احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۸ اسد ۱۳۹۴
دو شنبه ۱۹ اسد ۱۳۹۴/
نویسنده: ایوان برادی
برگردان: علی جداوی
عنوان این اثر بخردانۀ جان اچ زمیتو، انسان را ناگهان به فکر فرو میبرد و از اذهانِ انسانشناسانه میطلبد که بخواهند بدانند «انسانشناسیِ چه کسی؟» پی بردن به این مطلب مشکل نیست که از نظر نگارنده، بحث محوری انسانشناسیِ آلمانی ریشه در روشنگری دارد همراه با لوازم وسیعش برای بازاندیشی و عمل در ماهیّت انسان بودن و بیشتر. به نظر او، فهم زایش انسانشناسی آلمانی، نیازمند زمینۀ وسیعتری است و در سراسر کتاب، این مطلب را با پیوندهایی به باورهای رایج آن دوران پیگیری میکندـ نظریههایی همچون مادّیت، معنویّت، زیستشناسی، پسزایی، فضلفروشی دانشگاهی، امتیاز ویژۀ دسترسی به آموزش رسمی در اصناف، فراگیر شدن آموزش همهگانی و غیره. انسانشناسیهای سدۀ هجدهم فرانسه و انگلستان، هرچند از دیدگاهی آلمانی مسألهدار بودند، در زایش انسانشناسی آلمانی و فلسفۀ روشنگری مربوط دخیل بودند و در عصر حاضر به روشهای گوناگونی بههم گره خوردهاند.
زمیتو این مجاهدات عقلانی و و تأثیر آنها را بر علایق دوجانبۀ اولیه و مشاجرات بعدیِ دو شخصیت در دهۀ ۱۷۶۰ و اوایل ۱۷۷۰ بررسی میکند: یعنی امانوئل کانت و شاگرد ممتاز و بعدها رقیبش، کشیش، شاعر، فیلسوف و انسانشناس یوهان گوتفرید هردر. این دوران دوران “پیشا انتقادی” (pre-critical) کانت بود، که کانتشناسان گاهی از آن به دوران پیش از تثبیت نظریاتِ کانت در اثر اصلیاش یعنی “نقد عقل محض” (Critique of Pure Reason) یاد میکنند. زمیتو با دقت بینِ نظر فیلسوفان عصر حاضر و تاریخنویسان تمایز قایل میشود و به همان میزان در مورد چالشی که مشارکتهای عقلانی عظیم کانت در دوران “انتقادیاش” ایجاد کرد، دقت به خرج میدهد. زمیتو وظیفۀ خود را، به عنوان “تاریخ عقلانی مفهومی“، تلاشی برای بازیابی مجموعۀ قابل توجهی از اندیشه در آلمان اواخر سدۀ هجدهم که با “فلسفۀ عامه” و علم انسان (انسانشناسی) شناخته میشود و کوششی برای بررسی تأثیر عمیقِ این دوره بر رشد عقلانی هردر معرفی میکند. زمیتو از ما میخواهد که ارزش این آثار و تأثیر آنها بر فضای عقلانی آن دوره و اکنون را دریابیم. او به نقش اساسی کانت در فلسفه تأکید دوباره میکند. اما در عین حال، خواهان تجدید نظر در نقش کانت “به عنوان مخالف و حتا به عنوان دگرگونکننده ” است.
به دیگر سخن، زمیتو از ما میخواهد که به کانت نهتنها از این جهت که در سالهای پایانی عمرش به یک غول فکری بدل شد، بلکه همچنین بهخاطر آنچه که در دوران شکلگیری خودش بدان دست یافت و نیز الهامی که به هردر جوان بخشید، بها بدهیم. این مطلب در تاریخ انسانشناسی موضوع نسبتاً مهمی است که تأثیر هردر در این موضوع بنیادیتر از تأثیر کانت در هر دو دورۀ متقدم و متأخرش است.هردر پسرک شهرستانی باهوش و در زمرۀ نخستین نسل دانشگاهیانی بود که خیلی زود، و چنان که بعدها نمودار شد، برای همیشه، در کلاسهای کانت بین سالهای ۱۷۶۲ و ۱۷۶۴ در کونیگزبرگ گرفتار طلسم او شد. زمیتو یادداشتهای مفصل و مشتاقانۀ هردر در این دوره را مورد بررسی قرار میدهد و رویارویی این دو اندیشمند تا حدود سال ۱۷۷۳ را در این زمینه میگنجاند. در طول نخستین بخش این دوره اندیشۀ کانت هنوز تثبیت نشده بود. او برای اندیشیدن و نوشتن به شیوههای جدید با خود در چالش بود، در حال وفق دادن خود با زندهگی بعد از چهلسالهگی بود، روابط خود را با فضلفروشیهای دانشگاهی و تبیینهای سطحی هر چیزی مورد بازاندیشی قرار میداد و تلاش میکرد تا در مورد مقام استادیاش که زمان زیادی انتظار آن را کشیده بود (و سرانجام در سال ۱۷۷۰ بدان نایل آمد) صبور باشد.
توجه کانت به موضوعاتی همچون خصلت ملی، انسان طبیعی در مقابل انسان متمدن به عنوان نشانهیی از ماهیت انسان، ابعاد اخلاقی انسانها، جایگاه عقل (reason) در ارتباط با تخیّل (imagination)، تمایز اساسی و در عین حال ارتباط ضروری میان مفاهیم منطقی و مفاهیم واقعی قائم به ذات و پیچیدهگیهای مفاهیم تحلیلناپذیر (صرفنظر از آنچه امروزه با گذشت میتوان خاماندیشیهای او راجع به زنان و جنسیّت نامید)، تماماً متأثر از متفکران فرانسوی و بریتانیایی بود. آنها در شکلگیری فهم کانت از انسانشناسی موثر بودند. او آرزو داشت این دانش را به علمی طبیعی و تجربی تبدیل کند که به محققانش جهت آمادهگی برای ایفای نقشی موثر در جهان کمک رساند. کانت در این موارد و دیگر موضوعات بهجای آموزش فلسفه، فلسفیدن را میآموزاند. ذهنیت تجدیدنظرطلبانۀ فلسفی او، تأکیدش بر نیاز به پژوهش تجربی در بسیاری از حوزهها (بهویژه انسانشناسی و فیزیک) به عنوان روشی متمایز از روشِ متناسب با دانش مابعدالطبیعۀ پیشینی خودش، ترغیب خواننده به دیدن اشیا تا حد امکان از دیدگاههای دیگر همچون روشی برای «وسعت بخشیدن به تفکر خود شخص» و عدم اشاره به فشارهای فکری درون و بیرون از دانشگاه «برای تغییر دادن به جای صرفاً شناختن انسان»، تأثیری قوی بر روشنترین مسوولیت او داشت.
هردر وقتی در سال ۱۷۶۵ در ریگا حرفۀ فلسفی و ادبی خویش را شروع کرد، همین راه را در پیش گرفت. او بنای مخالفتی بسیار آَشکار با کانت را گذاشت. در همین هنگام، کانت مهمترین و پایدارترین اندیشههایش راجع به ماهیّت انسان را شکل میداد و زمینه را برای شکوفایی رمانتیسیم در آلمان و دیگر جاها و بسیاری از آنچه که بعدها در فلسفۀ آلمانی دنبال شد، مهیّا میکرد.هردر منتقد ادبی برجسته و یکی از پیشگامان پیدایش تاریخ طبیعی شد. او تا حدودی در نتیجه و نیز به دلیل انتشار اثر کلاسیکش با عنوان «مقاله در باب منشای زبان» (Essay on the Origins of Language)، که جایگاه ویژۀ خود را در زبانشناسی کسب کرد، به عنوان پپشقراول انسانشناسی آلمانی تصویر بسیار آشکاری از خود به نمایش گذاشت. او نیاز به فلسفۀ اخلاق برای تعلیم اخلاقیات به مردم را انکار کرد و به همان میزان مابعدالطبیعه را نیز مسألهدار یافت. او مفهومی را از ساختار اجتماعی واقعیت، یعنی قومگرایی و قرینۀ آن در روی دیگر سکه یعنی نسبیت فرهنگی، بسط داد که برای مدتها مفهوم نسبتاً پیچیدهیی بود، اما نمیتوان او را نسبیگرا به معنای امروزی این اصطلاح دانست. او به کثرت اعتقاد دارد، اما نه به کثرت در وحدت. فرهنگها همانند یکدیگر بودند، بدین معنا که همۀ انسانها در سطح داشتن فرزندان، پخت غذا، بروز احساسات و غیره به یکدیگر شبیه هستند و به طرز بنیادینی یکسان رفتار میکنند. این امر به اعضای فرهنگهای گوناگون اجازه میداد که کمابیش با یکدیگر همدلی و ارتباط داشته باشند. اما این واقعیت که آنها دارای جهانبینیها و دنیای تجارب خاصِ خود بودند، و هر کدام با داشتن تاریخ خاصِ خود نسبت به دیگران بیهمتا بود، هردر را واداشت تا در فردیت آنها مبالغه کند. حقیقت جهانشمول نبود، بلکه به نحو غیر قابل انعطافی متکثر و پراکنده بود که توسط خود فرهنگها در بستری از ملیگرایی و فراگیری اولوهی ساخته شده بود. هردر، با دنبال کردن این الگوها در گروههای خاص، به نوشتههای تاریخی بیشتر همچون هنر مینگریست تا علم اما هنری که بینیاز از دقت و پژوهش تجربی نیست. او عمل دستیابی به انتساب را در فرایند آگاه شدن، متأثر شدن از باورهای فردی و انسان شدن گنجاند. شباهتهای بین فرهنگها طبیعت امر الهی را منعکس میکرد اما بیانگر ربط ماهوی بین آنها نبود، حتا هنگامی که اشکال و خصوصیات فرهنگی آن جواهر از طریق زبان قابل انتقال بود. بدون گزافهگویی این استدلال به صورت اندیشه و سخنرانیهای اولیه هردر تکامل یافت؛ جایی که او «علم طبیعی، تاریخ طبیعی، قدری ریاضیات، مقدار زیادی از دادهها، مقدار زیادی ظواهر و تاریخهای زیادی» را گرد هم آورد و بلافاصله قومشناسی را به آنها اضافه کرد: ”اینکه نوع بشر، شامل دنیای متمدن وحشی و نیمهوحشی، در اشکال، پوشش و شیوههای زندهگیشان… بسیاری از دادهها راجع به آداب و رسوم، شرایط و نهادهای اصلی چه چیزی را دارا هستند و چه چیزی تولید میکنند، اینکه آیا اینها تشکیل یک وحدت را میدهند یا خیر و اینکه این یگانهگی تا چه میزان است.»
این عقیدۀ هردر مبنی بر اینکه با مطالعۀ قوانین فیزیک، قوانین انسان و طبیعت حیوان، همراه با “جاذبهها و فشارهایشان” و تأثیر و تأثر پیچیده میان قوای عقلانی و حسی، میتوان قوانین بنیادین ملتها را تعیین کرد، بهسختی قابل دفاع است. او به بسط این گزارۀ انسانشناسانه که طبیعت انسانی ریشه در بدن فیزیکی و در نتیجه حواس انسان دارد که بهوسیلۀ فرهنگ تناسب و شکل یافته، کمک کرد. این بود پیشزمینۀ او برای تجلیل از زیباییشناسی و انکار اینکه عقل و تأمل از خواص استعلایی ذهن هستند. او سریعتر و بنیادگرایانهتر از کانت نظریات پیشریختارانه رویانشناسی را به نفع نظریۀ پسزایی ترک کرد. اما توجهات کانت به خاستگاههای تکامل ارگانیک همراه با رویکردهای هردر به زبان، تاریخ و تکثرات تقلیلناپذیر گروههای متنوع انسانی به تأسیس روششناسی تطبیقی کمک کرد، که خود شرط ضروری کار انسانشناسانه است. از این دو هردر بیشتر در مسیری گام برداشت که امروزه انسانشناسی نامیده میشود. کار کانت تا حدود زیادی نشان داده که بهدلیل تمایل نهاییاش به سمت استعلاگرایی استدلال ماتقدم، انتزاعیتر از آن است که به کار پژوهش انسانشناسانه آید. هر دو اندیشمند تلاش کردند که وجود خدا و اعتقاد به آن را به عنوان بخشی ضروری از نظریاتشان بپذیرند. هیچ کدام از این دو تاب بررسیهای دقیق معاصر بر روی نظریات آنها راجع به دیگر اقوام، شامل چینیها و سیاهان را ندارند. با معیارهای امروزی، نتیجهگیریهای این دو راجع به دیگران از هر جهت صریحاً نژادپرستانه و احمقانه بودـ این نتیجهگیریها راه غلط را صیقل میداد، بهویژه در مقابل استدلالی که توسط انسانشناس قرن بیستمی، فرانس بواس (Franz Boas) و شاگردانش در دانشگاه کلمبیا پیشتاز شده بود مبنی بر اینکه هیچگونه ارتباط ثابت و ضروری میان نژاد، فرهنگ و زبان وجود ندارد.
هردر با مطالعۀ دقیق در محیط اجتماعی خودش در بسیاری از زمینهها از قبیل تاریخنگاری، جامعهشناسی، ادبیات تطبیقی، زبانشناسی و هرمنوتیک پیشگام بود. انسانشناسی، تحت تأثیر اولیۀ کانت و نیز زیر چتر کار مشتاقانۀ خود هردر و تأثیر او بر اطرافیانش، با برگرفتن بینشهایی از ادبیات، پزشکی، فلسفه، تاریخ، سیر و سیاحت و ارتباطات درونیِ یافتشده میان اینها عمیقاً التقاطی میشد. زمیتو این انتقال صریحاً استعاری را نه صرفاً از روی دادهها، بلکه از روی ”راههای شناخت“ به عنوان ویژهگی مشخصۀ “علم” برآمده ”از انسان“ درمییابد. التقاطگرایی انسانشناسی ضعفی برای آن نبود؛ بلکه فرصتی بود برای برابرنهاد طبیعتی فوقالعاده بارور که «چیزی گنجاندهشده تحت فلسفه نبود، بلکه رهایی انفجاری از زیر عنوان فلسفه بود.» نتیجۀ این امر به وضعیت انسانشناسی به عنوان یک رشتۀ علمی در آلمان قرن هجدهم کمک کرد. این امر توجه معطوف به پیچیدهگیهای روابط میان فرهنگی و مفهوم تاریخ جهانشمول را در اروپایی که بهسرعت درون دیگر نواحی جغرافیایی گسترش پیدا میکرد، افزایش داد. زمیتو، با مقایسهیی کاملاً مغرضانه در این زمینه، ذکر میکند که «هردر در زمرۀ حساسترین و خلاقترین پاسخدهندهگان به این چالش بود»، و نیز اشاره میکند که «شاهکار ناتمام او، “نظریاتی برای تاریخ فلسفی بشر” (Ideas for a Philosophical History of Mankind) (در حدود ۱۷۸۴)، به عنوان یکی از بزرگترین بناهای یادبود قومنگاری و قومشناسی قرن هجدهم خودنمایی میکند. در مقابل، بخش دوم انسانشناسی کانت اثر ضعیفی بهجا میگذارد.
زمیتو امیدوار است، با بررسی تاریخ انسانشناسی، نور تازهیی بر موضوعات پیچیده بتاباند، رقابت میان کانت و هردر و التزام هردر به عمومیسازی فلسفه و پیریزی رشتههای علمی به لحاظ معرفتشناسی آزاداندیش (آمیزهیی که در آشفتهبازار پسامدرنیسم همراه با حسی از انتقام دوباره سر برآورده است) در زمرۀ این موضوعات هستند. به نظر زمیتو، در حقیقت نگاهی دقیق به آنچه انسانشناسی در دوران روشنگری شد و چهگونهگی پیشرفتش پس از آن میتواند روش کاملاً جدیدی برای مطالعۀ همۀ کارهای کانت به ما ارایه دهد. مستندات قانعکننده و استدلال روشن این اثر خوش قلم این وعده را به خوبی برآورده می کنند و مجموعه اطلاعات جالبی برای خود انسان شناسی فراهم می آورند.
زمیتو نه تنها به بررسی دوبارۀ تأثیر کانت «پیشاانتقادی» بر هردر میپردازد، بلکه تأثیر هر دوی اینها را بر اندیشۀ پس از آن راجع به ماهیت جهان و جایگاه ما در آن بازبینی میکند. او با انجام چنین کاری به این پرسش که انسانشناسی چه کسی موضوع مورد بحث در این اثر است، پاسخ میدهد. به نظر من، ما این را از آغاز میدانستیم: این انسانشناسی، انسانشناسی انسان روزمره است (هر دو جنسش در آن گنجانده شده)، که از طریق گفتمان با انسان روزمره برای انسان روزمره شکل میگیرد و همۀ ما میتوانیم به آن زندهگی کنیم.
سخن پایانی
بهسختی میتوان در تأثیر “نقدهای” کانت بر [جریان] اندیشه در دنیای غرب غلو کرد. اگر بگوییم تاریخ فلسفه به عنوان رشتهیی دانشگاهی برای اینکه فهمیده شود حتماً باید از کانت عبور کند، گزاف نگفتهایم. فلسفه بدون کانت، فاقد جزیی بنیادی است، همچون ستارهشناسی بدون ماه. هردر شخصیت بسیار بانفوذی در بسیاری از زمینهها، و چنانکه زمیتو نتیجهگیری میکند، در رویارویی تن به تن با کانت برای تسبط فرهنگی در روشنگری آلمان سدۀ هجدهم بازنده بود. با این حال، او زمان زیادی است که به عنوان یکی از تأثیرگذاران اصلی در پیدایش انسانشناسی در آلمان، و با دلیل مستدل میتوان گفت، در تاریخ این رشته همچون یک کل شناخته شده است.
مشخصات کتابشناختی اثر:John H. Zamitto (2002), Kant, Herder, and the Birth of Anthropology, Chicago: University of Chicago Press
(Ivan Brady)
منبع: http://philosophynow.org/issues/49/Kant_Herder_and_the_Birth_of_Anthropo…
Comments are closed.