احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عابدین پاپی/ چهار شنبه 19 حمل 1394 - ۱۸ حمل ۱۳۹۴
بخش نخست
۱ـ مفهوم و تاریخچۀ زیباشناسی
زیباشناسی از ترکیب زیبا و شناسی متولد میشود. زیبا به معنیِ کسی یا چیزی که در نظر و باطنِ خوشایند و یا ناخوشایند به نظر میرسد. به عنوان مثال: شما وقتی یک نقاشی رئال را میبینید، در واقع این دیدن از دو نگاه شکل میگیرد. یا نگاه خوب است و یا بد. بنابراین نگاه خوب را زیبا میپنداریم و نگاه بد را نازیبا. و شناسی پسوندیست که کلمۀ زیبا را همراهی میکند و در تأویل و تفسیر کلمۀ زیبا تأثیر میگذارد یا به تعبیری دیگر، کلمۀ زیبا از آن متأثر میشود. زیباشناسی به مفهوم شناختن زیبایی بیرون و درون موالید چهارگانه که در هستی وجود دارند، مضاف بر اینکه در این نوع شناخت انسان و طبیعت در اولویت اول قرار دارند. و زیباشناس کسی است که بتواند خصایص همۀ موجودات زنده را کشف نماید و یا دست به خلاقیتی نو بزند. از این نگاه، کشف کردن خصایص موجودات زنده در دنیای عینی صورت میگیرد؛ ولی آفریدن و یا به تعبیری دیگر خلق کردن، در دنیای ذهنی به وقوع میپیوندد. پس زیباشناس کسی است که با دل آگاهی و تشبث به دنیای عینی و ذهنی بتواند نشانههای زیبایی را خلق نماید. این زیباشناس میتواند یک شاعر باشد یا یک نقاش و یا میتواند یک مجسمهساز یا موسیقیدان باشد و… .
زیبایی خصیصهیی است که در وجود انسان و دیگر موجودات زنده و غیرزنده وجود دارد و تمایل به آن فرآیندی است که از خصایص بارز آدمی به شمار میآید. بنابراین از انسان گرفته تا دیگر خلایق هستی هر کدام دارای زیبایی خاصِ خود هستند. زیبایی تنها در ظاهر موجودات یافت نمیشود، بلکه ممکن است ظاهر موجودی زیبا نباشد، ولی باطن آن زیبا باشد. بنابراین پارادکسیکال بودن موجودات، مهمترین خصیصهیی است که میتوان با رویکردی معرفتشناسانه به این مهم دست یافت. به عنوان مثال: یک سیاهپوست از لحاظ ظاهر شاید زیبا به نظر نیاید و کنشهای انسانی یک سفیدپوست نسبت به همین آدم سیاهپوست از لحاظ ظاهر منفی باشد، ولی ممکن است که همین آدم سفیدپوست با تأسی از شهود درونی به باطنی زیبا از همان فرد سیاه پوست دست یابد. با اتیمولوژی کردن واژۀ زیباشناسی درمییایم که این واژه ریشه در واژۀ یونانی (aithanesthai) دارد که به معنی ادراک حسی است. با التفات به بار معنایی آن، هم بر احساس و هم بر ادراک حسی دلالت دارد و به طور کلی «ادراک از طریق حواس» معنا میدهد. لذا اصطلاح «استتیک» تنها مختص به ادراک آثار هنری و زیبایی نیست، بلکه بر هر نوع ادراک مبتنی بر حواس دلالت می کند. استتیک را برای نخستینبار الکساندر گاتلیب باوم گارتن (بوم گارتن) در کتابی که به زبان لاتین به نام (aesthetica) نگاشت، بهکار بست.
گارتن در این کتاب هدفش توصیف زیباییشناسی به عنوان یکی از علوم خیالآفرین بود تا سلیقه و احساس را به عنوان معیاری از کمال قرار دهد. وی برای نقد هنری و مبانی نظری فرهنگی، درسنامهیی در رابطه با زیباییشناسی به عنوان شاخهیی از فلسفه تدوین کرد. بوم گارتن فیلسوفی دکارتی است. ایشان وارث تفکری است که از جانب دکارت به او رسیده است. دکارت اگر چه بنیانگذار این گفتمان نیست، ولی بنا بر شواهد و قراین در رسالۀ مختصری که در مورد موسیقی دارد، چیزی دربارۀ زیباییشناسی و هنر ندارد، اما نوع نگرهیی که دکارت در دورۀ مدرن از هستی و عالم بنیان نهاده است، در حقیقت منجر به این شد که علم زیباشناسی تأسیس شود. این بنیاد تفکر جدید از جانب دکارت که از بستری سوبژاکتیویته خیز برمیدارد، منجر به تولد هنر و زیبایی جدیدی شد که تا قبل از آن صحبتی از زیباشناسی در میان نبود. به بیانی دیگر، تا قبل از تفکر جدید که از دکارت استارت خورد و بوم گارتن به آن پرداخت، سخنی از زیباشناسی محل بحث نبود، یعنی با هستیشناسی و معرفتشناسی کلاف خورده بود و از اینرو نزد هیچیک از فیلسوفان یونان یا قرون وسطا حتا در عالم اسلام که بحث زیبایی طرح شد، از زیبایی به عنوان یک امر سوبژاکتیویسم که امری حاصل درک و فهم و احساس انسان به عنوان سوژه باشد، یاد نمیشد. افلاطون نیز در مورد زیباشناسی در بیشتر آثار خود از زبان سقراط دربارۀ زیبایی سخن رانده است. از میان نوشتههای افلاطون سه اثر عمدتاً اختصاص به بررسی مفهوم زیبایی دارد که آنان که در رشتۀ فلسفه سیر میکنند و یا میآموزند، خواندن این سه اثر لازم و ضروری است. اولین اثر هیپیاس بزرگ است که موضوع آن جستوجوی حقیقت و ذات زیبایی است. در این رساله مناظرهیی بین سقراط و هیپیاس درمیگیرد و سقراط زیبایی را اینچنین تعریف میکند: هیپیاس بزرگ یعنی جستوجوی همان حقیقت و ذات زندهگی که در جستوجوی زیبایی فینفسه است. البته زیبایی غیر از چیزهای زیبا و سودمند است. لذا فرق زیبایی و سودمندی اساسی است. دومین رساله، میهمانی است. بنمایۀ آن عشق و زیبایی است که زیبایی در رابطه با عشق مطرح میشود. سومین رساله نیز فایدروس است که موضوع یا حداقل قسمت عمدۀ موضوع آن، حقیقت و زیبایی است. در اینجا زیبایی در رابطه با مفهوم حقیقت بیان میشود، یعنی زیبایی چیست.
در دو رسالۀ میهمانی و فایدروس، افلاطون بیشتر دربارۀ مفهوم کندوکاو میکند. در رسالۀ میهمانی از ابتدای مکالمه، زیبایی حضور دارد. وجه تسمیۀ میهمانی نیز به این علت است که گفتوگو در منزل آگاتون از تراژدینویسان آن دوره برگزار شده بود و او جایزههایی برای اولین اثر تراژدیک خود برده بود و به خاطر همین امر میهمانی داده بود. آپلو داستان را روایت کرده و میگوید: در راه رفتن به میهمانی آگاتون، سقراط را دیدم که برخلاف همیشه تمیز و مرتب است و کفش به پا دارد. آپلو با تعجب میپرسد: «به کجا چنین زیبا میروی؟» سقراط میگوید، برای صرف غذای شب به خانۀ آگاتون دعوت دارم، از اینرو خود را آراستم، زیرا باید زیبا نزد زیبا رفت.
ارسطو نیز دیگر فیلسوفیست که دربارۀ زیباشناسی صاحبنظر است. وی در رسالۀ خطابۀ خود زیبایی را چنین تعریف میکند: «زیبایی چیزی است که به خودی خود ارزشمند است و در عین حال لذت میبخشد.» لذا ارسطو به ارزش ذاتی و آیدتیک زیبایی توجه دارد و ارزش لذت زیبایی را بنا بر ارزش ذاتی هنر قلمداد میکند. بنابراین ارسطو به وجود زیبایی در هنر تأکید موکد ندارد. چه اینکه به هنگام بحث از اصل و خاستگاه شعر بر این بنیاد معتقد بود که از دو انگیزۀ فطری درون ماهیت انسانی ناشی میشود. و نظریۀ نهایی وی دربارۀ شعر ابتدا: «تقلید است که از دوران کودکی فطری انسان است» و «حس ادراک هارمونی و ریتم» چیزی که ارسطو آن را بعداً حس ادراک زیبایی نامید. بنابراین نتیجه میگیریم که نظر ارسطو دربارۀ هنر آیدتیک است نه رفرم و ساختار.
بنابراین میتوان چنین پنداشت که دکارت فیلسوفی راسیونالیسم (عقلگرا) است و در حقیقت تفسیر جدید آن از حقیقت، هستی و معرفت بر مبنای «سوبژاکتیویسم» و خودبنیادی است. سوژه در جهان دکارتی به معنای ذهن است، درست نقطۀ مقابل مفهوم کهنِ آن که به همۀ موجودات طبیعی و انسان اطلاق میشد. «ابژه» نیز در دنیای قدیم به معنای برابر ایستاده و سوژه به معنای امر ذهنی بود، به بیانی هر آنچه معتبر به اعتبار ذهن است ولی در عالم دکارتی انقلابی در حال وقوع بود که سوژه به انسان اطلاق مییافت، زیرا نزد دکارت یقینیترین امور، همان شی متفکر است. دکارت بر این اصل معتقد است که ابژه بودن به نحوی تعلق پیدا کردن به سوژه است. ابژهها دیگر موجود بماهو موجود نیستند، بلکه به اعتبار سوژه موجودند. با این تفاسیر که از گفتمان زیباشناسی دست داد، میتوان چنین پنداشت که راسیونالیسم دکارتی در واقع نوعی دیالکتیک آنتیتز بود که در دل تز فلاسفۀ ریشهدار یونان چون سقراط، افلاطون و ارسطو بهوجود آمد. البته حاصل این جنگ تز و آنتیتز نیز که میتواند سنتز باشد، هنوز شمایلی به خود نگرفته و در هالهیی از ابهام مانده است. اگر چه نظریاتی در مقابل دنیای عینی و ذهنی از جانب فلاسفه ارایه شده، و برخی بر این دو پل اعتماد زدهاند، ولی هنوز به عنوان یک سنتز فرارونده برای مدن (جوامع) تصویر و تعریف نشده است.
از دیگر فلاسفۀ بزرگ جهان که دربارۀ زیبایی قلمفرسایی کردهاند، میتوان به ژان پل سارتر اشاره داشت. سارتر در کتاب «ادبیات چیست»، اگرچه نکات زیبا و ارزشمندی را به تصویر میکشد، اما در همین کتاب بین موسیقی، نقاشی و شعر با نثر تفاوت میگذارد و برای گروه اول تعهدی قایل نیست، زیرا که وی اعتقاد بر این دارد که در گروه اول زبان دلالتگون نیست و معنا را به مبارزه میطلبد. یعنی سارتر بر این اصل واقف است که این سه هنر که بدان اشاره شد، فاقد زباناند و عنصر اصلی در جهت شناخت از آنها معناست. لذا مهمترین نگاه سارتر، معناگرایی است که به این سه هنر نسبت میدهد. از این نگاه موسیقی و نقاشی هنر غیر کلامیاند و چون از کارکردهایی غیر از واژهگان سود میجویند، نمیتوان این دو هنر را هنر کلامی نامید و سخن سارتر نیز در مورد این دو درست است، ولی در مورد شعر و نثر که ابزار در دست هنرمند کلمات هستند و کلمات نیز در شکلگیری زبان هنرمند کاربردی کارآمد دارند، چنین نظری صدق نمیکند. ولی با نگاهی آیدتیک که سارتر به این چهار هنر دارد، طبعاً میتوان به زیباشناسی بیرونی و درونی سارتر نسبت به هنرها پی برد. به دیگر بیان، سارتر زیبایی فینفسه و ذات زیبایی را برای هنر زیباتر و مفیدتر از زیبایی روساخت در هنر قلمداد میکند. میتوان گفت نگاه سارتر به گفتمان زیباشناسی با نگاه دکارت در زوایایی به تأسی از هرمنوتیک جدید در حرکت است و پشتبند و سازندۀ این نوع هرمنوتیک نیز مفکر قرار دارد. ایمانوئل کانت فیلسوف برجستۀ آلمانی نیز نخستین کسی بود که نظریۀ درونی دربارۀ زیباشناسی در فلسفهاش عرضه کرد. او در نقدهای سهگانهاش دربارۀ عقل نظری، عقل عملی و قوۀ حکم به تفصیل دربارۀ زیبایی، ماهیت و معنا و معیارارزیابی آن سخن رانده است. کانت بر این نظر استوار است که میان زیباشناسی و اخلاق رابطۀ موثقی وجود دارد و وثیق بودن زیباشناسی را با اخلاق تجویز میکند. مسالۀ تخیل، ذوق، لذت، و رنج و خلاقیت هنرمند نیز از محورهای زیباشناسی کانت است. لاپوجاد نیز از دیگر صاحبنظران در حوزۀ زیباشناسی است. وی دربارۀ زیباشناسی با کانت همگام است. چه اینکه میگوید: «نیازی به واژهها نیست، خود لکۀ رنگ همه چیز را میگوید». وی هنر را صاحب زبان نمیداند. بدین سان که میگوید: «هنر، یک زبان نیست. درست نیست که ما فقط از طریق نمادها و نشانهها رابطه برقرار کنیم. لاپوجاد تعهد دیگری به هنر دارد. وی نه از راه فیگوراتیو (هنر پیکرنما) بلکه روی ماهیت و وسعت قلمرو هنر نقاشی تأکید دارد و ارتباط میان انسان و دنیا را نقاشی میکند. وی بر این اعتقاد راسخ است که زیبایی فقط موضوع هنر نیست، بلکه گوشت و خون و همۀ موجودیت هنر است. بنابراین نگاه معناگرای لاپوجاد نیز به هنر از عمده نگاههاییست که ما را با درونیات و ذات هنر آشنا میکند نه بیرونیات و ساختار هنر. لذا میتوان کلافی عمیق و معناگرا را بین کانت و لاپوجاد در مورد زیباشناسی مشاهده کرد که محوریت بحث در مورد هنر را میان این دو مشترک ساخته است.
Comments are closed.