احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالبشیر فکرت بخشی، استاد دانشگاه کابل/ شنبه 11 میزان 1394 - ۱۰ میزان ۱۳۹۴
بخش ششـم
تفسیر ابن کثیر دلیل گمراهی کسانی را که از خواهشهایشان پیروی کردند در آیۀ «وَأَضَلُّوا کَثِیرًا وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ»، همان خروج از میانهروی و راه راست به سوی گمراهی و کجروی خوانده است. اهل کتاب که به گواهی قرآن کریم [توبه: ۳۰] پیامبرانشان را فرزندان خدا میخواندند و حتا به مقامِ الوهیت عروج دادند، از قلمرو اعتدال گذشتهاند و رهبانیتی را که ابداع کردهاند [حدید: ۲۷] با اصلِ دین و اعتدالِ دینی سازگاری ندارد. از همینجاست که قرآن کریم آنان را به اعتدال و چنگ زدنِ دوباره به اصلِ دین، و عدم پیروی از اهل هواء فرامیخواند.
پیامبر در مواردِ بسیاری از زیادهروی در دین و افراطیّت هشدار داده است، چنان که در روایتی آمده است:
إِیَّاکُمْ وَالْغُلُوَّ فَإِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِالْغُلُوِّ فِی الدِّینِ مبادا در دین زیادهروی کنید، یقیناً کسانی که قبل از شما بودند، به سبب زیادهروی در دین هلاک شدند.
به همینسان، وقتی یکی از نمازگزاران به پیامبر اکرم از اینکه حضرت معاذ نماز را طولانی ادا میکند، شکایت کرد؛ پیامبر از این ناحیه خشمگین گردیده به معاذ اینگونه خطاب کردند:
«یا معاذ أفتان أنت؟ « ای معاذ! آیا تو (با طولانی کردنِ نماز) ایجاد فتنه میکنی. آنچه پیامبر توبیخاً از حضرت معاذ میپرسد، نشان میدهد که زیادهروی در عبادت نیز پسندیده نیست و شدّتِ لحن پیامبر بر مذمتِ هرچه بیشتر زیادهروی در دین اشاره دارد. از سویی هم، پیامبر به حقِ بدن، حقِ زوج و حقِ نفس توصیه میکند و از روزه داشتنِ همیشهگی، زندهداشتنِ تمام شب و …، نهی میکند. روایاتی از این دست در منابعِ حدیثیِ ما فراوان است که ما به چند موردِ آن مختصراً اشاره کردیم.
تأملانگیزتر اینکه، اسلام علیرغم هشدارهایی که در موردِ افراطیگری داده است و نتایجی که تندروی دینی در قبال دارد، در پرتگاه افراطیّت لغزیده است و عملاً گروههای افراطی بسیاری در دامانِ آن - بنا بر هر دلیلی که بوده است – پرورده شدهاند. از افراطگرایان لیبرال تا تندروان دینی، همه و همه یکجانبه میتازند و میانهروی را به عنوان یک اصلِ کلی و فراگیر از یاد بردهاند. افراطگرایی در چارچوب عقلانیّت جمعی ما، نه تنها امری مذموم و ناپسندیدنی شمرده نمیشود، بلکه افزون بر آن، نوعی امتیاز و برتری نیز به حساب میآید. در جامعهیی که ما زندهگی میکنیم، ذهنیت گرایش به افراطیت، یا به تعبیر دیگر همان افراط گرایی دینی – خواه در حوزۀ عمل باشد و یا نظر – نوعی امتیاز و برتری دانسته میشود و اگر با نصوص و قرائتهای درست از دین نیز معارض واقع شود، ترجیح مییابد.
به باور نویسنده، ارایۀ قرائتهای سختجان از دین و نوعی افراطگرایی در تفسیر و تأویل نصوص دینی، نه تنها امتیاز نیست که نادرست هم هست. نباید از دین چهرۀ غیرواقعی به نمایش بگذاریم و دین را به گونهیی بنماییم که با روحیه و صورتِ کلی آن سازگاری نداشته باشد. از آنجایی که تفسیرهای دینی بیشتر متکلممحورند، اندیشمندان دینی بایست در پی کشف مراد متکلم از نصوص باشند، نه اینکه پیشفرضهای ذهنیِ خودشان را بر نصوص دینی بار نموده و دین را در حد باورهای خود تقلیل بخشند. تحمیل مقبولات پیشینیِ ذهنی بر دین و جستوجوی نمونههای مثبِت آنها - یعنی چیزهایی که از قبل موردِ قبول واقع شده است – آسیبی است که اندیشۀ دینی را در زمانِ ما به چالش برده است و این رویکرد، هم توسط مسلمانان افراطی و هم توسط مسلمانان تفریطی به نمایش گذاشته میشود. اینان ابتدا مدعیاتشان را تعیین میکنند و سپس برای توجیه دینی آن به دنبال نصوص دینی میگردند. این نوع رویکرد به دین، همان تفسیر بالرای است که شماری از مفسران با جدیّت بر آن تاختهاند و آن را بهشدّت نکوهیدهاند. از سویی هم، رویکردهایی از این دست، خود نوعی تحریفِ نظری و عملی دین است و بهدستان هر کسی رقم بخورد، نکوهیدنی است.
با این بیان، اساساً قرائتهای افراطی از دین به حدی گمراهکننده است که تفسیرهای تفریطی از دین؛ و هیچیک بر دیگری امتیاز ندارد. یکی دایرۀ شمولِ حلال را در فقه وسعت میبخشد و دیگری اصل را بر حرمت میگذارد و تا دلیلی برای حلیّت پیدا نکند، به حرمت فتوا میدهد. متأسفانه در جوامع اسلامی، بهویژه جامعۀ افغانستان، سختگیری در دین نه تنها تفسیر نادرستی از دین دانسته نمیشود، بلکه نشانۀ اوجِ تقوا و پایبندی به دین نیز بهشمار میآید. این در حالیست که ارایۀ هر نوع نظریۀ جدید و موسّعِ دینی با شک و تردید همراه بوده و با حربۀ تکفیر و تفسیق سرکوب میشود. شاید این امر ریشه در ساختار روانشناختی انسانها نیز داشته باشد کما اینکه آدمیان در برابر نقض باورها، فرضها و اندیشههایشان مقاومت نشان داده و بهسادهگی از آنها دستبردار نیستند.
خلاصه اینکه ذهنیت عمومی برای زرع تفکرِ تندروانه از دین مساعد است، در حالیکه دروازهها را بر روی روشنگری دینی بستهاند. مردم ـ شاید به دلیل اینکه میراثدار قرائتهای سختگیرانهاند و سدهها با آن خو گرفتهاند ـ تفسیرهای سختجان از دین را سادهانگارانه میپذیرند و در برابر هر تفکر جدّی و جدید دینی – ولو موافق روحیۀ دین و مستند به نصوص دینی باشد – با قوت تمام میایستند که خود پویایی جامعه را به ایست و افت برنخاستنی میکشد.
میانهروی در اسلام معطوف به فروعات و شاخههای دین نیست، بلکه تمامی ساحتهای این دین را در بر دارد و اصلی از اصول دین به حساب میآید. وسطیّت را باید در تمامی سطوح دین در نظر گرفت و میانهروی در اعتقاد، اخلاق، و… را از نظر دور نداشت. اعتدال و وسطیّت یکی از ممیّزاتِ دین مقدس اسلام است که قرآن کریم بر آن تصریح کرده است:
کَذَٰلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّهً وَسَطًا لِّتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا [٢:١۴٣]
ترجمه: همانگونه (که قبلۀ شما، یک قبلۀ میانه است) شما را نیز امتِ میانهیی قرار دادیم (در حد اعتدال، میان افراط و تفریط؛) تا بر مردم گواه باشید؛ و پیامبر هم بر شما گواه است.
این آیۀ کریمه، وسطیّت و میانهروی را به منزلۀ موهبتی الهی میخواند که برای مسلمانان قرار داده شده است. از سویی هم، میتوان با توجه به مطلق بودن آیه، مصادیق آن را وسعت بخشید و تبیینهای گوناگونی از آن به دست داد و وسطیت را میتوان در ابعاد مختلفِ آن در نظر گرفت، کما اینکه دین مقدس اسلام هم به لحاظ زمانی و هم به لحاظ محتوا، دینی میانه خوانده شده است.
دین مقدس اسلام چنانکه تذکر رفت، به لحاظِ محتوا نیز از اعتدال و جامعیت برخوردار است. اسلام هم متضمن احکام اخلاقی و اعتقادی - برخلاف یهودیت – بوده و هم احکام عملی و کاربردی را - برخلافمسیحیت - شامل میگردد و افزون بر اینها، طرح صدها مسألۀ علمی، تاریخی، فرهنگی، سیاسی و غیره… را میتوان از شاخصههای این دین آسمانی دانست که متأسفانه ابعاد گوناگون این دین بهصورت آنچنانی مورد توجه قرار نگرفته و به دین در کلیّت آن پرداخته نشده است. نصوص دینیِ ما حاوی هزارها گزاره است که ساحتهای مختلف اعتقادی، اخلاقی، احکام، موضوعاتِ علمی و … را در بر دارد و برای رشدِ متوازن آن، باید به تمامی این گزارهها پرداخته شود، تا باشد کلیۀ اندامهای دین به گونۀ موازی و سودمند رشد نموده و اثرات آن بر ابعاد گوناگون زندهگی مسلمانها بازتابیده شود.
در این میان، واقعیّت چیز دیگری است. از میان هزارها گزارۀ دینی که بر ابعادِ گوناگون حیاتِ انسان ارتباط میگیرد، فقط به گزارههای فقهی و عملیِ دین توجه لازم صورت گرفته است و سایر گزارههای دین موردِ توجه چندانی قرار نگرفته است. رشد نامتوازن اندامهای دین و فربهشدن یکی از ساحتهای آن به نوعی تجزیه و فرو کاستن دین در حد قسمتی از گزارههای آن، است. قرآن کریم توصیه به تسلیمی کامل در برابر احکام الهی میکند:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّهً وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ [بقره:٢٠٨]
ترجمه: ای کسانی که ایمان آوردهاید، همهگی در اسلام بهطور کافی درآیید! و از گامهای شیطان، پیروی نکنید؛ که او دشمن آشکار شماست.
تفسیر طبری کلمۀ «کافه» را به معنای جمیع و به تمامی بهکار برده است که مقتضای آن داخل شدنِ کامل در اسلام است. برخی مفسرین واژۀ «کافه» را حال برای «سِلم»، و تعدادی هم آن را به ضمیر «ادخلوا» نسبت دادهاند. به هر روی، هریک از دو تفسیر فوق، دلالت بر داخلشدنِ کامل در اسلام داشته و نشان میدهد که به کل دین باید پایبند بود.
با این توضیح، هرگاه فقط بخشهایی از دین در نظر و عمل مورد توجه قرار گرفته، درحالیکه ساحاتِ دیگر آن فروگذاشت شود، دقیقاً معنای آن تجزیۀ نظری و عملی دین، و نهایتاً عدم داخلشدنِ کلی در دین خواهد بود. دین، بهویژه دین مقدس اسلام مجموعهیی از یک نظام کلی، منسجم و انداموار است که احکام آن ناظر بر کلیۀ ابعاد حیاتِ انسان بوده و بایست به تمامی گزارههای آن در نظر و عمل توجه لازم صورت گیرد تا هدفی که دین برای آن آمده است، برآورده شود. اما هرگاه بخشی از دین بیشتر از سایر ابعاد آن مورد توجه قرار گیرد و ابعاد اساسی دین مهمل گذاشته شوند، این به معنای تجزیۀ دین بوده و با پایبندی به بخشی از دین نباید سعادتی را چشم داشت که با عمل به کل دین میسر است.
یکی از نکاتی که جوامع اسلامی به آن گرفتارند، انتظاراتِ کوچک و اندکی است که مردم از دین دارند. مردم انتظاری که از دین دارند، کوچک و روزمره است و دین را نیز در حد انتظاراتِ خودشان تقلیل میبخشند؛ انگار دین فقط برای پاسخ دادن به پرسشهای فقهی آنان آمده است و هیچ چیزی ماسوای آن را شامل نمیگردد. این در حالیست که بخشِ کلانی از دین را اعتقادیات و اخلاقیاتِ دینی شکل میدهد که از آن همواره غفلت صورت گرفته است. شاید این رویکرد به دین به دو علت شکل گرفته باشد؛ یکی اینکه، اکثریتِ جوامع اسلامی را افراد و اشخاص کمسواد و بیسواد تشکیل میدهند و آنان قدرت هضمِ مسایل کلیتر و پیچیدهتر اعتقادی و اخلاقی را ندارند. از سویی هم، آنان خودشان را با هیچ پرسشی در حوزههای دیگر دینی، مواجه نمیبینند، کما اینکه پرسشها نیز برخاسته از آگاهیاند و در غیابِ آگاهی پرسشی نیز وجود نخواهد داشت.
هم سوال از علم خیزد هم جواب
همچنانکه خار و گل از خاک و آب
هم ضلال از علم خیزد هم هدا
همچنانکه تلخ و شیرین از ندا
دوم اینکه، احکام فقهی عمدتاً ناظر بر امور تعبدی و تنظیم روابط فردی و اجتماعیاند و کارکرد ملموسِ این احکام باعث شده است تا اذهان و ارادههای بیشتری به آنها معطوف گردد و در نهایت، دین خودش را به صورت فقه و در لباس فقه نشان بدهد، اما سایر ساحتهای دینی فروگذارده شوند.
اگر دین را شبیه انسانی دارای جوارح و اندامهای مختلف بدانیم، هر نوع عدم توازن میان اعضای بدن وی زیانبار و ناسودمند خواهد بود. مثلاً رشد غیرطبیعی دستان کسی که سایر اندامهای وی بهصورت طبیعی رشد کردهاند، به هیچوجه مفید نخواهد بود. بدینسان، کمرشدی برخی اعضا و رشد طبیعی برخی دیگرِ آنها نیز توازن بدن را آسیب رسانده و بیشتر از آنکه سودمند باشد، آسیبزا و معلولکننده است.
توجه به کلیتِ دین باعث میشود تا میانهروی دینی و واقعیتِ دینی به میدان آیند و رشدِ متوازنِ اندامهای دین کمک میکند به ابعادِ دیگر دین نیز توجه شود و همواره از یک دریچه به قضایا نگریسته نشود.
Comments are closed.