تاریخ خرد و دیوانه‌گیِ انسان در نگاه میشل فوکو

گزارشگر:محمدمهدی میرلو/ یک شنبه 15 سنبله 1394 - ۱۴ سنبله ۱۳۹۴

mnandegar-3میشل فوکو (۱۹۸۴ـ ۱۹۲۶) در مقام یکی از اندیشمندان اجتماعی مطرحِ قرن بیستم و یکی از روشن‌فکران مشهور فرانسه، تأثیری شگرف در حوزۀ جامعه‌شناسی داشته است. به تعبیر پیتر همیلتون، فوکو را نمی‌توان در ذیل یکی از عناوینِ شسته‌رفته‌یی همچون جامعه‌شناس، فیلسوف یا روان‌شناس قرار داد، هرچند در هر یک از قلمروهای ذکر شده تأثیرات و خدماتِ غیرقابل انکاری از وی به‌جا مانده است.
از جمله کسانی که با نگاه عالمانه به بررسی آرا و اندیشه‌های میشل فوکو پرداخته‌اند، می‌توان به بری اسمارت (Barry Smart) اشاره کرد. اسمارت در کتاب خود تحت عنوان «میشل فوکو» از طریق رهیافتی عالمانه و منظم به توصیف و تحلیل مضامین اصلی آثار فوکو پرداخته است. در این مقاله سعی بر آن است با مبنا قرار دادنِ کتاب اسمارت، نگاهی به حیات علمی فوکو انداخته و نظرات وی را پیرامون حبس و نگه‌داری، دیوانه‌گی و خرد مورد بررسی قرار دهیم.

زنده‌گی‌نامه
میشل فوکو در سال ۱۹۲۶ در پوآیتۀ فرانسه چشم به جهان گشود. پس از طی دوران تحصیلات ابتدایی و کسب مدرک لیسانس از یک مدرسۀ کاتولیک، در امتحان ورودی دانشگاه سوربن شرکت کرد و در آن قبول شد. در سال ۱۹۴۷ لیسانس فلسفۀ خود را از اکول نرمال سوپریور دریافت کرد. در آن زمان فضای فکری فرانسه متأثر از اندیشه‌های اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی بود، هرچند سیطرۀ اندیشه‌های مارکسیسم را نیز نباید نادیده گرفت. به تعبیر بری اسمارت «هر یک از این دستگاه‌های فکری وظیفۀ خود می‌دانستند که به بررسی انتقادی واقعیت شکل‌های زنده‌گی پس از جنگ بپردازند.» (اسمارت، ۱۳۸۵، ص۱۳) با وجود این، اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی که به «فلسفۀ سوبژه» معروف هستند، به دلیل تأکید بر آگاهی فردی و آزادی انتخاب بر اندیشه‌های مارکسیسم غلبه کردند.
هرچند چنین تقابل و غلبه را باید به عرصۀ مسایل فلسفی و تحلیلی و نه سیاسی محدود کرد. در سال ۱۹۵۰ فوکو به روان‌شناسی روی آورد و در سال ۱۹۵۲، فوق لیسانس آسیب‌شناسی روانی را دریافت کرد. علاقۀ وی به پژوهش پیرامون روان‌پزشکی و بیماری روانی موجب شد که کتاب بیماری روانی و روان‌شناسی (۱۹۶۶) را منتشر کند. مسافرت‌های پژوهشی و فعالیت‌های علمی وی موجب شد که او در دانشگاه هامبورگ آلمان با نگارش رساله‌یی دربارۀ دیوانه‌گی، درجۀ دکتری خود را دریافت کند.
پس از تثبیت جایگاه علمی فوکو، اولین کرسی استادی فلسفه در دانشگاه کلرمون فران (Clermont Ferrand) در سال ۱۹۶۴ به وی اعطا شد. از آن زمان به بعد فوکو با عناوین و القاب مختلف و متعارضی شناخته شده است. باستان‌شناس فرهنگ غرب، فیلسوف، مورخ، فرزند سرکشِ ساختارگرایی و پوچ‌گرا تنها بخشی از عناوین و القابی است که به وی اطلاق شده است.
واقعیت این است که فوکو در عین حال که یک فیلسوف و مورخ است، ولی فیلسوف و مورخ به معنای متعارف و معمولِ آن نیست. به همین دلیل وی کرسی خود را در کولژدو فرانس «استاد تاریخ نظام‌های فکری» نامید تا تفاوتِ خود را با دیگران به‌وضوح نشان دهد. بدون شک از دهۀ ۱۹۶۰ به بعد اندیشه‌های فوکو در کنار اندیشه‌های اندیشمندانِ دیگر همچون دولوز، آلتوسر و دریدا تأثیر شگرفی بر فضای فکری فرانسه داشته است. فوکو در نگارش آثار خود متأثر از استادان و متفکرانِ پیش از خویش بوده که در این میان مارکس، فروید و نیچه بیش از همه بر وی تأثیر گذاشتند.
در این میان، نوعی همگرایی میان آثار فوکو و آثار وبر و مکتب فرانکفورت دیده می‌شود که نمود آن را می‌توان در علاقه به بررسی آغاز و بسط اشکال مختلفِ عقلانیت در فرهنگ غرب و پیامدهای مربوط به آن مشاهده کرد. در مجموع به تعبیر بری اسمارت، آثار فوکو از منظر روان‌شناسی باید در کنار پدیدار شناسی، هرمنوتیک، ساختارگرایی و مارکسیسم مورد بررسی قرار گیرد. با وجود تشابه روش‌شناختی میان فعالیت‌های فوکو و رهیافت‌های روش‌شناختی ذکر شده، بری اسمارت در کتاب «میشل فوکو» کار فوکو را متمایز از سایر رهیافت‌ها دانسته و می‌نویسد:
«کار فوکو با پدیدارشناسی تفاوت دارد، چون هیچ تلاشی برای جست‌وجوی معنا از طریق فرض گرفتن فعالیت معنابخشِ سوبژکتیویته خودمختار صورت نمی‌پذیرد، تفاوت کار فوکو با رهیافت هرمونتیکی در این است که هیچ مفهومی از حقیقت غایی یا ژرفی که در انتظار کشف شدن باشد، در کار فوکو وجود ندارد و تفاوت کار فوکو با ساخت‌گرایی در این است که اگر چه مفاهیم معنا و سوبژکیتیویته از صحنه و از کانون توجه خارج می‌شود، اما این کار به معنای اولویت و ارجحیت دادن بر ساختن مدل صوری و قاعدۀ رفتار انسان نیست.
و سرانجام کار فوکو را می‌توان از چند جهت در ارتباط اما متمایز از مارکسیسم به شمار آورد. برای مثال، تحلیل‌های فوکو متوجه رویدادهای محلی یا خاص بوده است نه فرآیندهای جهان‌شمول؛ هدف تحلیل‌های فوکو بازیافتن و نجات معرفت است نه برساختن دستگاهی از نظریۀ نظام‌آفرین، رویدادها بر اساس چندین فرآیند و عامل تحلیل و تبیین می‌شوند نه بر حسب عامل تعیین‌کنندۀ غایی و منفردی مثل اقتصاد. (اسمارت، ۱۳۸۵، ص ۱۸و ۱۹)
به مرور زمان، گرایش به سیاست در اندیشه‌های فوکو پُررنگ‌تر شد که نمود آن را می‌توان در انتقادهای وی از سیاست مارکسیستی مشاهده کرد. توجه به سیاست و انتقاد از واقعیت‌های زنده‌گی در «جوامع بالفعل سوسیالیستی»، نشانگر توجه فوکو به تعهد سیاسی روشن‌فکر دوران مدرن است. چنان که خود وی در یکی از آثارش می‌نویسد: «نقش یا تعهد سیاسی شایستۀ روشن‌فکر مدرن دیگر این نیست که در جایی جلوتر و در حاشیه جای بگیرد تا حقیقت منکوب و مسکوتِ جماعت را آشکار کند، بلکه باید با شکل‌هایی از قدرت مبارزه کند که او را به ابژه و ابزار خویش در حوزۀ معرفت، حقیقت، آگاهی و گفتمان تبدیل می‌کنند. از این جهت، نظریه به معنای بیان، ترجمه، یا کمک به کاربست عملی نیست؛ نظریه خود عمل است. (نقل از اسمارت، ۱۳۸۵، ص ۱۹)

دیوانه‌گی و تمدن
رسالۀ دکتری فوکو دربارۀ دیوانه‌گی بود که نخستین بررسی فوکو نیز به شمار می‌آید. فوکو در «دیوانه‌گی و تمدن» به طرح پرسش پیرامون شرایط تاریخی پیدایش تمایز میان خرد و بی‌خردی، خرد و دیوانه‌گی در قرن هفدهم می‌پردازد. همچنین مسالۀ «پیدایش توسعۀ علوم روان‌پزشکی و روان‌شناسی در کنار تحلیل افول رژیم پیشین و پیدایش تیمارستان» در اواخر قرن هجدهم مورد توجه فوکو قرار گرفته است. از نگاه فوکو، تمایز میان دیوانه‌گی و عقل، رویداد تاریخی و مهمی به شمار می‌آید که سلطۀ عقل مدرن را رقم زده است.
به اعتقاد فوکو پیش از جریان روشن‌گری و به‌ویژه در سده‌های میانه و دورۀ رنسانس، دیوانه‌گی لزوماً مترادف با بی‌خردی نبود، بلکه نوعی پیوند با صور خاص و مقدس معرفت برقرار کرده بود که بصیرت‌هایی پیرامون وضعیت بشری ارایه می‌داد. هدف مطالعات فوکو پیرامون دیوانه‌گی، بازگشت به نقطۀ شروع دیوانه‌گی است که دیوانه‌گی متمایز نشده است. در واقع دغدغۀ اصلی فوکو به تعبیر بری اسمارت عبارت است از بررسی «مسالۀ شکل‌گیری تاریخی عقل و جنون به عنوان مراتب جداگانه و متمایز تجربه یا به سکوت خزیدن دیوانه‌گی به‌واسطۀ اوج‌گیری تک‌گویی عقل.» (همان منبع، ۱۳۸۵، ص ۲۳ و ۲۴)
فوکو دیوانه‌گی و تمدن را با بررسی شرایط حاکم بر جذام‌خانه‌ها در طول سده‌های میانه آغاز می‌کند. به اعتقاد فوکو به واسطۀ جداسازی و طرد از اجتماع، جذام در دنیای غرب ریشه‌کن شد، ولی چنین امری منجر شد که در سده‌های هفدهم و هجدهم بی‌نوایان، مجرمان و معلولان ذهنی نیز به سرنوشت جذامیان دچار شده و از جامعه طرد شوند. فوکو در رسالۀ خویش توجه خاصی به دورۀ ۱۶۵۶ تا ۱۷۹۴ دارد. در این مقطع زمانی دو رویداد مهم رخ داد:
۱) تأسیس هوپیتال ژنرال در پاریس و ایجاد مراکز متعدد نگه‌داری
۲) تلاش پینل برای رهایی دیوانه‌گان از غل و زنجیر در سال ۱۷۹۴
هوپیتو ژنرو (hopitaux generaux) در واقع نهاد یا ارگان پزشکی نبود، بلکه چیزی میان کارگاه و زندان بود که توسط حکومت در جهت ایجاد و ثبات و نظم اجتماعی تأسیس شده بود. ساکنان هوپیتوژنرو را بی‌نوایان، بی‌کاران، مجرمان و دیوانه‌گان تشکیل می‌داد. از نگاه فوکو در پس تأسیس چنین مکانی، یک پندار اخلاقی قرار داشت و آن توجه به این مسأله بود که بی‌انضباطی و بطالت اخلاقی، امری مذموم و کار و فعالیت امری شایسته و پسندیده است. به همین دلیل گاه از این نوانخانه‌ها به عنوان شهرهای اخلاقی یاد می‌شد.

در سدۀ هفدهم پیامد حبس و کارِ اجباری در نوانخانه‌ها، کنترل ولگردی و بی‌بندوباری بود. با وجود این، میان دیوانه‌گان و سایر گروه‌های ناموجه فاصله‌یی ایجاد شد و مکان‌های خاصی برای نگه‌داری دیوانگان در نظر گرفته شد. سایر گروه‌های ناموجه همچون فقرا و مجرمان به دلیل کار اجباری بخشی از نیازهای جامعه را تأمین می‌کردند، ولی دیوانه‌گان که فاقد عقل و خرد بودند، در «حیوانیتی لگام‌گسیخته به‌سر می‌بردند و به همین دلیل تنها از طریق خشونت و انضباط قهری با آنان برخورد می‌شد. در واقع تنها هدف پیشِ رو برای متولیان در مقابل دیوانه‌گان، کنترل آن‌ها بود نه ارتقای آن‌ها از حیوانیت به انسانیت.»
در سدۀ هجدهم، خطر سرایت عفونت‌ها و بیماری‌های مربوط به دیوانه‌گان موجب اضطراب در جامعه شد. در واقع چنین اضطرابی موجب شد که دنیای بی‌عقلی با جهان پزشکی مرتبط شود. توجه به این نکته مهم است که ورود پزشکان به جهان مطرود دیوانه‌گان به دلیل حمایت از دیوانه‌گان نبود، بلکه به‌عکس باید آن را به منظور مصون ماندن محیط‌های همجوار نوانخانه‌ها که در معرض خطر بودند، تلقی نمود. به همین دلیل فوکو چنین ورودی را نه یک پیشرفت، که نوعی پسرفت تلقی می‌کند.
نخستین نهضت انسان‌گرایانه دربارۀ دیوانه‌گان و بیماران روانی توسط فیلیپ پینل (philippe pinel) اصلاح‌گر فرانسوی قرن هجدهم، انجام شد. به دستور پینل غل و زنجیر از دست و پای دیوانه‌گان باز شد و امکان استفاده از هوای آزاد برای آن‌ها فراهم گشت. در واقع کار پینل را می‌توان نوعی درمانگری اخلاقی (moral therapy) تلقی کرد که هرچند جنبۀ غیرعلمی داشت ولی تأثیری شگرف به‌جا گذاشت. پینل معتقد به اعمال اصول آزادی و برابری در مورد بیماران روانی نبود، بلکه حتا بر اعمال زور در مراقبت اعتقاد داشت، ولی تأکید می‌کرد زمانی اعمال زور می‌تواند مفید باشد که جنبۀ روان‌شناختی داشته باشد و نه جسمانی. با وجود اهمیت کار پینل، افکار عمومی با او همراهی نکرد و مردم همچنان به دیوانه‌گان با سوءظن نگاه می‌کردند. در عین حال باید خاطرنشان کرد که پیامدهای سیاسی اندیشه‌های پینل، بالقوه جامعه را با بحران مواجه می‌کرد. بری اسمارت در توصیف اهداف مد نظر پینل می‌نویسد:
«دیگر هدف این نبود که دیوانه‌گان همچون جانوران وحشی با خشونت به قید و بند کشیده شوند، بلکه با استفاده از روش‌های نظام‌مند کنترل، فعالیت‌های روال‌مند و در صورت لزوم تهدید به مجازات، در پی دستیابی به تقویت درونی‌سازی ارزش‌های اخلاقی و قواعد رفتاری معینی بودند.
هدف این بود که از طریق کار و مشاهده، خصلت خویشتن‌داری در دیوانه‌گان تعبیه شود و دیوانه‌گی را در نظام پاداش‌ها و تنبیه‌ها به بند بکشند، نظامی که همدستی و اطاعت دیوانه‌گان پیش‌شرط ضروری آن بود.» (همان منبع، ۱۳۸۵، ص ۲۹ و ۳۰) از نگاه فوکو ورود روان‌پزشک به تیمارستان‌ها در واقع ورود شخصی بود که نماد عقلانیت و نه سرکوب فیزیکی به شمار می‌رفت. فوکو معتقد است در قرن هجدهم اقتدار اخلاقی روان‌پزشک و نه صرفاً دانش پزشکی وی، موجب معالجه و درمان دیوانه‌گان و بیماران روانی شد. هرچند فوکو تصریح می‌کند که با شروع قرن نوزدهم، ماهیت قدرت روان‌پزشک به دلیل شکل‌گیری دانش پزشکی بر مبنای ملاک‌های پوزیتیویسم در هاله‌یی از ابهام قرار گرفته است.

منابع:
۱ـ آزاد حسین، آسیب‌شناسی روانی، ج۱، انتشارات بعثت، چاپ نهم، ۱۳۸۴
۲ـ اسمارت بری، میشل فوکو، ترجمۀ لیلا جوافشاری، حسن چاوشیان، انتشارات اختران، ۱۳۸۵
۳ـ روزنهان دیوید، سلیگمن مارتین، آسیب‌شناسی روانی، ج۱، ترجمه یحیی سید محمدی، نشر ساوالان، چاپ نهم، ۱۳۸۷.
www.persianpersia.com/artandculture

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.