احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالحفیظ منصور/ یک شنبه 28 جدی 1393 - ۲۷ جدی ۱۳۹۳
بخش نهم
از دیدگاه اشتراوس، فلسفه سیاسی کوششی است برای نشاندن شناخت ماهیت امور سیاسی بهجای گمان دربارۀ آنها(حقیقت،۲۶:۱۳۸۹). به عقیده بشیریه، فلسفه سیاسی اغلب به شیوههای انتزاعی با غایاتِ حکومت و ابزارهای مناسبِ دستیابی به آنها و بهصورتِ آرمانگرایانه با بهترین شکلِ حکومت سر و کار دارد. موضوعات اصلی فلسفه سیاسی را مباحثی چون چهگونهگی احراز حقیقت، عدالت، مبانی خیر و صلاح عمومی، آزادی، برابری و استوار کردنِ زندهگی سیاسی بر اصول اخلاقی، دلیل و ضرورت وجود حکومت، دلایل اطاعتِ اتباع از قدرت و جز آن تشکیل میدهد. (بشیریه، ۱۷:۱۳۸۹)
طبق گفته اشتراوس، فلسفه سیاسی بیبهره از امداد وحی است و فیلسوفِ سیاسی هیچگونه داعیه دفاع از دین را ندارد. به سخن دیگر، کلام سیاسی تعلیمات سیاسییی است که از وحی ناشی میشود و فلسفه سیاسی محدود است به آنچه در دسترس ذهنِ بیبهره از امداد وحی قرار دارد(حقیقت، ۲۸:۱۳۸۹). نمونه کلامِ سیاسی را در اندیشه خلافت نزد اهل سنت و اندیشه امامت نزد شیعه میتوان دید.
تفاوتهای کلامِ سیاسی و فلسفه سیاسی را سید صادقِ حقیقت چنین تلخیص کرده است:
۱٫ فلسفه سیاسی از خردگرایی آزاد و فارغ از امداد وحی است، در حالی که کلام سیاسی خود را به متون دینی و اثبات گزارههای وحیانی مقید میداند؛
۲٫ استدلالهای فلسفه سیاسی به شیوه عقلی محض است، در حالی که کلام سیاسی برای اثبات وحی، از ادله عقلی، نقلی، شهودی و تجربی کمک میگیرد. در کلام سیاسی، ادله عقلی و نقلی در طول هم قرار دارند، همانگونه که در کلام دینی، برای اثبات مسألهیی همچون معاد، از دلایلی عقلی و نقلی استفاده میشود؛
۳٫ کلام، ملتزم به توجیه شریعت است و فلسفه مقید به روش عقلی؛
۴٫ کلام سیاسی برخلاف فلسفه سیاسی این پیشفرض را از ابتدا میپذیرد که هر آنچه دینی است، عقلی نیز میباشد. (حقیقت، ۱۳۸۹: ۳۰)
بر اساس آنچه گفته آمد، فلسفه سیاسی، اسلامی و غیراسلامی ندارد؛ ولی آنچه در تمدن و جغرافیای اسلامی وجود داشته و فرضهایی از دین اسلام اتخاذ کرده است، میتواند بخشی از فلسفه را به وصفِ اسلامی متصف سازد.
فارابی (۲۵۹-۳۳۹ ق)
ابونصر محمد بن طرخان بن اوزلغ، مؤسس فلسفۀ اسلامی خوانده شده و به “معلم ثانی” نیز شهرت دارد. در فاراب متولد گردید و در دمشق رخت از جهان بست. او تعلیمات ابتدایی را در زادگاهش گذرانید، سپس به بغداد و از آنجا به دمشق رفت و در همان شهرها آثارِ خود را برون داد. ابن سینا از ابونصر به عنوان استاد یاد میدارد و ابن رشد به او ارجِ زیادی قایل میشود. در فلسفۀ او، دیدگاه سیاسیاش از ارزشِ بالایی برخوردار است تا حدی که از ابونصر به عنوانِ تنها فیلسوفِ سیاسی در میان مسلمانان یاد میشود. از ابونصر فارابی آثار زیادی بهجا مانده، ولی کتابهای سیاسیِ او عبارتاند از: ۱٫ آراء اهل المدینه الفاضله ۲٫ کتاب السیاسات المدنیه ۳٫ تحصیلالسعاده(بنگرید به: فارابی، ۱۳۷۹).
فارابی، آرای سیاسیِ خویش را به ترتیب از افلاطون و ارسطو گرفته است، تا جایی که منبع اصلیِ دیدگاه سیاسیِ فارابی را جمهور افلاطون میدانند. به هر صورت، فارابی این شجاعت را نشان داد که در عصر شریعتمداری از عقل و فلسفه سخن به میان آورد. او نظریاتِ حکمای یونان را با تعلیمات اسلامی تلفیق کرد و در نظام فلسفی متعلق به خودش آن را عرضه داشت.
فلسفۀ سیاسیِ فارابی در تمدن اسلامی، بیرقیب است. هرچه از فیلسوفان مسلمانِ پس از او گفتهاند، پیرامون سخنانِ او بوده است و چه بسا که حرفهای حکیمانۀ او را در مواردی ابتر و ناقص عرضه داشتهاند. او هرچند در مورد سیاست به تعمق پرداخت و نیکو نوشت، اما در عمل به امور سیاسی دست نیازید و در دستگاه قدرت سیاسی، اخذ مقام نکرد.
فلسفه سیاسی
فلسفه سیاسیِ فارابی در چهارچوبِ دیدگاه عامِ فلسفیِ او قابل طرح و بررسی است. مروری بر کتابِ “اندیشههای اهل مدینه فاضله” روشن میسازد که فارابی در این اثر، نخست به وجود حقتعالی و کیفیتِ صدور جمیعِ موجودات از او میپردازد، سپس به بحث در مورد جایگاهِ انسان و نفسِ انسان وارد شده است و بر مبنای این بحث، “سعادتطلبی” را خواست و آرزوی اساسی انسان میشمارد. ارسطو انسان را موجودی مدنی بالطبع میخواند و حیات اجتماعی را برای انسان، امری ضروری و طبیعی میداند. اما فارابی بدین باور است که حیات اجتماعی زمینۀ آن را فراهم میکند که انسان مدارج کمال را بپیماید و به سعادت نایل آید. به زبان دیگر، ایجاد اجتماعِ آرمانی که از آن به مدینه فاضله یاد میکند، راه را بهسوی سعادت آنان میگشاید. پس سعادت چیست؟ فارابی میگوید:
“… آن است که جانِ آدمی به مرتبتی از کمال برسد که در برپایی و قوامِ خویش نیازمند ماده نباشد و به گروه چیزهایی درآید که پیراسته و بری از اسماند، یعنی به ساحتِ گوهرهای جدا و مفارق از ماده وارد شود و همواره بر این حال بماند، جز اینکه مرتبتِ نفس (که به این درجه از والایی رسیده است) همچنان از مکانتِ عقلِ فعال پایینتر خواهد بود”. (فارابی، ۱۹۵۵: ۶۶)
Comments are closed.