احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۳۰ سرطان ۱۳۹۴
چهار شنبه ۳۱ سرطان ۱۳۹۴
نویسنده: نیما جهرمی
برگردان: جمیل شیرزاد
بخش نخسـت
سهراب سپهری، شاعر مدرنیستِ ایرانی پس از یک سلسله سفرها به چین و جاپان در سال ۱۹۶۵ میلادی، به زبان شعری خودویژهیی دست یافت. این زبانِ شعریِ ویژه در مجموعۀ تازۀ او تحتِ نام «صدای پای آب» بهدرستی قابل درک میباشد. سپهری هویتِ پیچیدهیی را از خودش به عنوان یک نویسنده، یک مسلمان، یک نقاشِ همیشه در سفر، یک مردِ کاشانی به نمایش گذاشت. سپهری در فضای جنگِ سرد به «بوی گلی در سیارۀ دیگر» میاندیشید و در ادامه راهِ نیما یوشیج در جهان شعر سپید قدم و قلم میزد. سپهری در کشوری شعر میسرود که سدهها مورد دستدرازی کشورهای خارجی قرار داشته است؛ با این پیش زمینه، او نگارههای پریشان و جابهجا شدهیی را پیش چشمِ خواننده مجسم میسازد:
من کتابی دیدم، واژههایش همه از جنس بلور
مسجدی دور از آب
موزهیی دیدم دور از سبزه،
سر بالین فقیهی نومید، کوزهیی دیدم لبریز سوال.
سپهری، از خود بیگانه شدهگییی سخن میگفت که اکثرِ ایرانیها در دهههای شصت سدۀ نوزدهم با آن مواجه شده بودند؛ درست در زمانی که تکنولوژی، ادبیات، فلم و تجاوزهای امپریالیستی، اندیشههایی را از فرهنگهای دوردست فراهم آورده و بر گردۀ سنتها و رسوم دیرپای کشورش تحمیل نموده بود. در نهایت این ازخودبیگانهگی راه را به روی خشم و ناراحتی گشود. اکثر مردم ایران به شمول شاعران، ملاها و ناراضیانِ سیاسی، از آنچه که به عنوان وابستهگی فزایندۀ فرهنگی و اقتصادی ایران به قدرتهای خارجی در آن روزگار یاد میشد- با تأسف یاد مینمودند.
سه سال قبل از نشرِ شعر صدای پای آب در سال ۱۹۶۲، یک داستاننویس و منتقد معروف ایرانی به نام جلال آل احمد مقالهیی را زیر عنوان «غربزدهگی: طاعونی از غرب» نشر نمود. آل احمد در این مقاله اندیشهها، طرز دیدها و محصولات زیانآورِ مدرنیته و غرب را به عنوان یک آلایندۀ فرهنگِ ایرانی که باید سترده و زدوه شود، شناسایی و تشخیص نمود. اندکی بیشتر از یک دهه بعد، در سال ۱۹۷۹میلادی، انقلابیون اسلامی در ایران از همان نوع زبان برای ترویج آرمانهای خود استفاده نمودند.
در آنزمان این طرز دید به همه جا پخش شده بود و توقع میرفت بدنۀ سیاسی متناسب با این طرز دید در ایران روی کار بیاید. اما آنها (روحانیون جمهوری اسلامی ایران) هیچگاه مدرنیته را به صورت واقعی به دور نینداختند.
شعر پارسی سدههاست که بهدرستی در قلب جنبشهای سیاسیِ ایرانی جای باز نموده است. در سال ۱۸۴۳ یک دانشمند بریتانیایی با شنیدن این ادعای اندکی مبالغهآمیز شگفت زده شده بود که در تاریخ ایران «تحت نفوذ شعر به تنهایی، زندهگانیِ کسانی برباد رفته و یا بخشیده شده، شهرها ویران و یا آباد شده، امپراتوریهایی واژگون یا آباد شده است.» در سالهای پسین، گروهی از دانشگاهیان به رهبری داکتر احسان یارشاطر ـ بنیانگذار دانشنامۀ ایرانیکا و رییس مرکز مطالعات ایرانی دانشگاه کلمبیا ـ به صورت متداوم یک مجموعه عظیم بیست جلدی ادبیات پارسی را جمعآوری نمودهاند. یک فصل کامل جلد نخست این مجموعه در سال ۲۰۰۸ میلادی به چاپ رسید که حاوی تصویرهای رایج شاعرانه میباشد. («ابرو: معمولترین و زیباترین ابروهای توصیف شدۀ معشوق، ابروهای به هم پیوسته است. دهان: دهان معشوق حینِ لبخند به پستۀ نیمه باز مانند است.») جلد یازدهم که حاوی ظهور ادبیات مدرن پارسی و اجتماعهای سیاسی پیشرو و بسترسازِ این ادبیات میباشد، قرار است خزان امسال به چاپ برسد.
شعر پارسی به دلیل اهمیتِ آن در حیات روزمرۀ مردم، نقش مهمی در ترکیب و تبیینِ بخشی از سیاست ایران ایفا نموده است. وقتی ایرانیها متمایل به تقویت روحیۀ ناسیونالیسم خود با واژههای ظریفتر باشند، آنها پارههایی از شعر فردوسی را به زبان میآورند که شهکار حماسی او در سدۀ یازدهم میلادی، روایت ایران و شکوه تاریخی آن را تدوین نموده است.
وزیر خارجۀ ایران و مذاکره کنندۀ ارشد آن کشور در مورد پروندۀ هستهیی ایران آقای جواد ظریف، یک پیام ویدیویی را زیر عنوانِ «پیام ایران: همتایان غربی ما بین توافق و تحمیل باید یکی را انتخاب کنند»، در صفحۀ اجتماعی یوتیوب نشر نمود. او در این پیام و در فرازینبخش سخنش به شعر فردوسیِ حماسهسرا استناد نموده گفت: «هزار سال پیش فردوسی، شاعرِ ایرانی گفته است: بکوشید نیکی بهکار آورید/ چو دیدید سرما، بهار آورید». در روزهای فرجامینِ گفتوگوها، زمانی که دیپلوماتهای هفت کشور در چند قدمی توافق با خستهگی و ناتوانی دست و پنجه نرم میکردند، همسرِ آقای ظریف، مریم ایمانیه وارد وین شد. بانو ظریف به صورت منظم اشعار عارف سدۀ سیزدهم زبان پارسی جلالالدین محمد بلخی را برای همسران همتایان آقای ظریف شرح و تبیین میکرد و صفحۀ فیسبوک آقای ظریف هم به صورت مرتب با منتخبات شعر مولوی که از سوی همسرش انتخاب میشود، تجدید میگردد. شهکارهای شعر پارسی بیشتر از انبوه تصویرهای قشنگاند و در ژرفای این سطرها، ایرانیان پژواک خویشتنِ تاریخی خود را میشنوند.
برای سدهها اکثر شاعران پارسیزبان به دنبال حمایت و تشویق دربار، شاهان، شاهزادهگان و وزیران و یا تحت حمایت آنها بودهاند و این قدرتمندان شاعران را به عنوان مشاوران اخلاقی و توسعه دامنۀ اقتدار خویش میشمرده اند. فردوسی از هنر شاعری در شهنامه گفته است که او [شاعر] انتخابِ دیگری ندارد مگر اینکه پیش روی تخت شاه بنشیند. سهراب سپهری نُهصد سال بعد از فردوسی گفته است: «پدرم وقتی مُرد، پاسبانها همه شاعر بودند.» اما زمانی که امپراتوریهای بریتانیا و روسیه در سدۀ نوزدهم در امتداد مرزهای قلمرو شاهی ایران جابهجا شدند، شاه راه را برای فراگیری آموزههای غربی باز نمود و شاعرانِ زیادی در مورد دردهای سیاسیِ کشورشان که گرفتار مدرنیته شده بود، شعر سرودند.
محمد تقی بهار، پسر ملکالشعرای رسمی سلطنتی ایران، میگوید نخستین شعر خود را پیش از آنکه ده ساله شود، سروده است. در سال ۱۹۰۴ میلادی شاه او را به جایگاه قدیمی پدرش منصوب ساخت. بهار شهکارهای ادبیات کلاسیک ایرانی را به حافظه سپرده بود و علاوه بر این اندوختهها، بهار فرانسوی نیز آموخته بود و به آرمانهای جمهوریخواهانه میاندیشید. اگرچه او در آفرینش اثرهایش به آثار ادبیات کلاسیک زبان پارسی پیش از سدههای ۱۳ و ۱۴ میلادی ـ روزگار سرایش شهکارهای مولوی و حافظ ـ نظر داشت که رامشگران و خنیاگران پارسیزبان از آن تصنیفها استفاده میکردند. ولی رفتهرفته محتوای شعرش لبریز از هواخواهی سیستم حکومتداری جدید گردید. بهار پا را از ارایۀ اندیشهها در قالب اشعار دلچسپ فراتر گذاشت و به حلقۀ مشروطهخواهان وارد شد که برای نخستین بار، پس از انقلاب سال ۱۹۰۶ پارلمان ایران را تشکیل دادند و برای توسعۀ اصلاحات که آنها شعار میدادند، یک نشریه را تأسیس نمود تا بالاخره یک کرسی را در سیستم تقنینی جدید احراز نمود. بهار در دورههای مختلف به تبعید و زندان محکوم گردید، اما مدیحهیی که برای شاه سروده بود، مدت محکومیتش را کاهش داد.
دهۀ سی سدۀ نوزدهم میلادی بود؛ نیما یوشیج – مردی که زندهگی را در یک روستای کوچک سپری کرده بود و در یک مکتب کاتولیک با شعر اروپا آشنایی یافته بود ـ سر رشتهیی از شاعران سیمبولست فرانسه به دست گرفت و نه تنها لحن و روحیۀ شعر درباری ایران را درهم شکست، بل اوزان عروضی کلاسیک را نیز دچار تحول شگرف ساخت. شعری که به نیمایی شهرت یافته بود، به یاری ستمدیدهگان سیاسی و کاهش رنج آسیب دیدهگان و مردم عام به کار بسته شد. شاعران مسنتر، این کارِ نیما را ترک سنتهای شعری خواندند، اما نسل جدید نویسندهگان ایرانی بیشتر در زمینۀ تغییر سیاستهای کشورشان فعال شدند، نوآوریهای خود در عرصۀ شعر را گسترش دادند و ظهور یک طبقۀ روشنفکر چپگرا را با قواعد شعری جدید خود تقویت نمودند. در این روزگار زنان و مردان خوشسلیقهیی که نیما و کارل مارکس میخواندند، کافههای تهران را پر نموده بودند. این طیف روشنفکران با سرکشیدن چای در کافهها به بحث در مورد آزادی از سلطۀ امپریالیسم میپرداختند. وقتی که سپهری در اوایل شغل نویسندهگیاش با شعر نیما آشنایی یافت، شغلِ خود را در کاشان ترک نمود و به پایتخت آمد و خود را به دست موجهای خروشان شطِ شعر نیما سپرد. اشتیاق تأثیرپذیری در اکثرِ شاعران به شمول سپهری، شتاب قابل توجهی دارد. فروغ فرخزاد، شاعر نوگرای دیگر، خود را مرهون نیما میپنداشت اما علیرغم نقش پیشاهنگی که داشت، مضامین مربوط به زندهگی شهری را در اشعارش بیان میکرد و بیپرده تمایلات جنسی را نیز در شعر مطرح مینمود. فروغ فرخزاد در مورد نیما گاهی نوشته بود: «او [نیما] چشم مرا باز کرد و گفت ببین، اما دیدن را خودم آموختم، من همیشه بر تجربههای خودم تکیه نموده ام.»
در سال ۱۹۴۶ میلادی در یک همایش نویسندهگان ایرانی، نیما شعر میخواند که در سیستم برق اختلال ایجاد شد و ناچار برای روشن کردن همایش از شمع استفاده کردند؛ جلال آل احمد که بعدها «غربزدهگی» را نوشت، نظرش به نیما افتاد که شعرش را در پرتوِ شمع میخواند، کلۀ تاس و کلانش که در مقابل پرتوِ شمع میدرخشید، چروکیدهگیهای دور حفرۀ چشم و دهانش که اندکی عمیقتر مینمود و با جسامت کوچکش بیتناسب مینمود، نمونۀ تمامعیارِ یک سیمای مخوف و وحشتناک در نظرِ آل احمد شمرده شده بود. آل احمد بعدها با خودش میاندیشید: «من در آن زمان شگفتزده شده بودم که این صدای بم و بیسروته از کجا بلند میشود.»
مجلۀ نیورکر، چهاردهم جولای ۲۰۱۴
Comments are closed.