اتفاق میافتند؛ و ناگفته نماند که همین امر به علت تأثیرگذاری در موقعیت، بسته به فاصلۀ تاریخی ـ زمانی یا به عبارتی دوری و نزدیکی (از حیث ساختار اجتماعی، ساختار سیاسی، فرهنگی) بالاخره به خود مشغولمان خواهند داشت؛ لُب کلام اینکه در جهان امروز (جهان الکترونیکی و ماهوارهیی با تمامی امکانات شبکهیی آن) آدمی با هر جنسیت و یا هر نظر و عقیدهیی که باشد، خواسته یا ناخواسته، همانگونه که پیشاپیش درگیر مسایل اقتصادی است، درگیر مسایل فمینیستی، به عنوان یکی از مسایل اجتماعی جهانِ معاصر نیز هست: در معرض آسیبها و یا بهرهمند از دستاوردهایش.
به واقع، آنچه همهگان را درگیر پدیدۀ فمینیسم میکند، عناصر سیاسیِ نهفته در آن است که چنانچه عموماً میدانیم، برآمده از عدم توزیعِ قدرت و در نتیجۀ ایجاد موقعیتهای سلسلهمراتبی و حاشیهیی برای گروهی از افراد جامعه در قالب زنان است. چیزی که به آن تبعیض جنسی گفته میشود و از نظر فمینیستها قرنهاست که در فرهنگهای مختلف از طریق الگوهای مردسالار به این قشر تحمیل شده است و یا به قولی هنوز هم تحمیل میشود…؛ اما احتمالاً از نظر این دیدگاه، بدترین بخش چنین فرهنگی، تولید ارزشها و معیارهای مردسالار توسط همان زنانی است که خود مورد ستم الگوهای ارزشی مردسالار قرار گرفتهاند.
در هر حال، فمینیسم معتقد است چه آن زمان که زنی را به دلیل عملی که از نظر عرفِ جامعۀ مردسالار قبیح است سرزنش میکنیم، و یا زمانی که وی را فیالمثل به دلیل صبوری و وفاداریاش نسبت به بیوفایی و بیاعتنایی همسرش مورد تحسین قرار میدهیم، همۀ این اعمال در ناآگاهی نسبت به دوکسای فرهنگی صورت میگیرد. بنابراین از آنجا که پیشاپیش درگیر مسایل فمینیستی هستیم، به محض افشاگریهایی از ایندست (به عنوان مشارکتکننده) به افزایش و همراهی با قدرتی عمل کردهایم که در قلمرو عمومی از چهره و صدای خاصِ خود برخوردار است و همچون تمامی کنشگران سیاسی، در انتظار سهمِ خود از قدرت به سر میبرد. هرچند که ناگفته نماند، تنها خود میتواند این سهم را کسب کند، آنهم فقط از راه حضور فعال و تولید کدهایی نوین از سبک زندهگی، تفکر و در نتیجه ادراکی جدید از جهان و چیزها، تا به اصطلاح، فرهنگ را از وجوه مردسالاریاش بزداید.
Comments are closed.