گزارشگر:عبدالحیظ منصور/ دوشنبه 25 حوت 1393 - ۲۴ حوت ۱۳۹۳
بخش چهلو نهم و پایانی
پیـوستِ شماره دو
وهابیت
وهابیت گرایشِ مذهبییی است که در دو سدۀ پسین در جهانِ اسلام رشد چشمگیری داشته و بر کلیۀ مذاهبِ دیگر تفوق پیدا کرده است. وهابیت، نامِ خود را از مؤسسش محمد بن عبدالوهاب (۱۱۱۵-۱۲۰۶ق) گرفته است. پیروانِ این گرایش مذهبی، خود را رهروِ سلفِ صالح میخوانند، از اینرو بیشتر به سلفی مشهور اند. عنوان دیگری که وهابیت بدان متصف است، “اهل حدیث” میباشد. معادلِ وهابیت در میان اهل تشیع، اخباریگری است.
اهل حدیث از دستههاییست که در سدههای نخستینِ اسلام وجود داشتند و در برداشتهای فقهی در برابر “اهل رای” قرار میگرفتند. امام ابوحنیفه (۸۰-۱۵۰ق) پیشوای اهل رای شمرده میشود؛ زیرا در استنباطاتِ فقهی از عقل، قیاس و استحسان کار میگرفت و شاگردانِ او این روش را ادامه دادند. در برابر این روش، طریقه “اهل حدیث” قرار داشت که امام احمد بن حنبل (۱۶۴-۲۴۱ق) از آن نمایندهگی میکرد. او تنها به ظواهرِ قرآن و حدیث اکتفا داشت. مرکز عمدۀ اهل رای، عراق و از اهل حدیث، حجاز بود.
روش اهل رای در زمانِ هارونالرشید و مأمونالرشید در دستگاه خلافت از اعتبارِ بیشتری برخوردار بود، تا حدی که امام ابو یوسف برجستهترین شاگرد امام اعظم، به مقام قاضیالقضاتیِ هارونالرشید دست یافت و در قلمرو زیر سلطه خلافت، قضات بر اساسِ فقه حنفی به داوری و قضاوت میپرداختند. اما در عهد متوکل عباسی، وضع دگرگون گردید و خلیفه جانب اهلِ حدیث را گرفت و آرای احمد بن حنبل از حمایت دستگاه خلافت برخوردار شد.
محمد بن عبدالوهاب در نجد به دنیا آمد و در یک خانواده حنبلیمذهب به نشو و نما پرداخت. او در مذهب حنبلی آموزش دید و به مراحل رشد رسید. زندهگی او در قبایل صحرانشین و دورافتاده نجد، دیدگاه فقهیاش را سخت متأثر گردانید و روش فقهیِ او را در چنبره شدید جمود فکری، واپسگرایی و سختگیری قرار داد. گزارشهای تاریخی حاکی از آن است که پیروانِ محمد بن عبدالوهاب با گروههای دیگر اسلامی، بهسانِ خوارج رفتار میکردند؛ آنها را کافر، مشرک و اهلِ بدعت میپنداشتند و در برابرِ آنها از قساوت و بیرحمیِ تمام کار میگرفتند. به گونهیی که مؤسسِ این گرایش مذهبی در رسالۀ “کشفالشبهات”، بیش از ۲۴ بار مسلمانانِ غیر وهابی را مشرک و بیش از ۲۵ مرتبه کافر، بتپرست، مرتد، منافق، منکر توحید، دشمن توحید، دشمنان خدا، معاندان اسلام، اهل باطل، نادان و شیطان خوانده است.
پس از ابن حنبل، شخصیتهای تأثیرگذار بر وهابیت، ابن تیمیه (متوقی ۱۳۲۸م/۷۲۸ق) و شاگردش ابن قیم جوزیه (متوفی ۱۳۵۰م/۷۵۱ق) از بزرگترین فقهای حنبلیمذهب هستند که اعتقادات و مواضعِ آنها را در موارد ذیل میتوان فشرده کرد:
• منع زیارتِ قبور پیشوایانِ دینی و عدم جوازِ ساختن گنبد و بارگاه بر آنان و لزومِ ویران کردنِ آنها
• منع توسل به پیامبر و بزرگانِ دینی و طلبِ استعانت از آنان
• منع سوگند به غیر خدا و کافر و مشرک دانستنِ عاملان این عقاید
• بدعت دانستنِ هر چیز جدید و وسعت دادن دایره شرک
• مخالفت کردن با عقل، فلسفه و تصوف
• تکیه کردن بر ظواهرِ قرآن و حدیث
• اثبات جهت برای خداوند و معتقد بودن به رؤیتِ او در قیامت
• جلوگیری از تفرقۀ مسلمانانِ غیرشیعه و بازگشت به سنت پیامبر و عملِ سلف یعنی صحابه و تابعین
• رد خاتمیتِ مذاهبِ فقهی در چهار مذهب، باطل دانستنِ اجماع و قیاس، و بسنده کردن به ظاهرِ قرآن و حدیث.
محققین میانِ دیدگاه این تیمیه و محمد بن عبدالوهاب تشابه زیادی میبینند، با این تفاوت که ابن تیمیه در درجۀ رفیعتر و محمد بن عبدالوهاب در نگاهی قشری و نازلتر از آن قرار دارد. و در تأییدِ همین تشابه است که محمد بن عبدالوهاب کتاب “التوحید” (تألیف ۱۱۵۳ق) را در ردِّ انواعِ شرک نگاشت و بدین ترتیب، بخش عمده مبارزهاش را نابودیِ آنچه که شرک و خرافات مینامید، تشکیل میداد؛ درست آنگونه که ابن تیمیه عمل کرد.
وهابیها نوآوری را با تیغ “ان کل بدعه ضلاله و کل ظلاله فی النار” مورد هجوم قرار میدهند و در این راه چنان راه افراط میپیمایند که به قول ظریفی، از خوردن سرکه ابا میورزند، بدین دلیل که پیامبر از آن نخورده است، ولی از ریختاندنِ خونِ انسان خمی به ابرو نمیآورند.
وهابیها با همدستی آل سعود در عربستان به قدرت دست یافتند و به مددِ پولهای بادآورده نفتی، نظریاتِ خویش را به سراسرِ جهانِ اسلام گسترش داده و میدهند. برای شناخت ماهیت فکریِ این گروه، به مثال زیر توجه فرمایید:
در سال ۱۳۴۳ق، گروهی از عالمانِ وهابیمسلک به مقصد برطرف کردنِ مظالم و از میان بردنِ بدعتها و منکرات، انتقاداتی به شرحِ ذیل بر ملک عبدالعزیز وارد کردند:
۱٫ ملک عبدالعزیز با کفار دوستی و در دین سهلانگاری میکند؛ لباس دراز میپوشد و شاربش را نمیزند و عقال به سر میبندد.
۲ و ۳٫ پسرش سعود را به مصر که از بلاد شرک است، فرستاده و پسر دیگرش را به لندن اعزام داشته است.
۴٫ از موتر، تلگراف و تلیفون استفاده میکند.
۵٫ مالیاتهایی در حجاز و نجد مقرر کرده است.
۶٫ به عشایر (کوچیها) عراق و شرقِ اردن اجازه داده است تا احشامِ خود را در اراضی مسلمانان (یعنی نجد و حجاز) بچرانند.
۷٫ تجارت با کویت را منع کرده است؛ اگر مردم کویت از کفار اند، باید با ایشان جنگ کرد و اگر مسلماناند، چرا با ایشان قطع تجارت بشود؟
۸٫ شیعیانِ احسا و قطیف را مجبور سازد تا دین اهل سنت و جماعت را بپذیرند.
نمونۀ دیگر اینکه، ابن سعود زمانی از علمای نجد استمداد جست و فتوایی طلبید. علمای وهابیمسلک در پاسخِ او چنین نوشتند:
«… چون موضوع تلگراف امری است جدید و در آخرالزمان پدید آمده است و حقیقت حکمِ آن را نمیدانیم و از دانشمندان گذشته نیز احدی راجع به آن اشارهیی ندارد، لذا در بیان حکمِ آن توقف کرده و چیزی نمیگوییم و حکمی را که به آن قطع و یقین نداریم، بهطور جزم به خدا نسبت میدهیم”.
نگرش اهلِ حدیث بهوسیلۀ ابن حنبل آغاز و بهوسیله ابن تیمیه تقویت گردید. در عصر حاضر، توسط محمد بن عبدالوهاب به گونۀ قشری و افراطیِ آن ارایه گردیده و عنوان وهابیت را پیدا کرده است. دولتهای عربی بهصورت رسمی از آن پشتیبانی میدارند و به گسترشِ هرچه بیشترِ آن میکوشند. این قرائت در افریقا و آسیا بهشدت جا باز کرده است. گروه بوکو حرام در نیجریه، طالبان در افغانستان و سازمان القاعده در سطح جهانی، از این منبع آب میخورند. تأثیر این گروه به قدری است که علمای پیروِ مذاهب حنفی، شافعی، مالکی و حتا تشیع از بیمِ آنکه به چوبِ بدعتی و مشرک نواخته نشوند، آگاهانه و یا ناآگاهانه از آنها طرفداری میکنند. از همینجاست که شماری از گروههای مذهبی، در عمل به مسلکِ وهابیت گام مینهند. گروه طالبان، مثال روشنی در این زمینه بوده میتواند. پیروان این قرائت فکری، در حالِ حاضر کشورهای اسلامی را از نظرِ سیاسی به بیثباتی کشاندهاند، جلوِ پیشرفت و توسعه را گرفته، مانع تحققِ حقوقِ بشر بهویژه حقوقِ زنان و جوانان شدهاند و به استبداد سیاسی میدان دادهاند. آنچه گروههای وابسته به وهابیت در سطحِ جهان انجام میدهند، اسلام را به عنوانِ دینی مملو از خشونت و مسلمانان را واپسگرا و شرارتپیشه معرفی داشته است؛ ولی شگفت این است که شماری این شر و شورِ وهابیها را بهنام “بیـداری اسلامی” یاد میکنند و آن را به فالِ نیک میگیرند.
اقتباس و تلخیص از: جنبشهای اسلامی معاصر، نوشته سید احمد موثقی
Comments are closed.