احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:آثار حکیمی/ سه شنبه 27 حوت 1393 - ۲۵ حوت ۱۳۹۳
از فاجعۀ انسانی در پنجشیر ۱۷ روز گذشته است، اما هنوز آسیببدیدهگان از نداشتنِ وسایل و تجهیزاتِ لازم شکایت دارند. برفِ اکثرِ راهها پاک شده است، اما بهدلیل برفِ سنگین در دو سویِ جاده و گلولایِ فراوان، موترهای خُرد و بدون کمک، به اکثرِ روستاها رفته نمیتوانند. هنوز از کمپی که باید برای بازماندهگان و آسیبدیدهگان در مرکز و یا جای دیگر ساخته میشد، خبری نیست.
قرار بود ما داروهای جمعآوریشده را به مرکز درمانیِ منطقۀ عبداللهخیل برسانیم و لباس، کفش و کمپلها را به روستاهای دهدادو و ارغیچ ببریم. مسیرمان از روستای ملیمه میگذشت. کودکانی بین ۷ سال تا ۱۳ سال، در کنار جاده صف کشیده بودند. از کودکان پرسیدیم که «آیا ملیمه هم از حادثۀ برفکوچ صدمه دیده است؟» یکی از کودکان پاسخ داد: «نه در اینجا برف کوچ نشده، اما همۀ توتهایمان شکسته است.» کودک ادامه داد: «کاکا کاکا، توتهای ما از بین رفته، یک کاری برای ما بکنید!»
آنهایی که با زندهگیِ روستانشینان در پنجشیر آشنا اند، میدانند که بسیاری از خانوادههای روستایی، با فروش محصولِ چند درختِ توت و سیب روزگار میگذرانند؛ از اینرو جملات این کودک، نوید خوبی نداشت؛ یعنی که برف تمام منبع درآمدِ سال آیندۀ این مردم را نابود کرده است.
به مرکز صحی عبدالله خیل، در نزدیکی کره تاز رسیدیم. حاجی پردل، معاون این مرکز صحی، فردی بسیار مهربان و بااخلاق بود. ۱۴۳ کارتن داروی مختلفِ جمعآوریشده توسط انجمن خراسانیان را در حضور نمایندۀ چند روستا از عبداللهخیل به وی تسلیم نمودیم. در کنار دارو چند بسته لباس، کمپل و کفش را نیز به نیازمندانِ اطرافِ کلینیک سپردیم. پس از آن، با بستههای کمکی لباس، کمپل، پاپوش کودکانه، جوراب و… به مسیر روستاهای ارغیچ و دهدادو پیش رفتیم.
بارِ پیش که آمده بودیم، بهسختی توانستیم چندصد متر از این مرکزِ صحی جلو برویم؛ آنزمان راهها کاملاً بسته بود، ولی حالا بلدوزرها راه را باز کرده بودند و ما با گذر از میان تونل برفی که بیش از ۸ متر بلندی داشت، به روستای ارغیچ رسیدم. در این روستا، بشیر کسی است که همسر، دو دختر و یک پسر و برادرش را از دست داده. او در زمان حادثه، از پنجشیر بیرون بوده و کفیل تنها پسر بازماندهاش نیز در خانۀ پدر بزرگش به سر میبرده.
بشیر ۳۵ سال بیشتر سن ندارد، اما گویی این حادثه بسیار پیرش کرده است. وقتی او از حادثه حکایت میکرد، صورتِ لاغر و چشمهای گود شدهاش خیس میشد. پسرش را در آغوش میکشید و میگفت: «تنها برایم همین مانده است!»
اعضای انجمن، بستههای کمکی را به مردم توزیع کردند. وقتی نوبت به نام غیور رسید، دوستان دنبالِ کسی بودند تا سهم غیور را به آن تسلیم کنند. از میان روستانشینان، کسی آهِ سردی کشید و گفت: «از غیور کسی نمانده است که سهمش را بگیرد!»
به روایت روستانشینان، غیور باشندۀ دهدادو با ۱۲ تن از خانوادهاش، یکجا جان باخته بودند.
در گزارش نخستین، در جمعِ ۵ پیشنهادم یکی این بود که باید برای انتقال روستانشینانِ دچار خطر به یک جای امن، چارهیی اندیشیده شود. نمیدانم مسوولان برای این کار اندیشهیی کردهاند یا نه؛ ولی این را خوب میدانم که بهارِ پیش رو با توجه به برف سنگین، برفکوچ و بیجا شدن لایۀ بالای زمین، احتمال سرازیر شدنِ سیلابها زیاد میرود. اگر باشندهگان مناطق آسیببپذیر از محل انتقال داده نشوند، با توجه به اینکه اکثر خانههای روستاها در مسیر سیلاب قرار دارند و مسیر راه کودکان به مکتب نیز از درهها میگذرد، احتمال بروز فاجعۀ انسانیِ دیگری در محل بهشدت وجود دارد.
اکثر روستانشینان، از انبار شدنِ کمکها در مرکز پنجشیر و نرسیدن آن به آسیبدیدهگان شکایت دارند.
با همۀ اینها، زندهگی جریان داشت و وقار و همت در چشمهای کودکانِ روستانشین موج میزد.
به کودکی سر خوردیم که کفشهایش پاره بود و از شدتِ سرما میلرزید. دیدن این منظره، همۀمان را منقلب کرد. از موتر پایین شدیم و خواستیم برایش از کفشهای بچهگانهیی که در موتر بود، بدهیم؛ اما کودک نپذیرفت و گفت در خانه بوتِ دیگری دارد و به این هدیه، بینیاز است. بهرغم اصرار ما، او تحفۀ ما را نپذیرفت و ما را ترک گفت. ما نیز ناگزیر کفش و لباسی را که برایش در نظر گرفته بودیم، به همسایۀ آن کودک دادیم تا به خانهاش برساند.
Comments are closed.