احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۰ ثور ۱۳۹۴
دو شنبه ۲۱ ثور ۱۳۹۴
سعیده امیری
شاید به جرأت بتوان گفت که در قرن بیستم هیچ نویسندهیی نبوده است که از اقبال و شهرتی همچون فرانتس کافکا برخوردار شده باشد. نویسندهیی که تنها رمان کامل او «محاکمه» است و دو رمان «قصر» و «امریکا» ناتمام ماندند. این رمانها زمانی به چاپ رسیدند که دیگر او در قید حیات نبود.
این اقبال و شهرتِ کافکا پس از مرگ را میتوان از دو نکته دریافت: آثار اندکِ کافکا به زبانهای مختلف و گاهی با چند ترجمۀ مختلف در یک زبان منتشر شدهاند. نکتۀ دیگر، بیشمار کتابهاییست که دربارۀ عقاید و زندهگی او نوشته شده است. میتوان گفت تعداد کتابها و مقالاتی که دربارۀ کافکا به زبانهای متعدد نوشته شده، به اندازۀ یک کتابخانۀ بزرگ میرسند.
از آخرین کتابهایی که دربارۀ فرانتس کافکا نوشته شده است، بیوگرافی مفصلیست که به زبان آلمانی در سه جلد تدوین شده و دو جلد آن چاپ شدهاند.
راینه استاچ، نویسندۀ این بیوگرافیِ سهجلدی و محقق برجسته و نویسندۀ آلمانی است که پیش از آنکه به نوشتن این سه جلد همت کند، ویراستار مجموعهآثار کافکا بوده است. بنابراین، بهعلاوۀ کار تحقیقی بر زندهگینامۀ کافکا، بر آثار و افکار او احاطه داشته است.
جلد اول به نام «کافکا: سالهای بصیرت» به سالهای پایانی زندهگی کافکا تا مرگ او (بین سالهای ۱۹۱۶ تا ۱۹۲۴) میپردازد.
جلد دوم به نام «کافکا: سالهای سرنوشتساز» دورۀ نوجوانی و جوانیِ این نویسندۀ پراگی را مرور میکند و سرانجام جلد سوم قرار است دورۀ کودکی او را بررسی کند.
نخستین بیوگرافی از فرانتس کافکا را دوست دیرین و ناشر آثارش، ماکس برود نوشته است، همو که کافکا به او سفارش کرده بود، بعد از مرگش نوشتههایش را از بین ببرد، اما برود برخلاف وصیت کافکا همۀ نوشتههای او از جمله نامهها، یادداشتهای روزانه و رمانهای ناتمامش به نام امریکا و قصر را به چاپ رساند.
استاچ در جلد سوم زندهگینامۀ کافکا مینویسد: «ماکس برود تنها یک دوست دیرین نبود که کنار تخت بیماری کافکا حاضر شد، بلکه همچنین دنیایی را نمایندهگی میکرد که با وجود تلاشهای کافکا برای او غیرقابل عبور مانده بود.» (ص ۵۶۴)
فرانتس کافکا، به زعم اینکه نویسندهیی زیرپوستی و گرفتار در دنیای درونیِ خود است و قاعدتاً باید کم از او بدانیم، اما جزو معدود نویسندههاییست که همۀ مصالح کار برای نوشتن یک زندهگینامه یا ورود به دنیای درونِ خودش را به ارث گذاشته است.
او علاوه بر ادبیات داستانی، صدها نامه و یادداشت از خودش بهجا گذاشته که عموماً به تشریح وضعیتِ خودش مشغول است و نیز روح زمانۀ خود را نیز فراموش نکرده و آن را به ثبت رسانده است.
دربارۀ کافکا کتابهای بسیاری منتشر شده است، اما کتاب دیگری که محققان عموماً برای دریافت روحیات و آرای او به آن استناد میکنند، «گفتوگو با کافکا» است که گوستاو یانوش در آن گفتههای کافکا را از دیدارهای مکررِ خود با او بازگو کرده است. در آن زمان، یانوش جوانی بوده است که میخواسته در راه نویسندهگی گام بردارد و کافکا نویسندهیی بوده در سالهای آخر زندهگیاش.
راینر استاچ، این مجموعه نامهها، یادداشتهای روزانه و خاطرات دوستان و نزدیکان کافکا را خمیرمایۀ بیوگرافی او قرار داده است.
جلد سوم در بیستوهشت فصل تنظیم شده است که گام به گام سعی کرده فضای زندهگی و فکری کافکا را از طریق حضور خود کافکا در آن فضاها بازسازی کنـد.
کافکا در دهۀ سوم زندهگی خود، و تنها دمی قبل از مرگش با پدر و مادر خود زندهگی میکرد، به گفتۀ استاچ زمانی که فرانتس ملافههای چروکِ والدین خود را میدید «که چند قدم آن طرفتر بودند، صبحهای شنبه کمی حالت تهوع میگرفته است.»
کتاب بیوگرافی استاچ، هم محققانه است و هم فضاسازی گیرایی از زندهگی کافکا میکند.
این بازسازی فضا، عمدتاً بر توصیفاتی است که خود کافکا در لابهلای نامهها یا یادداشتهای روزانه ارایه میدهد. در واقع میتوان گفت این بیوگرافی شاخ و برگدار، روایت دوبارۀ خود رواییی به نام کافکاست.
کافکا به زبان فارسی
فرانتس کافکا نسبتاً زود به ایران راه یافت و کمابیش تمام آثار او به زبانِ فارسی ترجمه شده است.
صادق هدایت نویسندۀ نامی ایرانی به آثار فرانتس کافکا علاقۀ ویژهیی داشت و چند داستان او را به فارسی برگرداند.
داستان نیمهبلند “مسخ” در سال ۱۳۲۲ خورشیدی (۱۹۴۳م) توسط صادق هدایت که در این زمان نویسندهیی شناخته شده بود، به زبان فارسی برگشت و بارها به چاپ رسید و شهرت زیادی پیدا کرد.
ترجمۀ فارسی داستان “مسخ” زمانی در نخستین دورۀ مجلۀ “سخن” منتشر شد که فرانتس کافکا هنوز نویسندهیی گمنام بود و آثار او نه تنها هنوز به هیچ زبان شرقی، بلکه حتا به خیلی از زبانهای اروپاپی هم ترجمه نشده بود. نخستین برگردان نوشتهیی از کافکا در جاپان ـ که در شرق معمولاً پیشگام بوده ـ به سال ۱۹۵۰ برمیگردد و به زبان ترکی به سال ۱۹۵۵.
هدایت چند سال پس از انتشار مسخ، در سال ۱۳۲۷ خورشیدی (مقارن ۱۹۴۸ میلادی) مقدمهیی بلند بر داستان کوتاهی از کافکا به عنوان “گروه محکومین” (به ترجمۀ حسن قائمیان) نوشت، که آخرین اثر منتشرشدۀ هدایت به شمار میرود. این نوشته بعدها به صورت رسالهیی جداگانه به نام “پیام کافکا” انتشار یافت و پایهیی برای شناخت این نویسنده در ایران شد.
کمابیش تمام آثار فرانتس کافکا به زبان فارسی برگشته است. رمانهای قصر و محاکمه و امریکا هر کدام سه یا چهار بار به فارسی ترجمه شده است. با وجود این، منتقدان و ادبدوستان هنوز جای برگردانهایی درست و شیوا از مهمترین آثار کافکا را خالی میدانند.
برخی مترجمان ایرانی مانند فرامرز بهزاد و فرزانه طاهری، ترجمههای بهتری از داستانهای کافکا به زبان فارسی عرضه کردهاند.
راینر استاچ سعی میکند در این کتاب، کافکاهای مختلف را کنار هم بگذارد تا خواننده در پایان به کافکای نزدیک به کافکا دست یابد. او از کافکای اهل پراگ، کافکای یهودی متمایل به صهیونیست، کافکای سوسیالیست، کافکایی که رابطهاش با زنان غامض است و هر از گاهی برای اطفای میل جنسیاش به فاحشهخانهها پناه میبرد، کافکای کارمند که کارش را دقیق انجام میدهد، کافکایی که شبها مینویسد، کافکای گیاهخوار، کافکایی که پدرش را مستبد زورگویی میبیند، و کافکای بیمار مینویسد.
اگر کسی آثار ادبی کافکا را همراه با نامهها و یادداشتهایش خوانده باشد، شاید این بیوگرافی حرف تازه برای او نداشته باشد، زیرا فضاسازی استاچ در واقع همان حرفهای کافکاست اما چنین خوانندهیی نادر است؛ بنابراین، این بیوگرافی میتواند همۀ حالات و مقاماتِ کافکا را از یک رشته نخ عبور دهد، و خواننده یکجا آن را دریافت میکند.
به عنوان مثال، صحنهیی که نخستین علایم بیماری سل کافکا خود را نشان میدهد (فصل دهم کتاب)، چیزیست که تنها خود کافکا شاهد آن بوده، زیرا نیمهشب او بعد از سرفه متوجه خونی میشود که از گلویش ترشح کرده، و تنها کسی که این صحنه را توصیف کرده، خود کافکا بوده است؛ بنابراین استاچ در اینجا هیچ اطلاعات تازهیی ندارد که به خواننده بدهد، جز نوعی گردآوری از میان توصیفات خود کافکا.
استاچ این قول کافکا را در کتاب میآورد که میتوان گفت اجمالی از زندهگی رنجآورش است: «زندهگی من دقیقاً یکنواخت است و در زندان درونیام پیش میرود، بهبیانی، آمیخته به نوعی بداقبالی سهگانه است. وقتی نمیتوانم کاری انجام دهم، ناشاد هستم؛ وقتی میتوانم کار کنم، زمان کافی ندارم؛ و زمانی که به امید آینده چشم میدوزم، مسالۀ بعدی که میدانم این است که ترس آنجاست، ترسی فراگیر، و سپس من کمتر قادرم کاری انجام دهم.» (ص ۱۷۰)
مترجم انگلیسی این دو کتاب، شلی فریش است که به به دلیل ترجمهاش جایزۀ «انجمن زبان مدرن» را از آن خود کرد.
این کتابها را انتشارات دانشگاه پرینستون در سال ۲۰۱۳ به چاپ رسانده است.
«نوشتههایم را ناخوانده بسوزانید»
بیشتر آثار معروف و مهمِ کافکا پس از مرگش منتشر شده است. او با سلیقهیی کمالگرا، آثار خود را ناتمام و غیرقابل نشر میدانست. به دوست نزدیک خود، ماکس برود وصیت کرده بود که نوشتههایش را بدون آنکه خوانده شوند، به آتش بسپارد. برود به این وصیت عمل نکرد و به نشر آثار کافکا همت گماشت.
از کافکا در کنار دهها داستان کوتاه، سه رمان بزرگ باقی مانده است:
رمان محاکمه که در سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۱۵ نوشته شده، برای اولینبار در سال ۱۹۲۵ منتشر شد. رمان قصر که در سال ۱۹۲۲ به نگارش درآمده و ناتمام مانده، در سال ۱۹۲۶ انتشار یافت، و رمان ناتمام “گمشده” که در سال ۱۹۱۲ نگاشته شده، در سال ۱۹۲۷ منتشر شد. ماکس برود نام امریکا را بر رمان اخیر گذاشت.
گرفته شده از: مد و مه، ۲۲ شهریور ۱۳۹۳
Comments are closed.