احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالبشیر فکرت بخشی، استاد دانشگاه کابل/ سه شنبه 24 سنبله 1394 - ۲۳ سنبله ۱۳۹۴
بخش دوم
اسلام در معنای امروزی آن، به مجموعهیی از نصوص دینی، تفسیرهای این نصوص و تجاربِ تاریخییی اطلاق میشود که با عبور از تاریخ به دستِ ما رسیده است. با توجه به همین مورد است که مصطفی ملکیان از اسلامِ یک (نصوص)؛ اسلام دو (تفسیرهای نصوص) و اسلام سه (نتایج تاریخی اینگونه تفاسیر) سخن به میان میآورد و دکتر سید حسین نصر از اسلام بنیادگرا، تجددگرا، مهدیگرا و سنتگرا سخن میگوید. این تقسیمبندی بیشتر از آنکه چهار نوع اسلام باشد، چهار تفسیرِ ممکن، بلکه موجود از نصوص اسلامی است که نمونههای آن بهوفرت مشاهده میشود.
ابوحنیفه و خردورزی
در میان امامانِ مذاهبِ اسلامی، امام ابوحنیفه رحمهالله را که بنیانگذار فقه حنفی است، خردورزترینِ همهگان خواندهاند و حتا میتوان او را خردورزترین و پرجاذبهترین فقیه زمان به حساب آورد. ابوزهره تذکر میدهد که او بهدلیل استفاده از رای در استنباط احکام، مورد طعن و توهینهای بسیاری قرار گرفت . در این میان، دانشمندانِ بسیاری نیز رسالههایی را به مناقبِ امام ابوحنیفه رحمهالله اختصاص دادهاند و فضایل و دانشِ او را ستودهاند . در پیوند به خردورزی در مکتبِ حنفی سخنانی از عنایتالله شاداب خواندنی است:
مکتبِ فقهی حنفی با ویژهگی پویایی و عدمِ جمود و ایستایی بر ظواهرِ نصوص در پاسخگویی به اوضاع و احوال حرکت تشریعی و تقنینی دولتِ اسلامی و با ایمان به عقلانیتِ شریعت و مبتنی بودنِ آن بر مقاصد و اهداف و غوّاصی در معانی و دلالتهای این نصوص که همانا تحقق مصالح و منافعِ عباد و رفع مشقت و تکلیف از زندهگی میباشد – در برابرِ حرکت تقیّد به ظواهر نصوص قرار گرفته و دامنۀ اجتهاد را وسعت و گسترش دادند و همین موضعگیری آنان در موردِ فهمِ نصوص اسلامی باعث آن شد که به نام «اهل الرأی» یاد شوند تا از اهلِ ظواهر امتیاز یابند .
بدون شک مکتب حنفی نقش بسیاری به خرد در استنباط احکام قایل بوده است که در هیچ مذهبِ دیگری چنین ارجگزارییی به خرد نشده است. مذهب حنفی را که بر پایههای قرآن، سنت، اجماع، قیاس، استحسان، عرف، مصالح مرسله و …، استوار است، میتوان عقلانیترین مذهب فقهی به حساب آورد که بیش از هر مذهبِ دیگری تأثیرگذار و پرنفوذ بوده است. آنچه مایۀ تعجب است، دگماندیشیهایی است که در سدههای پسین میانِ پیروان این مذهب ریشه دوانیده است و دستِ این عقلانیترین مذهب را گامبهگام به دستِ سلفیت میدهد. نه تنها پیروانِ عوام این مذهب، بلکه مراکزِ عمده و علمی مذهب حنفی نیز با قرائتهای سختجان و دستوپاشکنی گرفتارند که با خردورزی فرسنگها فاصله دارد. روشِ ابوحنیفه رحمهالله بهگونهیی بود که ابتدا مسألهیی را در میان میگذاشت و سپس ساعتها روی آن بحث و گفتوگو میشد، بعداً امام نظرش را ارایه میکرد و فضا برای هر نوع گفتوگویی آزاد بود. در عصرِ ما چنین گفتمانی بهندرت راه انداخته میشود و حنفیهای زمانِ ما در باب دخالتِ عقل در استنباط احکام، نه تنها گامی به پیش نگذاشتهاند که از گذشتههم عقبتر رفتهاند. این امر باعث شده است که خردگراترین مکتبِ فقهی بهدستان پرچمبهدستانِ آن به جمود فرو رود و در برابرِ خرد گام بردارد.
یکی از ویژهگیهایی که در مکتبِ حنفی پررنگتر است، توجه به واقعیت است. در این مکتب، اسلام در پیوند با واقعیّت خوانده میشود. در اسلام متغیّراتی وجود دارد که با توجه به واقعیّتها تغییر مییابند و واقعگرایی و انعطافپذیری احکامِ اسلامی را نشان میدهد. احکام اسلامی با این ویژهگی میتواند با هر زمان و زمینی انطباق پیدا کند و ثوابتِ آن نیز محفوظ بماند.
بر اساس قاعدۀ «لا ینکر تغیّر الأحکام بتغیر الأزمان «تغییر احکام با توجه به تغییر زمان مورد انکار قرار نمیگیرد؛ میتوان گفت که احکام با توجه به زمان و زمین تغییر میپذیرند و این تغییرپذیری موردِ انکار نیست. از همین جهت است که ابن عابدین ضابطۀ مهمی را وضع کرده است و آن اینکه: مفتی باید از احوال مردم و زمان شناخت داشته باشد و بداند که آیا این عرف عام است یا خاص، موافقِ نص است یا مخالف آن؛ تنها حفظِ مسایل و دلایل کافی نیست، بلکه باید یک استاد خیلیها ماهر باشد . بسیار روشن است که واقعیّتها تغییر مییابند و ظروفِ زمانی و مکانی دگرگون میشوند. اگر علمای اسلامی با واقعیتهایی که دگرگونی مییابند،
به صورتِ سختجان و انعطافناپذیر برخورد کنند، نسبت میان احکام و واقعیّت از میان میرود و نهایتاً شریعت اسلامی به حاشیه کشانده میشود.
عبارتِ ابن عابدین نشان میدهد که توجه به واقعیّت در نزد فقیهانِ حنفی اهمیتِ والایی دارد. احکام فقهی نباید با واقعیّتها بیارتباط باشند. بریدهبودنِ فقه از واقعیّتها باعث میشود تا نظریهها و مسایل فقهی در حدّ تیوری باقی بمانند و زمینهیی برای تطبیق پیدا نکنند. بنابراین، برای تحققِ عینی شریعت اسلامی باید به واقعیّتها توجه نمود و ارج نهاد تا نسبتِ دوسویۀ احکام و واقعیّت قطع نشود و شریعت اسلامی در حاشیه نماند.
رویکردهای سختجان، واقعیّتستیز و سختاندیشانۀ برخی فقیهانِ حنفی باعث شده است تا قرائتهای آنان از چهاردیواریِ مدارس فراتر نرود و در حدّ مباحثِ نظری محدود بماند. با توجه به یکچنین قرائتهاییست که گروههایی به ذبح انسان، کنیز و غلام گرفتن، تخریبِ آثار تاریخی، مقبرهها و … دست میزنند و این عملکردشان را عینِ شریعت تلقی میکنند. عدم وقوف به دگردیسیهای جامعهشناختی و معرفتشناختی زمان سبب شده است تا گروه و یا گروههایی در زمانِ خودشان زندهگی نکنند و با گذشتهگرایی سختجان، موقعیّتِ امروزی شان را نیز از دست بدهند.
امام ابوحنیفه که بیش از هر فقیه دیگری به خردورزی و اجتهاد اهمیت قایل بود و خود الگویی برای فقیهانِ خردورز بهحساب میآید، امروزه موردِ تقلید کورکورانه و ناآگاهانهیی قرار گرفته است که با روح و روش مذهبِ او همخوانی ندارد. کسانی چنان او را میپرستند که هر سخنی از او را – ولو سندِ متصلی در دست نباشد – بهجان میخرند و سکوت و یا عدمِ نقل قول او را در مسألهیی، مساوی با حرمتِ آن مسأله میانگارند. اینان با تقلیدِ بیقید و بند و با گذشتهگرایی سخت و خاماندیشانه، به مرگِ اجتهاد رسیده اند و هیچ مجال و ضرورتی برای اجتهاد جدید نمیبینند. این در حالیست که اجتهاد تا دین و انسان وجود دارد، دوام مییابد و رمزِ ماندگاری و جاودانهگی اسلام نیز در همین نکته است.
اسلام، فرهنگ و مذاهب
اسلام پس از ظهور و رحلتِ پیامبر اکرم با چنددستهگیهای زیادی روبهرو شد که غیرمنتظره و غیرطبیعی نبود. از سویی هم، اسلام در فضای بیهمهچیز ظهور نکرده است، بلکه پیش از اسلام نیز ادیانِ دیگری به ظهور پیوسته بودند و جوامعی با فرهنگها، سنتها، ساختارهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و … از پیش وجود داشتهاند و هیچ جامعهیی فارغ از سنت و ارزش وجود ندارد. اسلام نیامد تمامیِ این ارزشها و سنتها را از بن بردارد و هیچ تسامحی در برابر فرهنگها و سنتهای پیشینی نشان ندهد. اسلام با سنتها و ارزشهای غیرانسانی به مبارزه برخاست و دست به تعدیل، حذف و اصلاح آنها زد. از همینجاست که برخی احکامِ اسلام تأسیسی و پارهیی هم امضاییاند.
با این توضیح، احکامِ امضایی ممکن است تغییر یابند و فرصت برای بازبینی آنها برای مجتهدین فراهم است، اما احکامِ تأسیسی که عمدتاً در بخشِ عبادات جای میگیرند، ثابت و تغییرناپذیرند. بسیار واقع شده است که کسانی بر احکام امضایی اسلام چنان پای میفشارند که بر اصولِ ثابتِ دین چنین پافشارییی ندارند. پافشاری بیش از حد بر احکام امضایی، خود نوعی افراطگرایی و تندروی است. برخوردها با احکام امضایی نباید به گونهیی باشد که هیچ فرصتی برای بازاندیشی نگذارد و دروازهها را به روی عقل در بازبینی این دستورات ببندد.
در نامهیی که حضرت علی کرّمالله وجهه به مالک اشتر مینویسد، بیان میدارد که او با ملتی با پیشینۀ تاریخی و فرهنگی متفاوت روبرو است، ملتی که قبلاً زعامتهایی را تجربه کرده اند و حاکمانی را پشتِ سر گذاشته است. لذا باید احتیاط به خرچ داد تا حساسیّتها برانگیخته نشود و در او (مالک اشتر) به چشم حکّام گذشته نبینند.
با این بیان، اسلام در مقابل همۀ سنتهای پیش از خود قد علم نکرده است و تمامی آنها را از بین نبرده است، بلکه میانِ سنتهای پسندیده و ناپسند تفکیک نموده، ارزشهای فرهنگیِ انسانی را مُهر صحت زده است. از آنچه گفته آمدیم برمیآید که نباید از دین در برابرِ فرهنگ کار گرفت، و یا فرهنگ را در برابرِ دین بهکار بست. بلکه دین با فرهنگِ اصیل و انسانی همخوان است و در کنارِ هم قابلِ جمع اند.
برمیگردیم به اینکه فهمها از زمان و زمینی که در آن پرورده شده اند، بریده نیستند. وقتی به مذاهبِ فقهی نگاه میکنیم درمییابیم که امامانِ فقه، پایههای مذهبِ خویش را با توجه بیشتر به صحابه و تابعینِ خاصی پیریختهاند و به همۀ اصحاب رسول اکرم و تابعین توجه یکسان نداشتهاند. به همین سان، تابعین نیز به شماری از اصحاب چشم دوخته بودند و به همه اصحاب پیامبر اکرم متوجه نبودند. شاه ولیالله دهلوی آورده است که سعید بن مسیب و یارانش، مردم مکه و مدینه را در فقه و دانشِ شرعی راستاندیشتر میدانست، درحالیکه ابراهیم نخعی و اصحابش معتقد بودند که پایههای علمی عبدالله بن مسعود و یارانش بلندتر از دیگران است . دهلوی آورده است:
سعید بن مسیب، زبانِ فقهای مدینه بود و بیش از همه احکام و فتاوای عمر رضیاللهعنه و احادیث ابوهریره رضیاللهعنه و مسایل میراث را بهیاد داشت؛ ابراهیم نیز لسانِ فقهای کوفه بود. در بسیاری از موارد، این دو، پیرامون مسألهیی سخن میگفتند و آن را به کسی از سلف نسبت نمیدادند؛ اما اغلب – چه بهصراحت و چه به اشاره – به یکی از سلف منسوب میباشد .
با این توضیح روشن میشود که تابعین در مسایلی با هم اختلاف داشتند و این اختلافها به پیشوایانِ فقه اسلامی نیز انتقال یافت؛ چنانکه پارهیی از این اختلافها به اینکه امامانِ فقه به کدام اصحاب بیشتر ارادت و توجه دارند، ارتباط میگیرد. امام ابوحنیفه رحمهالله توجه زیادی به تابعین و اصحاب کوفه دارد در حالیکه امام مالک رحمهالله به اهل مدینه و مکه دل بسته است. با این حساب، اگر مکانهایی را که هر یک از دو مذهبِ فقهی بدان چشم دوختهاند عوض کنیم؛ مثلاً فرض کنیم که مذهب مالکی به اهل کوفه نظر میداشت و مذهب حنفی نیز به اهل مدینه و مکه چشم میدوخت، قطعاً اصولپایههای مذهبی و به دنبال آن مسایل فقهیِ متکی بر آنها نیز عوض میشد و دگرگونیهای زیادی در این دو مذهب روی میداد.
Comments are closed.