فـاکـنر و سیـنما فلم‌نامه‌نویس در مقام نویسندۀ ادبی؛ نویسندۀ ادبی در مقام فلم‌نامه‌نویس

گزارشگر:دو شنبه 24 قوس 1393 - ۲۳ قوس ۱۳۹۳

نویسنده: جین دی فیلیپ
برگردان: شاپور عظیمی
بخش سوم
mnandegar-3یکی از دو فلمی که فاکنر در نوشتن آن‌ها همکاری کرد و هاوکز آن را ساخت، داشتن و نداشتن بود که بر اساس رمان ارنست همینگوی، به فلم درآمد. مشخص نیست که آیا هاوکز دانسته از فاکنر خواست بر روی فلم‌نامه‌یی کار کند که یکی از نویسنده‌گان هم‌دورۀ او آن را به نگارش درآورده بود یا نه. در واقع این فلم، تنها اثری است که نام دو برندۀ جایزۀ نوبل در ساختِ آن به چشم می‌خورد: ویلیام فاکنر و ارنست همینگوی.
رمان همینگوی تنها اثر اوست که داستانش در زادگاه نویسنده رخ می‌دهد. همینگوی پیش از نوشتن این رمان، آن را به شکل داستانی کوتاه به نام سفر یک‌طرفه نوشت. داستانی در مورد هری مورگان که در سواحل کی وست زنده‌گی می‌کرد. این داستان را همینگوی بعدها در داستان دیگری به نام بازگشتِ بازرگانان ادامه داد و آن‌گاه تصمیم گرفت که این دو را درهم ادغام کند و به شکل رمان درآورد. همینگوی آدم‌های متمولی به ماجرا وارد کرد تا بخش «داشتن» داستان، تقابلی با بخش «نداشتن» آن ‌که هری مورگان بود، ایجاد کند. البته این نوع نگاه به مسایل اجتماعی در آثار همینگوی برجسته نیست و درون‌مایۀ واقعی کتاب بیش‌تر حول محور حضور مورگان است که چند انقلابی کوبایی به او شلیک می‌کنند: «یک مرد تنها هیچ شانسی برای جان به در بردن ندارد». هری مورگان خیلی دیر می‌فهمد که او به دیگران نیاز دارد، همان‌طور که دیگران هم محتاجِ اویند. فاکنر این درون‌مایه را در فلم‌نامه برجسته کرد. هاوکز در این مورد می‌گوید که من سعی کردم ارنست همینگوی را قانع کنم که مثل فاکنر، شروع به فلم‌نامه‌نویسی کند، ولی او گفت دوست دارد به نوعی از نوشتن که بلد است بپردازد، یک‌بار و در سفری که برای شکار رفته بودیم به او گفتم اگر اجازه دهد، من می‌توانم یکی از بدترین داستان‌های او را به فلم برگردانم و فلم خوبی از آن بسازم. او پرسید که به نظر من کدام‌یک از رمان‌هایش بدترین اثر اوست و من گفتم داشتن و نداشتن که از نظر من آشغال است. او گفت این رمان را موقعی نوشته که به پول احتیاج داشته، و نمی‌خواست بگذارد که من از روی این رمان فلم بسازم، ولی بالاخره موافقت کرد.
در طی آن سفر، هاوکز و همینگوی در مورد این کار با هم حرف زدند و هاوکز او را متقاعد کرد بیش‌ترین ارزش سینمایی کردنِ این اثر در بخش اول آن است، یعنی همان داستان کوتاهِ سفر یک‌طرفه که هری مورگان سرانجام می‌پذیرد انقلابی‌های کوبایی را به آن طرفِ مرز ببرد. البته هاوکز از بخش‌های بعدی رمان هم به نوعی استفاده کرد؛ اما او می‌خواست به وقایعی بپردازد که پیش از شروع رمان اتفاق افتاده‌اند از جمله آشنایی مورگان با مری که چند سال پیش از شروع ماجراهای رمان روی داده بود. جولز فورتمن نسخه‌یی ابتدایی از فلم‌نامه را آماده کرد آن‌هم بر اساس همان حرف‌هایی که هاوکز به همینگوی گفته بود. فورتمن سپس به کار دیگری پرداخت و فاکنر شروع کرد به کار کردن بر روی فلم‌نامه. هاوکز تصمیم گرفت که دوران ماجراهای رمان را معاصر کند و آن‌ها را به دوران جنگ در مارتینیک برساند. مارتینیک جزیره‌یی فرانسوی بود که تحت کنترل حکومت ویشی قرار داشت. در واقع گفته می‌شود که این ایدۀ فاکنر بود که داستان به‌گونه‌یی تغییر کند که هری مورگان به‌جای درگیری با انقلابیون کوبایی با نیروهای فرانسوی ضد ویشی روبه‌رو شود. از آن‌جا که فاکنر ماه‌ها بر روی فلم‌نامۀ داستان دوگل کار کرده بود، این آماده‌گی را داشت که فضای کتاب داشتن و نداشتن را به آن دوران تغییر دهد. بنابراین، هاوکز به فاکنر اجازه داد تا بر روی فلم‌نامۀ فورتمن کار کند. یک چنین چرخشی در داستان کتاب باعث شد تا هاوکز پیشنهاد فاکنر را بپذیرد و نقش‌ هری مورگان را به همفری بوگارت بسپارد، آن‌هم پس از آن‌که او در فلم موفق کازابلانکا نقش ریک را ایفا کرده بود و در آن‌جا نیز با حکومت ویشی و مخالفان فرانسوی‌اش سروکار داشت. پیداست که هاوکز امیدوار بود فلمش، موفقیت کازابلانکا را تکرار کند.
اعمال این تغییرات در طرح فلم‌نامه باعث شد تا هرچه بیش‌تر از فلم‌نامه‌یی که فورتمن نوشته بود، دور شوند. این تغییرات تا زمان فلم‌برداری هم ادامه داشت، حتا سر صحنۀ بعضی از دیالوگ‌ها به صلاح‌دید هنرپیشه‌ها تغییر می‌کرد و خود فاکنر بخش‌هایی از یکی از صحنه‌های فلم را که از آن راضی نبود، تغییر داد. اگر به فلم نهایی نگاهی بیندازیم، متوجه می‌شویم که گاهی دیالوگ‌هایی در فلم وجود دارد که در فلم‌نامۀ نهایی نیز یافت نمی‌شود و معلوم است که این تغییرات سرصحنه به وقوع پیوسته است. مثلاً در فلم صحنه‌یی وجود دارد که لورن باکال به بوگارت می‌گوید: «اگر کارم داشتی سوت بزن، بلدی سوت بزنی؟ لب‌هایت را به هم بچسبان و هوا را خارج کن»، این صحنه در فلم‌نامه وجود ندارد. هاوکز می‌گوید برای آزمون بازیگری باکال، کارگردان این صحنه را گرفت تا به صاحبان استودیو نشان دهد، ولی جک وارنر بعد از دیدن آن اصرار کرد که همین صحنه‌ در فلم گنجانده شود و او هم همین کار را کرد و این صحنه را در فلم جای داد.
فاکنر دیالوگ‌های مناسبی می‌نوشت، اما همواره این صحنه‌ها طولانی از آب درمی‌آمدند؛ صحنه‌هایی که برای جای گرفتن در یک رمان مناسبت بیش‌تری داشتند، اما برای فلم «پردیالوگ» بودند. مثلاً در داشتن و نداشتن فاکنر صحنه‌یی را نوشته بود که شامل شش صفحه دیالوگ می‌شد و بوگارت بایستی‌ این دیالوگ‌ها را حفظ می‌کرد و می‌گفت. او نگاهی به فلم‌نامه انداخت و نزد هاوکز آمد و گفت «من همۀ این‌ها را باید بگویم؟» هاوکز از فاکنر خواست که این صحنه را کوتاه کند بی‌آن‌که به ساختار آن آسیبی وارد شود.
فاکنر همیشه جولز فورتمن را تحسین می‌کرد که برای انتقال اطلاعات به بیننده همواره راهی پیدا می‌کرد که کوتاه‌ترین راه بود و کم‌تر از دیالوگ برای انتقال حجم زیادی از اطلاعات استفاده می‌کرد یا اصلاً دیالوگ به کار نمی‌برد. مثلاً در فلم‌نامۀ اولیۀ فلم، فورتمن مری را به گونه‌یی معرفی می‌کرد که آشنایی‌اش با هری مورگان نیاز به دیالوگ چندانی نداشت. مری به هری نگاه می‌کرد و از او می‌خواست برایش کبریتی بکشد تا او سیگارش را روشن کند. هری لحظه‌یی به او نگاه می‌کند، سپس کبریتی می‌کشد تا مری سیگارش را روشن کند.
یکی از جذاب‌ترین کارهایی که فاکنر در فلم‌نامۀ داشتن و نداشتن انجام داده، نحوۀ متقاعد شدن هری مورگان برای همکاری با نیروهای مقاومت فرانسه است. هری پیش از این نمی‌پذیرفت که با آن‌ها همکاری کند، اما ناگهان تصمیم می‌گیرد به آن‌ها کمک کند. او به این دلیل قبول می‌کند که می‌بیند اعمال نیروهای حکومت ویشی غیرانسانی است و یک‌دنده‌گی او در حس استقلال داشتن را به چالش می‌کشد. وقتی فرنچی یکی از اعضای نیروی مقاومت از هری می‌پرسد که چرا می‌خواهد به آن‌ها کمک کند، هری خیلی مختصر می‌گوید: «چون از شما خوشم می‌آید و از آن‌ها خوشم نمی‌آید». این دیالوگ کوتاه نشان می‌دهد که علاوه بر این‌که هری در ظاهر خشن و انعطاف‌ناپذیر است، اما نوعی انسان‌دوستی در وجود او می‌توان یافت.
هاوکز از زنی جوان به نام لی‌براکت خواست تا در نوشتن فلم‌نامۀ خواب بزرگ(۱۹۴۶) با او همکاری کند و بار دیگر از بوگارت و باکال برای بازی در این فلم دعوت کرد. او به فاکنر و براکت گفت رمان پولیسی جدی و خشونت‌بارِ چندلر را به گونه‌یی بازنگری ‌کنند که بتوان فلمی بسیار پُرتحرک از روی آن ساخت. او به فلم‌نامه‌نویسانش گفت که این رمان یک اثر هنریِ بزرگ نیست، فقط کاری کنید که بشود آن را به فلم برگرداند و آن‌ها نیز چنین کردند. هاوکز در این‌باره می‌گوید: «خواب بزرگ اساساً یک فلم سرگرم‌کننده بود، اگرچه که من هیچ‌وقت نفهمیدم که چه کسی در فلم، کی را کشت، وقتی از من پرسیدند چه کسی آن مرد را کشت و اتومبیلش [موترش] را به رودخانه انداخت، گفتم نمی‌دانم. از فاکنر می‌پرسیدم، ولی فاکنر هم نمی‌دانست. برای همین از چندلر پرسیدم، او با استفاده از همان کلیشۀ قدیمی که در ملودرام‌های نمایشی به کار می‌بردند، گفت کار سرپیش‌خدمت بود و من گفتم آن لعنتی در آن ساعت کنار ساحل چه کار می‌کرد!… خُب فلم اثر موفقی از آب درآمد و من هم دیگر هیچ‌وقت دنبال منطق آن نگشتم، ولی همیشه نگران ساختار کلی فلم بودم، چون تماشاگر باید آن را دنبال می‌کرد ولو این‌که بعضی از جزییات در طول فلم از دست رفته‌اند و گم شده‌اند.»
چندلر زمانی در مورد نوشتن داستان جنایی گفته بود: «وقتی نمی‌دانید که گام بعدی شما در داستان چیست، در را باز کنید و مردی را با هفت‌تیرش وارد داستان کنید». فاکنر و براکت برای حل دشواری‌های طرح داستانی خواب بزرگ، بیش از یک‌بار از این تمهید استفاده کردند. آن‌ها نسخۀ اول فلم‌نامه را در یک هفته آماده کردند سپس فلم‌نامه را بازنویسی کردند و کارشان به نسخۀ دوم رسید که بازهم بعدها از سوی فاکنر و بعدها فورتمن بازنویسی شد.
خشونتی که در فلم‌نامه وجود داشت، با استفاده از نوعی دیالوگ‌های بامزه و شوخ تلطیف شد. یکی از این دیالوگ‌ها صحنه‌یی است که فیلیپ‌ مارلو با ویویان استرن وود راتلیچ گفت‌وگو می‌کند. آن‌ها در مورد مسابقات سوارکاری حرف می‌زنند. مارلو می‌گوید که خانم راتلیچ سوارکار تازه‌کاری است و زن پاسخ می‌دهد بسته‌گی دارد که چه کسی روی زین نشسته باشد. واضح است که در این دیالوگ کنایه‌یی نهفته است. اگرچه شماری از دیالوگ‌های بامزۀ فلم را فاکنر نوشته، اما گویی بسیاری از دیالوگ‌های طنازانۀ فلم بعد از رفتن فاکنر افزوده شده است.
پس از آن، هاوکز از جولز فورتمن خواست تا کارایی بعضی از صحنه‌های پایان فلم را بالا ببرد. ادارۀ سانسور هم از پایان‌بندی فلم‌نامۀ فاکنر و براکت ایراد گرفته بود و فورتمن باید پایانِ دیگری برای فلم رقم می‌زد. در فلم‌نامۀ آن دو، فیلیپ مارلو کاری می‌کرد که دوشیزه فرنچ که مظنون به قتل بود و اعتیاد داشت به درون تله بیفتد و جنایت‌کاران او را بکشند، ادارۀ سانسور نمی‌پذیرفت که فردی خودش مجری قانون باشد، حتا اگر بخواهد به این ترتیب جانِ خودش را نجات دهد. در پایانی که فورتمن نوشت، دوربین یک آسایشگاه را نشان می‌داد به نام خواب بزرگ که اشاره به عنوان فلم هم داشت. مارلو نجات پیدا می‌کند و با خانم راتلیچ که او هم گرفتار نشده، همراه می‌شود.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.