احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سید ابوالحسن مختاباد - ۱۳ حمل ۱۳۹۲
او چه داند قیمتِ این روزگار؟
مولوی این بیت را به همراه ابیاتی دیگر در میانۀ دو حکایت معروفِ خود آورده است.
از بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ
سالها تو سنگ بودی دلخراش
آزمون را یک زمانی خاک باش
این ابیات در حکایت معروف طوطی و بازرگان که طوطی پیامِ دوستان را از زبان بازرگان میشنود و خود را به مردن میزند آمده است. داستان بعد از این ابیات هم مربوط به پیرچنگی است که در عهد خلیفۀ دوم میزیست و در پیری گزارش به گورستان میافتد و از خدا طلب روزی میکند و بعد از آنکه خلیفۀ دوم به دیدن او میآید، از شادی چنین ابتهاجی که خداوند برای او فراهم کرد، تقاضای مرگ و رحلت از این جهان به جهان دیگر میکند.
تمامی بیش از ۲۰۰ بیت این دو حکایت که در ادامهاش به داستان نالیدن ستون حنانه از هجر رسول هم میرسد، و البته تفسیرهای زیبای مولوی که جان آدمی را به نوازش در میآورد، دربارۀ تبدیل از وضعیتی موجود و ناخرسند به وضعیتی مطلوب است. این هر سه تن (طوطی و پیرچنگی و ستونی که پیامبر به آن تکیه میکرد و برای اصحاب حدیث میفرمودند) سودای سربالا دارند و قصد برکشاندن خویش.
یکی (طوطی) که خود را به مردن میزند تا بتواند آزادی را به کف آرد، دیگری (پیرچنگی) مرگی را طلب میکند که با آمرزش الهی توام است و سومی درخواستی از پیامبر میکند که بتواند هیأتی تازه به خود گیرد و از قامت یک چوب بهدرآمده و جانی دوباره یابد.
نکتۀ مهم در هر سۀ این حکایت، احساس نیاز به تغییر است که پلۀ پرش و تبدیل هر چیزی است و مولوی این تغییرات را با آوردن تمثیلی از بهار طبیعت، بر مذاق جان خواننده مینشاند.
او البته در دیوان کبیر هم که شرح شورمندی و عاشقپیشهگی اوست و به نوعی تبدیل وضعیت روحیاش، چنین توصیفاتی دارد.
ای نوبهار حسن بیا کآن هوای خوش
بر باغ و راغ و گلشن و صحرا مبارک است
بر خاکیان جمال بهاران خجسته باد
با ماهیان تپیدن دریا مبارک است
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
جان سجده میکند که خدایا مبارک است
گشوده شدن و انفتاح، افقی تازه است که از تصویر بهار به ذهن متبادر میشود؛ افقی که با سبزی و طراوت درآمیخته است و بسط وگشودهگی از ویژهگیهای آن است.
این گشودهگی البته ریشه در تاریخ کهنِ سرزمینِ ما دارد و دو رویکرد را در مقابل ما مینهد؛ رویکردی که بر تصوف قبضی و عزلتاندیشانه تکیه دارد که تا قرن پنجم سیطرهیی شگفت را بر فضای فرهنگ و ادبیات ما حاکم کرده بود، و رویکردی دیگری که بر تصوف بسطی تکیه و اعتنا دارد و از قرن پنجم به اینسو بر صحنۀ ادبیات و بخشی از فرهنگِ پارسی سیطره یافت که مولانا و حافظ و گروهی دیگر از جملۀ آناند.
مولانا خود از ستونهای اصلی تصوف بسطی است. اگرچه مورخان نام احمد غزالی را در این زمینه مبدع و پیشرو دانستند، اما این مولانا بود که با اشعارش در دو دیوان مثنوی و شمس و کتابهای دیگر تعلیمی ستون چنین خیمهیی را برافراشت و پرچم آن را به اهتزار درآورد. تصوف بسطی، انتفاحی را در آدمی ایجاد میکند که به تاریخ و جهان و پیرامونش نگاهی متفاوت داشته باشد، در برابر تصوف قبضی که به انزوا و گوشهگیری و عزلت فرد عطف عنایت دارد. به همین دلیل است که شاعرانی که از عید طبیعت الهام گرفته و دگرگونی در آن را به دگرگونی در طبیعت آدمی و نو شدنِ او تمثیل کردهاند، رویکردی بسطگونه به احوال آدمی داشتهاند و آن را فرصتی دانستهاند تا آدمی با غور و تأمل و تدبیر در درون خود، آن را بپیراید و تحولی دیگر در خود ایجاد کند.
باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
وین چرخ مردمخوار را چنگال و دندان بشکنم
Comments are closed.