«سرود کریسمس» چه‌گونه خلق شـد؟

گزارشگر:دو شنبه 20 دلو 1393 - ۱۹ دلو ۱۳۹۳

mnandegar-3در ۱۹ دسمبر سال ۱۸۴۳، کتاب سرود کریسمس چارلز دیکنز برای اولین‌بار منتشر شد.
داستان «سرود کریسمس» از اولین انتشارش تا به حال، میلیون‌‌ها نفر را مجذوبِ خود کرده است. این داستان با ده‌‌ها بار چاپ، ترجمه و بارها نمایش در صحنۀ تیاتر، تلویزیون و سینما، مبدل به یکی از محبوب‌ترین داستان‌‌های تاریخ شده است.
اما حقیقتی که کمتر مردم از آن اطلاع دارند، این است که این کتابِ کوچک و شادی‌آفرین، حاصل دورانی تیره در زنده‌گیِ نویسنده بود و به‌نوعی مسیر زنده‌گی او را برای همیشه دگرگون ساخت.
خواندن این متن را از جهات مختلف توصیه می‌کنیم:
ـ از این جهت که دریابید نویسنده‌گانِ بزرگ در چه شرایط دشواری ایده‌پردازی می‌کردند.
ـ یا به این خاطر که با برش‌هایی از زنده‌گی دیکنز آشنا شوید.
ـ و مهم‌تر این‌که آن شیدایی و عشق به نوشتن را در نویسنده‌گان نامی، درک کنید.
ـ و شگفت این‌‍که با خواندن این مقاله درمی‌یابیم که چه‌طور، در جایی و در زمانی، شرایطی مهیا بوده که کتاب‌خوانی اصولاً یک رویداد اجتماعی همه‌گانی و هیجان‌انگیز بوده!
عصر یکی از روزهای ماه اکتوبر سال ۱۸۴۳، چارلز دیکنز از ایوان سنگی نزدیک «ریجنتس پارک/ Regent’s Park» در لندن بیرون آمد. نسیم خنک غروب از نمناکی نابهنگام روز می‌کاست و در این حال این نویسنده گردش شبانۀ خود را در چیزی که وی آن را «خیابان‌‌های سیاه» شهری نامید، آغاز کرد. دیکنز که مردی خوش‌هیکل با موهای صافِ قهوه‌یی و چشم‌‌های درخشان بود، آن روز عصر به‌شدت ناراحت بود. او سی‌ویک‌‌ساله و پدر چهار کودک بود و به نظر می‌رسید که در اوج دورۀ کاری خودش باشد.
یادداشت‌‌های آقای پیک‌ویک The Pichwick Papers «الیورتویست» و «نیکولاس نیکلبی» همه مشهور شده بودند و «مارتین چازل‌ویت» که به نظر خودش بهترین داستانش بود، به صورت پاورقی‌‌هایی منتشر می‌شد. اما اکنون، این نویسندۀ نامدار درگیر مشکلات شدید مالی بود. چند ماه پیش‌تر، ناشر کتاب‌‌هایش به وی اطلاع داده بود که فروش داستان جدید در حد انتظار نبوده و ممکن بود کاهش پیش‌پرداخت‌‌های ماهیانه به دیکنز به خاطر عدم فروش در حد انتظار کتاب، لازم شود.
این خبر، نویسنده را تکان داد. به نظر می‌رسید که استعدادش زیر سوال رفته است. خاطرات فقر دوران کودکی‌اش را به خاطر آورد. دیکنز در آن زمان نان‌آور خانوادۀ بزرگی بود و هزینۀ زنده‌گی تقریباً بیش از حد استطاعت او بود. پدر و برادرانش تقاضای وام کرده بودند. دیکنز تمام تابستان را نگران صورت‌‌حساب‌‌ها بود که روز به‌ روز افزایش می‌یافت. مدتی را در «برادسترز/ Broadstairs» در کنار دریا گذراند، اما شب‌‌ها خوابش نمی‌برد و ساعت‌‌ها در کوهپایه‌های «کنت/ Kent» قدم می‌زد. می‌دانست به سوژه‌یی نیازمند است که برایش مقدار زیادی پول را به همراه داشته باشد و البته این سوژه را هرچه زودتر می‌خواست.
اما در آن حال افسردگی، برای دیکنز نوشتن، کار ساده‌یی نبود. پس از بازگشت به لندن، امیدوار شد که بتواند با از سر گرفتن قدم ‌زدن‌‌های شبانه، تخلیش را به کار اندازد.
پرتو زردرنگ چراغ‌‌های گازی، راه دیکیز را در محلات اشرافی لندن روشن می‌کرد. همان‌طور که به رود «تیمز/ Thames» نزدیک می‌شد، تدریجاً تنها نور کم‌سوی پنجره‌های ساختمان‌‌ها، خیابان‌‌ها را روشن می‌کرد. خیابان‌هایی که پر از زباله بود و در کنار آن فاضلاب‌‌های روباز جریان داشت. در این‌جا روسپیان، جیب‌برها، کیف‌قاپ‌‌ها و گدایان سرگردان بودند. این صحنۀ ناراحت‌کننده او را به یاد کابوسی انداخت که اغلب خوابش را آشفته می‌کرد:
«پسری دوازده‌ساله، نشسته بر سر میزی که کوهی از قوطی‌‌های واکس سیاه روی آن قرار دارد. او دوازده ساعت در روز و شش روز در هفته برای به دست آوردن شش شیلینگ که او را زنده نگه می‌دارد، روی قوطی‌‌ها برچسب می‌چسباند. پسرک در رؤیا از کف پوسیدۀ انبار به داخل زیرزمین که موش‌‌های فراوانی در آن می‌لولند نگاه می‌کند: آن‌گاه چشمانش را به پنجرۀ کثیفی می‌دوزد که هوای زمستانی لندن قطرات آب را روی آن تبلور داده است. آفتاب همراه با امیدهای نورستۀ پسرک رنگ می‌بازد. پدرش در زندان بدهکار است. تنها یک ساعت و آن هم هنگام شام در انبار درس می‌خواند. احساس می‌کند بی‌پناه و مطرود است. شاید دیگر هیچ جشنی، شادمانی یا امیدی نباشد…»
این صحنه ساخته و پرداختۀ ذهن نویسنده نبود؛ بلکه دوره‌یی از زنده‌گی پیشین خودش بود. خوشبختانه مقداری پول به پدر دیکنز به ارث رسیده بود و بنابراین وی توانست با پرداخت دیونش از زندان خلاص شود و پسرش از سرنوشتی هولناک رهایی یافت.
حال هراس از عدم توانایی پرداخت دیون خودش، مانند شبحی او را دنبال می‌کرد. پس از گردشی طولانی، راه خانه را در پیش گرفت، در حالی‌‌که نتوانسته بود به سوژه‌یی برای داستان «شادی‌‌آور و نشاط‌‌انگیز» که می‌خواست بنویسد، دست یابد. اما در همان حال که به خانه نزدیک می‌شد، احساس کرد که به او الهام می‌شود:
داستانی در ارتباط با کریسمس چه‌طور است؟! داستانی برای مردمانی بنویسد که در خیابان‌های تیرۀ لندن زنده‌گی می‌کنند؛ مردمی که با همان اوهام و اشتیاقی که می‌شناخت، زنده‌گی کرده و می‌جنگیدند، مردمی که گرسنۀ شادی و امید بودند. اما کمتر از سه ماه دیگر به کریسمس مانده بود. کتاب مورد نظر باید کوتاه باشد، نه داستانی بلند و می‌بایست تا پایان نوامبر پایان یابد تا به موقع برای فروش در تعطیلات کریسمس چاپ و توزیع شود. برای سرعت بیشتر در کار، این فکر به ذهنش رسید تا از داستانی که دربارۀ شبحی است که در کریسمس می‌آید و در کتاب یادداشت‌‌های پیک ‌ویک بود، استفاده کند.
او داستان را پر از شخصیت‌ها و صحنه‌هایی می‌کرد که خواننده‌گانش دوست داشتند. در داستان، پسرک کوچک و بیماری خواهد بود با پدر درستکار اما بی‌عرضه‌اش و در مرکز داستان پیرمردی پست‌فطرت و خودخواه با بینی باریک و گونه‌های چین‌ و چروک‌دار. در همان حال که روزهای معتدل ماه اکتوبر جای خود را به ماه نوامبر می‌داد، متن دست‌نویس، صفحه ‌به ‌صفحه، افزوده می‌شد و داستان جان می‌گرفت. طرح کلی داستان، به حدی ساده بود که برای کودکان قابل فهم باشد اما او موضوعاتی را مطرح می‌کرد که خاطرات و احساسات مطبوعی را در قلب بزرگ‌سالان زنده می‌کند:
ابنزر اسکروج Ebenezer Scrooge، تاجر خسیس اهل لندن، پس از آن‌که در تنهایی به رخت‌خواب خزید، با روح شریک مرده‌اش، جیکوب مارلی Jacob Marley که به دیدن او آمده بود، روبه‌رو می‌شود. روح مارلی بر اثر خست و بی‌احساسی نسبت به همشهریانش در زمانی که زنده بود، حال با غل و زنجیری که از بی‌تفاوتی خودش ساخته شده، در جهان پرسه می‌زند. او به اسکروج هشدار می‌دهد چنان‌چه تغییر نکند، به همان سرنوشت دچار خواهد شد.
تجسم اشباح کریسمس‌های گذشته، حال و آینده، پدیدار می‌شوند و صحنه‌های زننده‌یی از زنده‌گی‌اش را به او نشان می‌دهند. آن‌‌ها همچنین به او نشان می‌دهند چنان‌چه راه و روشش را تغییر ندهد، چه اتفاقی خواهد افتاد. اسکروج که دیگر پشیمان شده بود، از خودخواهی دست برمی‌دارد و به شخصیتی مهربان، بخشنده و دوست‌داشتنی بدل می‌شود که روح واقعی کریسمس را دریافته است.
تدریجاً در طول نوشتن داستان، چیزی عجیب برای دیکنز اتفاق افتاد. چیزی که در حقیقت به عنوان نقشه‌یی ناامیدانه و در عین ‌حال حساب‌شده برای نجات این نویسنده از قرض شروع شده بود، به زودی تغییراتی را در او به وجود آورد. هم‌زمان با نوشتن داستان که در ارتباط با کریسمسی بود که دوست داشت ـ میهمانی‌‌های باصفای خانواده‌گی، انبوهی از منگوله‌های آویخته از سقف، هدایا، رقص‌بازی و درخت‌‌های کریسمس زیبا، غاز بریان، کیک آلو، نان برشته همراه با آتش سوزان در شومینه ـ لذت این فصل شروع به از بین بردن افسرده‌گی در او کرد.
«سرود کریسمس» به صورت حاصل عشق دیکنز درآمد. هربار که قلمش را در جوهر فرو می‌برد، به نظر می‌رسید شخصیت‌‌ها به طور سحرآمیزی جان می‌گیرند؛ تیم Timکوچولو با عصاهایش، اسکروج ترسان و لرزان پیش روی ارواح، باب کراچیت Bob Cratchit که علی‌رغم نداری و فقر، نوشیدنی کریسمس می‌نوشید.
هر روز صبح، دیکنز بی‌‌تاب و مشتاق شروع کار روزانه‌اش بود. او بعدها در نامه‌یی به یک روزنامه‌‌نگار این‌گونه نوشت:
«این کتاب کوچک به شدت مرا تحت تأثیر قرار داد و حتا از کنار گذاشتن آن برای یک لحظه هم اکراه داشتم.»
جان فورستر Jhon Forster یکی از دوستان و نویسندۀ زنده‌گی‌نامۀ دیکنز از تسلط عجیبی که این داستان بر نویسنده داشت، سخن به میان می‌آورد. دیکنز در امریکا به یک استاد دانشگاه گفت که چه‌گونه هنگام نگارش داستان، گریست، خندید و بازهم گریست. دیکنز حتا مسوولیت طراحی کتاب را نیز بر عهده گرفت و تصمیم گرفت جلد کتاب زرکوب، صفحۀ اول قرمز و سبز، چند صفحه بعد رنگارنگ و همراه با چهار طرح رنگی و چهار نقاشی با قلم باشد. برای آن‌که خرید کتاب برای بیشترین تعداد خواننده‌گان ممکن باشد، او قیمت کتاب را فقط پنج شیلینگ تعیین کرد.
بالاخره در روز ۲ دسامبر کارش را تمام و نسخۀ دست‌‌نوشته را به چاپ‌خانه فرستاد. در ۱۷ دسمبر نسخه‌های نویسنده تحویل شد که باعث شعف دیکنز شد.
او به هیچ‌‌وجه شک نداشت که سرود کریسمس معروف می‌شود. اما نه او و نه ناشر کتابش آمادۀ چنین استقبالی نبودند:
تا روز قبل از کریسمس، چاپ اول کتاب با تیراژی برابر با ۶۰۰۰ جلد به فروش رفت و پس از آن‌که پیام شادی‌بخش این کتاب پخش شد، از هر قشری از مردم همه‌گونه نامه‌هایی به دیکنز می‌رسید که راجع به خانه‌ها و شومینه‌های‌شان بود و این‌که چه‌گونه داستان سرود کریسمس در خانه‌های‌شان با صدای بلند خوانده می‌شود و آن را به ‌تنهایی روی قفسه‌یی کوچک قرار می‌دهند. ویلیام مک‌پیس تاکری William Mskepeace Thackeray داستان‌نویس، دربارۀ سرود کریسمس، می‌گوید:
«این کتاب به نظر من اعانۀ ملی و برای تمام زنان و مردانی که آن را می‌خوانند، لطف شخصی است.»
علی‌رغم آوازۀ عمومی کتاب، دیکنز به موفقیت مالی سریعی که امید آن را داشت، دست نیافت. چرا که کیفیت چاپ کتاب، بالا و قیمت آن، پایین بود. با این وجود وی توانست به مقدار کافی پول از آن درآورد و آوازۀ بلند سرود کریسمس، خواننده‌گان کتب دیکنز را برای خواندن داستان‌‌های بعدی‌اش زنده کرد و در عین ‌حال، این کتاب جهتی تازه و نوین به زنده‌گی و دورۀ کاری او داد.
با وجودی که دیکنز تعداد زیادی داستان نوشت که از لحاظ مالی موفق بود ـ دیویدکاپرفیلد، داستان دو شهر، آرزوهای بزرگ ـ هیچ‌کدام نتوانست جای نشاط روح‌انگیزی را که وی از این کتاب می‌گرفت، بگیرد؛ کتاب کوچکی که در سراسر جهان محبوب همه‌گان بود. گاهی برخی او را رسول کریسمس می‌نامند.
دیکنز به تعبیری بسیار واقعی، بسیاری از جنبه‌های کریسمس را که امروزه جشن گرفته می‌شود، محبوب عامه کرد؛ مهمانی‌‌های بزرگ خانواده‌گی، غذاها و نوشیدنی‌‌های فصلی و هدیه ‌‌دادن. حتا عبارت «کریسمس مبارک!» پس از چاپ کتاب، کاربرد بیشتری پیدا کرد.
گرفته شده از: برترین‌ها

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.