احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:شنبه 29 قوس 1393 - ۲۸ قوس ۱۳۹۳
همینگوی و گلهورن / Hemingway & Gellhorn
کارگردان: فیلیپ کافمن
فلمنامه: جری استال، باربارا ترنر
بازیگران: نیکول کیدمن (مارتا گلهورن)، کلایو اوئن (ارنست همینگوی)، دیوید استراترن (جان دو پاسوس)، رودریگو سانتورو (پاکو زارا)
محصول: ۲۰۱۲، ۱۵۵ دقیقه
همینگوی و گلهورن، فلمی بر مبنای آشنایی، ازدواج، زندهگی مشترک و جدایی ارنست همینگوی از مارتا گلهورن؛ زنی که مبنع الهام همینگوی برای نگارش کتاب «زنگها برای که به صدا درمیآیند؟»، بود.
فلم زندهگینامهیی یا تخریب شخصیت؟
جواد رهبر:
فلم تلویزیونی همینگوی و گلهورن محصول شبکه اچبیاو (HBO) همانطور که از اسمش پیداست، صرفاً اثری درباره ارنست همینگوی نیست، بلکه تمرکزش بیشتر روی آن بخش از زندهگی نویسنده نامدار امریکایی است که به آشنایی، ازدواج، زندهگی مشترک و جدایی او از مارتا گلهورن، ژورنالیست امریکایی مربوط میشود. داستان فلم هم به صورت بازگشت به گذشته و از زبان گلهورن روایت میشود. حدود نیمی از مدت زمان آنهم در قلب جنگ داخلی اسپانیا میگذرد و حضور همینگوی و گلهورن در میدان جنگ در کنار گروهی که برای ساخت فلمی مستند به آنجا رفتهاند، حالت فلم در فلم به اثر میدهد. به اوج رسیدن رابطهیی عاطفی در سرزمینی گرفتار در چنگ جنگی خونین هم جذابیت دراماتیک بسیاری دارد. پس همه چیز برای ساخت فلمی تماشایی مهیا بوده، اما مشکل وقتی شروع میشود که فیلیپ کافمن، کارگردان فلم نمیتواند از تمامی تمهیدهای روایتی و بصری موجود بهخوبی استفاده کند و رابطهیی متعادل و منطقی میان بُعد عاطفی داستان و جنبههای تاریخی آن برقرار نماید. کمی که از فلم میگذرد، یادمان میرود که همینگوی و گلهورن کار اصلیشان نویسندهگی است. صحنههای تاریخی و جنگی فلم هم کسلکننده میشود، چون گیرایی و باورپذیری لازم را ندارد و این برای محصولی از شبکه اچبیاو با آن وسواس مثالزدنی در ساخت سریال تلویزیونی تعجببرانگیز است. نیکول کیدمن و کلایو اوون بازیگران کاربلدی هستند، اما رویکردی که فلمنامهنویسان و کارگردان برای داستان انتخاب کردهاند، باعث میشود نقشآفرینیهای آنها به نمایشی سطحی و صرفاً اغواکننده تبدیل شود. در این میان تأکید افراطی روی جذابیتهای فیزیکی کیدمن و نگاههای خیره آتشین اوون باعث انحراف فلم از مسیر منطقیاش میشود و شمایل همینگوی هم در مجموع به پیروی از غرایز و شکار و بطری به دست این طرف و آن طرف رفتن خلاصه میشود. از قرار معلوم، قرار بوده جیمز گاندولفینی فقید و رابین رایت نقش همینگوی و گلهورن را بازی کنند که در آن صورت به احتمال قوی نتیجه آن بهتر از فلم فعلی میشده است.
فیلیپ کافمن سابقه ساخت فلم درباره زندهگی و دوران نویسندهگانی جنجالی مثل مارکی دو ساد (قلمپَرها، ۲۰۰۰) و هنری میلر (هنری و جون، ۱۹۹۰) را در پروندهاش دارد، ولی در ساخت همینگوی و گلهورن درست مرتکب همان اشتباهی شده که در دو فلم قبلی هم از او سر زده بود. دنیایی که کافمن برای قرار دادن شخصیتهای واقعیاش در آن خلق کرده، چشمنواز و فریبنده است؛ اما پرسوناژهایی که نام افراد واقعی را یدک میکشند، بیشتر از آنکه کار بازنمایی شخصیتهای حقیقی را انجام بدهند (در فلم کمترین میزان توجه به شیوه نویسندهگی همینگوی و گلهورن میشود)، تصویری بدلی از آنها ارایه میدهند. کار به جایی میرسد که گویی کافمن مثل الیور استون که گاهی روایتی شخصی از وقایع تاریخی ارایه میدهد، برداشتی شخصی از ارنست همینگوی و حتا مارتا گلهورن به تصویر میکشد. اگر ارنست همینگوی جزو نویسندهگان محبوبتان باشد، تماشای همینگوی و گلهورن، هرچند وسوسهبرانگیز است، اما در نهایت تجربه چندان دلچسبی نخواهد بود. با تماشای همینگوی و گلهورن این سؤال در ذهن شکل میگیرد که بهترین شیوه برای ساخت فلمی زندهگینامهیی درباره نویسندهیی مشهور چیست؟ آیا تلاش برای آشناییزدایی از شمایل نویسندهیی پرآوازه میتواند دلیلی برای نمایش بیپروای تصویری افراطی از زندهگی او باشد؟ اگرچه ارایه تصویری بیعیب از نویسندهگان یا شخصیتهای واقعی کار درستی نیست و دیگر اقبالی هم به آن نشان داده نمیشود، اما آیا پرداخت همینگوی و گلهورن هم تخریب شخصیت ارنست همینگوی یا مارتا گلهورن نیست؟
سقوط کاخ سفید / White house Down
کارگردان: رولند اِمِریش
فلمنامه: جیمز وَندِربیلت
بازیگران: چَنینگ تاتوم (کِیل)، جِمی فاکس (رییسجمهور)، مگی جیلنهال (فینِرتی)، جیسن کلارک (استِنز)، جیمز وودز (واکِر)
محصول ۲۰۱۳، ۱۳۱ دقیقه
کیل یک پولیس معمولی واشنگتن است، همراه دخترش به بازدید از کاخ سفید مشغول است که یک حمله تروریستی گسترده آغاز میشود. کیل ناخواسته از دخترش فاصله میگیرد. او حالا باید برای نجات جانِ دخترش و رییسجمهور به طور همزمان تلاش کند.
شکستی برای گفتمان صلح
هومن داوودی:
هماهنگی هالیوود با سیاستهای کلیِ دولت امریکا و آنچه در ذهن یا واقعیت اطراف جامعه امریکا میگذرد، دور از واقعیت نیست. هالیوود بازتابدهنده موثقی از حالوروز امریکاییهاست، چنان که خیلیها بدون آنکه قدم به ینگه دنیا گذاشته باشند، فقط با تماشای فلمهای روز، احساس آشنایی ناگفتهیی با این مردم پیدا کردهاند. از طرف دیگر، فلمهای هالیوودی در ابعاد خُرد و کلان، در کار پیشبینی یا تبیین سیاستهای دولت متبوعشان هم هستند. این همپوشانی و همزیستی آنچنان جدی است که یک پای ثابت هر تحقیق دامنهداری درباره جامعهشناسی، فرهنگ یا سیاست امریکا، هالیوود و فلمهایش است. این فلم رولند امریش میتواند دمدستترین، بهروزترین و آسانترین گزینه این تحقیق فرضی باشد.
سقوط کاخ سفید که پُررنگترین حضور «ایران» در هالیوود ۲۰۱۳ را رقم زد، همچون همسنخش «المپ سقوط کرده است» (آنتوان فوکوآ، ۲۰۱۳) نشانگر این است که دوران مانور تبلیغاتی روی تروریستهای مسلمان دیگر به پایان میرسد و سینماروها (و به تبع آن مردم) در برابر این هجمه تبلیغاتی خاص واکنشی نشان نمیدهند. به همین دلیل است که در المپ… تروریستهای غاصب اهل کوریای شمالی و در سقوط کاخ سفید، خود امریکاییها هستند. فلم امریش نشانه آغاز دوران جدیدی در روابط سیاسی غرب و شرق هم هست. پس از پنج سال ریاستجمهوری باراک اوباما و ایستادهگی او در برابر سیاستهای تندروانه جمهوریخواهها در قبال ایران و خاورمیانه، حالا فلمی از هالیوود بیرون آمده که فقط اندکی پس از موج تغییرهایی که در ایران و با انتخابات ریاستجمهوری بهراه افتاد، بر پردهها آمده و بهتمامی حاوی گفتمان تازهیی است. اینجا به جای موج جنگطلبی و مبارزه با مسلمانها ـ که سابقه و ریشهیی طولانی در هالیوود دارد ـ با فلمی طرفیم که از برتری نیروی قلم بر شمشیر میگوید؛ از مصایب رییسجمهور دموکراتی میگوید که به دنبال مصالحه با ایران و در کل خاورمیانه است؛ از جمهوریخواهانی میگوید که متعصبانه و خودخواهانه و به قیمت نابودی کشورشان، تمامقد جلوی برقراری صلح ایستادهاند و در این راه از هیچ کاری رویگردان نیستند.
متأسفانه سقوط کاخ سفید هرچهقدر از نظر فرامتنی و مضمونی جذابیت دارد و شایسته تحلیل است، از نظر سینمایی بیارزش است. امریش که در فلمهایی همچون پسفردا (۲۰۰۴) و ۲۰۱۲ (۲۰۰۹) نشان داده بود که در بدترین حالت میشود با تماشای فلمهایش سرگرم شد و لحظاتی هرچند اندک و کوتاه از هنگامه اکشن و تعلیق لذت برد، در فلم جدیدش از آفریدن ذرهیی هیجان و تنش عاجز است. اجرای سکانسهایی مانند نبردهای تنبهتن، تعقیبوگریز با موتر و سقوط هواپیمای ریاستجمهوری آنقدر بیظرافت و سردستی انجام شده که بهاصطلاح کمپیوتر از پشتشان پیداست. این حجم از ناشیگری و تدوین بیش از حد پر از قطع این سکانسها، قطعاً اکشندوستان حرفهیی را سرخورده خواهد کرد.
فلم از نظر منطق روایی و انگیزهسازی برای شخصیتها هم چیزی در حد فاجعه است. برای مثال بدمنِ اصلی که یکی از اعضای بلندمرتبه سرویس اطلاعاتی امریکا و شاغل در کاخ سفید است، پس از ۲۵ سال خدمت و یک هفته پیش از بازنشستهگی، همکاران قدیمی و صمیمیاش را میکشد، رییسجمهور خوشمشرب و بامرام کشورش را شکنجه میکند و میخواهد بمبهای اتومی در شهرهای مختلف ایران بیـندازد تا جنگ جهانی سوم به راه بیفتد؛ و انگیزه همه این شرارتها این است که پسرش در جنگی در خاورمیانه کشته شده است! یا در جایی دیگر این توضیح ضروری و حیاتی داده نمیشود که چهطور خرابکارها میتوانند به راحتی آنچه در فلم میبینیم، کیلوکیلو مواد منفجره به وسط کاخ سفید بیاورند و منفجر کنند.
امریش در سقوط کاخ سفید بر خلاف روز استقلال (۱۹۹۶)، حتا از آفریدن لحظههای مفرح کوتاه که به عنوان پاساژهایی بین سکانسهای اکشن و پرتعلیق عمل میکنند هم عاجز است و با این حساب، دیگر چیزی از یک بلاکباستر تابستانی که اولین و مهمترین کارکردش ایجاد هیجان و شوخی و حادثه و در کل لحظاتی لذتبخش است، باقی نمیماند.
ماهنامه فلم / مد و مه / ششم دیماه ۱۳۹۲
Comments are closed.