رویکردی آیدتیک به زیباشناسی

گزارشگر:ابدین پاپی/ دو شنبه 24 حمل 1394 - ۲۳ حمل ۱۳۹۴

بخش دوم

mnandegar-3سارتر زیبایی فی‌نفسه و ذات زیبایی را برای هنر زیباتر و مفیدتر از زیبایی روساخت در هنر قلمداد می‌کند. می‌توان گفت نگاه سارتر به گفتمان زیباشناسی با نگاه دکارت در زوایایی به تأسی از هرمنوتیک جدید در حرکت است و پشت‌بند و سازندۀ این نوع هرمنوتیک نیز مفکر قرار دارد. ایمانوئل کانت فیلسوف برجستۀ آلمانی نیز نخستین کسی بود که نظریۀ درونی دربارۀ زیباشناسی در فلسفه‌اش عرضه کرد. او در نقدهای سه‌گانه‌اش دربارۀ عقل نظری، عقل عملی و قوۀ حکم به تفصیل دربارۀ زیبایی، ماهیت و معنا و معیارارزیابی آن سخن رانده است. کانت بر این نظر استوار است که میان زیباشناسی و اخلاق رابطۀ موثقی وجود دارد و وثیق بودن زیباشناسی را با اخلاق تجویز می‌کند. مسالۀ تخیل، ذوق، لذت، و رنج و خلاقیت هنرمند نیز از محورهای زیباشناسی کانت است.
لاپوجاد نیز از دیگر صاحب‌نظران در حوزۀ زیباشناسی است. وی دربارۀ زیباشناسی با کانت همگام است. چه این‌که می‌گوید: «نیازی به واژه‌ها نیست، خود لکۀ رنگ همه چیز را می‌گوید». وی هنر را صاحب زبان نمی‌داند. بدین سان که می‌گوید: «هنر، یک زبان نیست. درست نیست که ما فقط از طریق نمادها و نشانه‌ها رابطه برقرار کنیم. لاپوجاد تعهد دیگری به هنر دارد. وی نه از راه فیگوراتیو (هنر پیکرنما) بلکه روی ماهیت و وسعت قلمروِ هنر نقاشی تأکید دارد و ارتباط میان انسان و دنیا را نقاشی می‌کند. وی بر این اعتقاد راسخ است که زیبایی فقط موضوع هنر نیست، بلکه گوشت و خون و همۀ موجودیت هنر است. بنابراین نگاه معناگرای لاپوجاد نیز به هنر از عمده نگاه‌هایی‌ست که ما را با درونیات و ذات هنر آشنا می‌کند نه بیرونیات و ساختار هنر. لذا می‌توان کلافی عمیق و معناگرا را بین کانت و لاپوجاد در مورد زیباشناسی مشاهده کرد که محوریت بحث در مورد هنر را میان این دو مشترک ساخته است.

۲ـ اقسام زیبایی
الف) زیبایی طبیعی پایه
ب) زیبایی مصنوعی پایه

الف) زیبایی طبیعی پایه
زیبایی طبیعی به آن زیبایی گفته می‌شود که فی‌نفسه در طبیعت وجود دارد. طبیعت در این مقوله شامل موالید چهارگانۀ هستی است. موالید چهارگانه‌یی که موجودیت وجود را به اثبات رسانده‌اند. به عنوان مثال: انسان، کوه، دریا، رود، جنگل، خورشید، ماه و … که فی‌نفسه دارای زیبایی‌اند و البته در ساختار آن‌ها نیز زیبایی نهفته است. بنابراین به چنین فرآیندی زیبایی طبیعی پایه می‌گویند. لذا اکثر هنرهای رئال از تابلوی نقاشی گرفته تا شعر و موسیقی و … از زیبایی پایه تبعیت می‌کنند. چرا که پیامد زیبایی طبیعی را این قلم «تکرار» می‌نامد. تکرار همان نقاشی و یا تصویر کردن یک شی و یا حتا یک انسان است که قبلاً توسط نقاشان زبردست صورت می‌گرفت و اکنون نیز عکاس جای نقاش را گرفته است. ولی در شعر و دیگر هنرهای هفتگانه، به انحای دیگری صورت می‌گیرد. زیبایی طبیعی تکرار همان زیبایی به شمار می‌آید که هنرمند عین معنا را تکرار می‌کند. به عنوان مثال: نقاشی‌های رئال که مصداقی بارز از طبیعت و با تبعیت کامل از آن رخ می نمایاند، نوعی زیبایی تکرار است. لذا در یک جمع‌بندی کلی می‌توان گفت زیبایی طبیعی یا بنیادی به عنوان بستر و زمینه‌یی است که شرایط را برای هنرمند در جهت هنری رئالیسم توام با تکرار فراهم می‌کند.

ب) زیبایی مصنوعی پایه
زیبایی مصنوعی پایه به آن نوع زیبایی اطلاق می‌شود که در بستر ذهن شکل می‌گیرد و امروزه به آن دنیای ذهنی می‌گویند. این دنیای مصنوعی پایه با پشتوانه‌یی به‌نام فکر و مفکر بوجود می‌آید. فکر را انسان تولید می‌کند و همین تولید فکر اگر دارای کارکرد و کاربردی عمیق باشد، به مرور زمان تبدیل به مفکر می‌شود. مفکر کسی است که دارای افکار جنگ‌آسا و فرارونده است و می‌توان به آن در جهت اقتباس فکر رجوع کرد و یا در زوایایی همین مفکر می‌تواند طبیعت باشد که با نگاهی متفکرانه از جانب صاحب‌نظری به‌نام انسان به‌وجود می‌آید. بنابراین زیبایی مصنوعی پایه به زیبایی‌یی اطلاق می‌شود که ساختۀ دست بشر است و اغلب کاراکترهای آن را متفکر از دنیای ذهنی اقتباس می‌کند. به عنوان مثال: یک تابلوی سورئال که از جانب یک نقاش تصویر می‌شود، نوعی زیبایی مصنوعی است که خالق آن هنرمند است. حال پیامد همین زیبایی مصنوعی، معانی و مفاهیمی است که به ذهن مخاطب منتقل می‌شود و رفتارهایی هنری را برای آن ایجاد می‌کند. این رفتارهای هنری که از بستر زیبایی مصنوعی و یا همان تابلوی سورئال و یا شعری سورئال تراوش می‌کند را می‌توان زیبایی مصنوعی از جنس تقلید برشمرد. یعنی فرق بین تکرار در زیبایی طبیعی و تقلید در زیبایی مصنوعی این است که در زیبایی طبیعی کار تکرار همان تکرار معنای اصلی طبیعت است و به تعبیری هنرمند همان چیزی که وجود دارد را تکرار می‌کند؛ ولی در زیبایی مصنوعی هنرمند مقلد است، یعنی هنرمند ویژه‌گی‌های زیبایی‌های مصنوعی را به تصویر می‌کشد. به نوعی می‌توان گفت هنرمند یک تشریح‌ساز است نه تکرارساز؛ چون کارش بیان کردن ویژه‌گی‌های زیبایی مصنوعی پایه است. ولی در زیبایی طبیعی هنرمند بیان‌گرا نیست، بلکه تکراری بدون تشریح و بیان را عنوان می‌دارد.

۳ـ رویکردی به نظر و منظر در مقولۀ زیباشناسی
می‌توان چنین پنداشت که زیباشناس در دو جهان زیست می‌کند؛ یا در جهان عینی است و یا جهان ذهنی. البته جهان اسطوره‌یی نیز از دیگر جهان‌هایی‌ست که به جهان ذهنی نزدیک‌تر است. به نظر می‌آید که شاهنامۀ فردوسی تنها در جهان ذهنی اتفاق نیفتاده، بلکه تلفیقی از جهان ذهنی و اسطوره‌یی است. لذا با رهیافتی که برای آغاز مبحث گشوده شد، می‌توان وارد مبحث اصلی شد. نظر و منظر از دو مولفۀ فرارونده به شمار می‌آیند که در هر سه جهانی که در بالا بدان‌ها اشاره شد، موثر افتاده اند. چه این‌که با رویکردی معرفت‌شناسانه درمی‌یابیم که این دو واژه هم ابژه هستند و هم سوژه و در جهت شناختن هرچه بیشتر خود حالتی گونه‌گون نیز به نمایش می‌گذارند.
نظر از لحاظ لغوی به معنی نگاه و نگریستن است، ولی از حیث مفهوم فرآیندی است که مقولۀ منظر را در بر می‌گیرد. نظر به سه نوع تقسیم می شود: نظر وجود، – نظر خاص و نظر عام. نظر وجود نظری است که تمام کائنات طبیعی و مافوق طبیعی را در برمی‌گیرد و از آن به عنوان منظر نیز یاد می‌شود. خداوند یزدان هم نظر است و هم منظر. چون جهان آفرینش خود منظری است که از جانب نظر حق به‌وجود آمده است. نظر خاص به نظری گفته می‌شود که وسعت نظرش پایین‌تر از نظر وجود است و با تبعیت از آن به وجود می‌آید. این نظر بیشتر شامل فلاسفه و عرفاست که عرفان نظری و عملی را طی می‌کنند و به عین‌الیقین می‌رسند. لذا این نوع نظر می‌تواند در فلسفه نمایان شود و یا در هنر و… .

نظر عام نیز دیگرنظری است که افق دید آن محدود است و بیشتر در زنده‌گی عامیانۀ مردم تعریفی به خود می‌گیرد. بنابراین فرق بین نظر خاص و عام در عمق و وسعت این دوست. چه این‌که نظر خاص فراتر از خود می‌رود و منظرهایی متفاوت را متولد می‌سازد ولی در نظر عام افق دید بیشتر طولی است نه عرضی.
منظر از مکان می‌آید و به کسی یا چیزی گفته می‌شود که می‌توان از آن نظرهایی مفید و سازنده را در ابعاد مختلف تزریق نمود. بنابراین این منظر می‌تواند منظر الهی باشد و یا طبیعی و یا منظری اجتماعی. با این تفاسیر، زیباشناسی در همۀ زوایا از نظر و منظر تزریق می‌کند و هر زیبایی را باید از طریق این دو مورد وارسی قرار داد. متفکر با بهره‌گیری از نظری زیبا سعی بر آن دارد تا خصایص زیبای خود ر از منظر طبیعت اقتباس نماید. لذا بدون بستری به‌نام منظر، نظر بی‌معناست. چه این که حرف «بر» در میان نظر و منظر بسیار مهم است. چون وقتی نظر می‌اندازیم، در واقع آن‌چه به ذهن متبادر می‌شود، نظر بر منظر است. به بیانی دیگر، «بر» همان منظر است که نظر به سمت آن سوق داده می‌شود. به عنوان مثال، سرودن غزلی عرفانی و یا عاشقانه و اجتماعی، بستری عارفانه عاشقانه و یا اجتماعی را می‌طلبد تا بتوان خیال خود را در این بستر فرود آورد. زیرا که وقتی می‌گوییم درون‌مایۀ شعر عاشقانه است و یا سیاسی و اجتماعی، در واقع این درون‌مایه از بستری به‌نام منظر خاص خود اقتباس شده است. لذا نظر و منظر لازم و ملزوم یکدیگرند و البته نمی‌توان یکی را مقدم بر دیگری دانست. چه این که این دو بر اساس شرایط و تحولات اجتماعی دچار پوست‌اندازی می‌شوند و جای خود را به یکدیگر واگذار می‌کنند. شاید بتوان گفت نوعی همذات‌پنداری و دیگرپنداری در کنه این دو واژه پیداست که به درونیات فطری و طبیعی این دو واژه مرتبط می‌شود. بنابراین هر هنرمند برای سرایش، نواختن، خواندن و کشیدن و… نیاز به بستری به‌نام منظر دارد و تا منظری نباشد، خلاقیتی در کار نیست و طبعاً تا نظری هم نباشد، هرگز منظری به وجود نخواهد آمد. نکته این‌جاست که نظر می‌تواند فاعل باشد و منظر مفعول. ولی همین مفعول که منظر است نیز نظرسازی می‌کند. لذا هنرمند از نظر به منظر می‌رود و از منظر نیز به نظر می‌آید. با این

تفاصیل برای شناختن هر اثر هنری اعم از سنتی، مدرن و پست‌مدرن نیاز به شناخت از نظر و منظر می‌باشد و اگر هنرمند خوب بتواند با جهان اسطوره‌یی _ ذهنی و عینی ارتباط برقرار نماید و به اصطلاح منظر جهانی خود را پیدا نماید، هم چارچوب فکری خود را دریافته و هم این که خود را در اتیمولوژی منظر خود سهیم ساخته است.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.