احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





انسانِ گم‌شده در امواج تکنولوژیکِ زمان

گزارشگر:دوشنبه 4 حوت 1393 - ۰۳ حوت ۱۳۹۳

بخش نخست

mnandegar-3استن این عالم ای جان غفلت است
هوشیاری این جهان را آفت است
هوشیاری زان جهان است و چو آن
غالب آید، پست گردد این جهان
مولوی

مقدمه
زمان میگذرد و نسل‌ها نیز یکی پیِ دیگری عوض می‌شود. جوامع از پیچ‌وخم‌های زیادی می‌گذرد و ذهن، زبان و زنده‌گیِ انسان‌ها دگرگونی می‌پذیرد. آن‌چه در گذشته‌ها در حاشیه بود، به مرکز می‌آید و محورها با گذشتِ زمان به حاشیه‌ها می‌رود و یا طرد می‌شود. قاعده‌ها و استثنائات جای‌گزین یکدیگر می‌شود و فراز و فرودهای تاریخی شکل می-یابد. هر فراز و هر فرودی، یا به تعبیر دیگر، هر دوره‌یی از تاریخ، خصلت‌هایی به‌ همراه دارد که آن را از دوره‌های پیش متمایز می‌کند، و پرسش‌هایی را حمل می‌کند که در گذشته‌ها موردِ توجه چندانی نبوده است.
در این میان، زمانی که ما در آن زنده‌گی داریم، مقطع خاصی از تاریخ به ‌شمار می‌آید که تفاوت‌های آن با دوره‌های پیشین چشم‌گیر است و ما با پرسش‌های عدیده‌یی روبه‌روییم. تکنولوژی چه نقشی در زنده‌گی ما دارد؟ مؤلفه‌های زنده‌گی انسان امروز کدام‌ها اند؟ آیا می‌توان انتظاری حداکثری از علم و تکنولوژی داشت؟ آیا علم به پرسش‌های متافزیکی بشر پاسخ می‌دهد؟ تعیین هدف برای زنده‌گی به عهدۀ کیست؟ نکند در های‌وهوی علم و تکنولوژی فراموش شده باشیم؟ چرا کیستی ما و چیستی جهان دیگر یک مسأله نیست؟ قلمرو دین در کجاست؟ مگر می‌شود منهای دین زنده‌گی داشت و به آرامش رسید؟ اهمیتِ دین در راستای بازگشت به خویش یا به تعبیری، عبور از غفلت تا کجاست؟؛ از پرسش‌های پایه‌یی‌ و خسته‌کننده‌یی است که حول و حوشِ ما را گرفته است و تا پاسخی لازم درنیابد، رهای‌مان نخواهد کرد.
در این نوشتار سعی شده است تا تفاوت دنیای ما با دنیای گذشته به ‌لحاظ معرفت‌شناختی و جامعه‌شناختی مختصراً توضیح داده شود و آسیب‌هایی که ساخته‌های دستانِ خود ما به ما وارد آورده است، موردِ کنکاش قرار گیرد. با توضیحِ خصلت‌های زمانِ ما و آسیب‌شناسی انسانِ امروز است که مفاهیمی همچون: غفلت، فراموش‌گری، بازیادآوری و …، معنا و اهمیتِ بسیاری می‌یابد و نیاز به این آموزه‌ها در اسلام بیش از هر زمانی برجسته‌‌تر می‌شود.
دنیای ما
دنیایی که ما در آن نفس می‌کشیم، با گذشته‌های دور تفاوت‌های بنیادینی دارد که این تفاوت‌ها را می‌توان در دو دستۀ معرفت‌شناختی و جامعه‌شناختی مطمحِ نظر قرار داد. انسان امروز عمیقاً از گذشته متفاوت می‌اندیشد و شرایط زیست‌محیطی وی نیز تفاوت‌های بنیادینی با گذشته دارد که نمی‌توانیم از تعاملِ دوگانۀ ذهن و عین یا به تعبیر دیگری معرفت‌شناسی و جامعه‌شناسی – به‌ساده‌گی بگذریم و بی‌اعتنایی اختیار کنیم.
انسان‌محوری (Humanism) را جهان‌بینی و خردورزی (Rationalism) را ایدیولوژی زمانِ ما گفته اند. در زمانۀ ما انسان در مسند امر و نهی تکیه زده است و همه‌چیزی را انسان‌وار و انسان‌گونه می‌نگرد. انسان عصر ما حتا به خدا نیز اندیشۀ دیگری دارد و از پایگاه یک انسان به او می‌نگرد و هرچیزی را با محکِ انسانی خودش سبک و سنگین می‌کند و به‌شدت شیفتۀ خویش و دست‌آوردهای تازه ‌به‌ظهورپیوستۀ خویش است. انسان در گذرگاه جدید تاریخی خویش به چیزی جز اصالتِ انسان و بشرانگاری تمامیت‌خواهانه و سخت‌جان، گرایشی ندارد. او خویشتن را در مرکز هستی تکیه‌زده می-بیند و جز خودش را آن‌هم با نگرشی بزرگ‌بینانه و خودخواهانه – در تزاحم بی‌شمارِ پدیده‌ها نمی‌نگرد. انسان ‌روزگار ما در ورطه‌های تمامیت‌خواهی ساده‌انگارانه و بزرگ‌بینانۀ عمیقی فرو رفته است که زمان بسیاری و ریسمان محکمی برای بیرون آمدن از آن نیاز دارد. آدمی در این عصر همچون گذشته‌گان نمی‌اندیشد و اندیشۀ وی از جنسِ اندیشۀ گذشته‌گان نیست. او فکری جز سرخورده‌گی و آواره‌گی‌های بی‌وقفۀ فکری ندارد و در دهلیزهای پُر دود و غبارِ اندیشه‌ها سرگشته و سرگردان است تا شاید به‌سوی حقیقت گامی بردارد و نشانی از گم‌شده‌اش به‌دست آورد.
تهوع، پوچی، نیست‌انگاری، بی‌معنایی، بی‌عاطفه‌گی، غربت‌زده‌گی، تک‌بعدی‌انگاری، روزمره‌اندیشی و بی‌هیچی را باید آسیب‌های جدی‌یی دانست که انسان امروز به ‌لحاظِ فکری با آن دست ‌به گریبان است. انسان امروز به تعبیر مارتین هایدگر در هستی و زمان، با بی‌خانمانی، قحطی معنوی، فرار خدایان و روزمره‌زده‌گی دست به گریبان است و هیچ پناهگاهی برای عبور از این بحران نمی‌بیند. او خود را تنهای تنهای احساس می‌کند و هیچ چیزی را همراز و هم‌زبانِ خودش نمی‌یابد و بی‌هم‌زبانی و تنهامانده‌گی – آن‌هم در عصرِ ارتباطات و تکنولوژی – همان دردهای جوشیده از درون و انسانیِ اوست که جز دین پناهگاهی و آرامگاهی برای او نیست. اما او (انسان) نشانی منزلش را گم‌ کرده است و در مسیر مخالفِ آن با شتابناکی تام گام می‌زند و با هر گام‌نهادنی از آرامگاه خودش فاصله می‌گیرد. با این وصف گمان می‌کند که به هدف نزدیکتر شده است و روزی به آن خواهد رسید.
انسان این روزگار، پایه‌های ایمانش به آخرت لرزان و شکننده است و این لرزنده‌گی و شکننده‌گی او را با بحرانِ معنا و هدف‌داری جهان روبه‌رو کرده است. او نمی‌داند که مرگ توقفِ وجود نیست و هستی ما با آن نابود نمی‌شود و حتا فراتر از آن، نمی‌داند که حضورِ نیستی‌ها او را پوشانده است و او در میانۀ نیستی‌ها قرار دارد کما این‌که آمده است:
… اما هایدگر عقیده دارد که وجودِ شخص در میان دو نیستی قرار داده می‌‌شود و این نیستی است که واقعیت دارد و هر چیز دیگری پوچ است و لذا امکان‌ناپذیریِ وجود، امکان‌پذیر و نیستی ضروری می‌شود. بنابراین، مرگِ من، برای من، آن امکانِ اصلی و از آغاز مورد نظر می‌باشد که همۀ امکان‌های دیگر حادث ‌بودن، ریشۀ‌شان را از آن می‌گیرند. من مرگ خویش را جلو می‌اندازم نه با خودکشی بلکه با زنده‌گی در حضورِ مرگ مانند چیزی که همیشه و بی‌درنگ ممکن است .
از سویی‌هم ژان‌پل سارتر فیلسوفِ دیگر اگزیستانسیالیست می‌گوید:
از دیگر فیلسوفان نظریۀ اگزیستانسیالیستی دین، ژان‌پل سارتر است که به گمان او خدا وجود ندارد و لذا فرض نظام یا طرحِ آفرینش بیهوده است. بنابراین هر انسانی باید در سراسر حیات خود فقط بر خویش متمرکز شود .
این است پاسخ انسانی‌ترین مکتب فلسفیِ غرب به پرسش‌ها و تنش‌های درونی انسان امروز؛ اگزیستانسیالیسم در پی رهاییِ انسان غربی از دام‌های گونه‌گون گرفتارکننده، خود به گرفتاری‌ها انسان افزود و چندان بر آزادی انسان اصرار ورزید و مبانی فلسفی رهایی انسان را پی ریخت، که خود مانع آزاده‌گی انسان شد و پیشوایانِ شاخۀ اگزیستانسیالیسم الحادی، آزادی را برای آزادی به صلیب کشیدند. اینان با اعتقاد به تقدم وجود بر ماهیت و بی‌ماهیت دانستنِ انسان می-خواستند زمینه‌های تعالی خودآگاهانۀ بشر را فراهم سازند و برای انسان در جهتِ خودآفرینی ماهیتش میدان بدهند. اما این میدان‌دادن‌ها در نهایت به یأس‌زده‌گی، نومیدی، پوچی و سرخورده‌گی‌یی منتهی شد که حتا برای پیشوایان این نحلۀ اگزیستانسیالیستی غیرمنتظره و اعجاب‌آور بود.
در نگرۀ ژان‌پل سارتر پیوندِ روشنی میانِ اعتقاد به خدا و معناداری آفرینش به چشم می‌خورد. او با نفی خدا به بیهوده-گی خلقت می‌رسد در حالی‌که قرآن ‌کریم با ایجابِ ایمان به خدا و اعتقادمندی به آخرت، طرحِ عبثیّتِ جهان را پنداری و گمان‌واره‌گی می‌خواند.
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ﴿١١۵﴾ فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ﴿١١۶﴾ [مومنون:١١۵- ۱۱۶]
ترجمه: آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریده‌ایم، و به ‌سوی ما باز نمی‌گردید؟ پس برتر است خداوندی که فرمانروای حقّ است (از این‌که شما را بی‌هدف آفریده باشد!) معبودی جز او نیست؛ و او پروردگار عرش کریم است.
آیۀ فوق نشان می‌دهد که میانِ اعتقادمندی به عدمِ رجعت و بیهوده‌گی آفرینش انسان، پیوند ناگسستنی‌یی وجود دارد و نمی‌توان اهمیتِ آن را نادیده انگاشت. قرآن توضیح می‌دهد که باورمندی به عدم بازگشت به‌سوی خداوند چیزی در حد گمان، و مستلزم بیهوده‌ بودن آفرینش بشر است در حالی‌که خداوند هیچ‌چیزی را بیهوده نمی‌آفریند و از این‌که چیزی را بیهوده بیافریند، مبرا و منزه است. با این حساب، انسان‌ها به‌سوی خداوند برمی‌گردند و آفرینش آن‌ها عبث نیست.
این آیۀ کریمه نقش آموزۀ بازگشت به خدا را در معنادهی و عبث‌نینگاری خلقتِ انسان به‌ وضوح بیان می‌دارد و اهمیتِ آن با توجه به بحران معنا و درگیری‌های فکریِ هم‌روزگاران ما غیر قابل انکار است. قرآن‌ کریم ساحت آفرینش الهی را از بیهوده‌گی و هرزه‌گی‌ها به‌دور، و متعالی می‌داند که در نتیجه، آفرینش انسان نیز هدف‌مندانه و غایت‌انگارانه است و نباید در معناداری آفرینش بشر با توجه به بازگشتِ او به خدا و حساب‌رسی اعمال وی تردیدی به‌خود راه داد.
اساساً دین در پی پاسخ‌گویی به پرسش‌های بنیادینی نظیر: از کجا آمده ایم؟ نسبتِ ما با جهان چه‌گونه است؟ و به‌ کجا خواهیم رفت برآمده است و کارکردِ دین نیز در یک روی‌کرد، نظر به میزان پاسخ‌گویی دین به این پرسش‌ها سنجیده می‌شود. در این میان، قرآن ‌کریم به هرسه پرسش بالا، پاسخ‌های تردیدناپذیری می‌دهد که اطمینان خاطر بسیاری ایجاد می‌کند.
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَهٍ مِّن طِینٍ(١٢) ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَهً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ(١٣) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴿١۴﴾ ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذَلِکَ لَمَیِّتُونَ﴿١۵﴾ ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ تُبْعَثُونَ﴿١۶﴾ [مومنون:١٢-۱۶]
ترجمه: و ما انسان را از عصاره‌یی از گِل آفریدیم؛ سپس او را نطفه‌یی در قرارگاه مطمئن [= رحم‌] قرار دادیم؛ سپس نطفه را به-صورت علقه [= خون بسته‌]، و علقه را به‌صورت مضغه [= چیزی شبیه گوشت جویده شده‌]، و مضغه را به‌صورت استخوان‌هایی درآوردیم؛ و بر استخوان‌ها گوشت پوشاندیم؛ سپس آن را آفرینش تازه‌یی دادیم؛ پس بزرگ است خدایی که بهترین آفریننده‌گان است! سپس شما بعد از آن می‌میرید؛ سپس در روز قیامت برانگیخته می‌شوید.
همین چند آیۀ قرآن‌ کریم به عمیق‌ترین پرسش‌های انسان پاسخ می‌دهد؛ کما این‌که آیۀ دوازد‌هم از خلقتِ نخستین انسان سخن می‌گوید و آیه‌های سیزده‌هم و چهارده‌هم بیان‌گر آفرینش بعدی و مراحلِ تکوّنِ فیزیکی انسان است تا آن‌که به «آفرینشی دیگر» می‌رسد و بر تمایزِ تکوینی انسان انگشت می‌نهد. آیۀ پانزدهم بر واقعیّتِ مرگ پس از زنده‌گی – اشاره دارد و در آیۀ شانزد‌هم مسألۀ سرنوشتِ نهایی و رستاخیز انسان توضیح داده شده است.
قرآن‌ کریم به‌صورتی کلی، و در مواردی ‌هم جزوار به پرسش‌های اساسی انسان پرداخته است که از آن‌جمله پرسش از آخرت برای انسان همواره مطرح و مسأله بوده است.
امام غزالی به نقل از شفیق بلخی آورده است:
مردم سه سخن را می‌گویند و در عمل‌کردهای شان گاهی موافق آن حرکت می‌کنند: می‌گویند ما بنده‌گان خداوندیم در حالی‌که همانند انسان‌های آزاد رفتار می‌کنند و این خلاف تعهدِ ایشان است. می‌گویند خداوند متکفل و روزی-دهندۀ ماست اما قلب‌های‌شان جز به دنیا اطمینان نمی‌یابد و اشیای ناچیز آن را انبار می‌کنند. می‌گویند مرگ امری حتمی و گریزناپذیر است در حالی‌که همانند جاودانه‌گان عمل می‌کنند و این نیز خلاف آن ‌چیزی است که می‌گویند .
مرگ را باید بزرگ‌ترین واقعیت‌ِ فراموش‌شدۀ بشرِ امروز دانست کما این‌که، انسانِ امروز چنان گَه‌درگَهی و لحظه‌وار می‌اندیشد که واقعیّاتِ دوردست‌تر از خودش را نمی‌بیند. هرچند مرگ را نباید واقعیّتی دور و نامکشوف تلقی کرد کما این‌که، مرگ ملازم، و آیینه‌دار زنده‌گیِ بشر است و بی‌وجودِ آن، زنده‌گی صورتِ اصلی‌اش را نشان نمی‌دهد و اصلاً پرده-یی برای نمایش آن وجود نخواهد داشت. از هایدگر نقل شده است:
به عقیدۀ هایدگر، انسان فقط با احساسِ این‌که دایماً با مرگ «روبه‌رو» است، قادر به درک اهمیت و غنای هر لحظه در زنده‌گی و خلاص ‌شدن از «بت‌های وجود اجتماعی»- اهداف «آرمان‌ها» و «انتزاعات علمی» است.[…] بدبینی و دشمنی عمیق با علم و تکنولوژی ذاتیِ اگزیستانسیالیسم هایدگر است .

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.