گزارشگر:نویسنده: پارسانیا / سه شنبه 12 عقرب 1394 - ۱۱ عقرب ۱۳۹۴
بخش نخست
مفهوم علم در دو سدۀ نوزدهم و بیستم، بهدلیل تغییر مبانی معرفتشناختی و فلسفیِ جامعۀ علمی، تحولاتی داشته است. برخی از تغییرات بدون آنکه معنای علم را تغییر دهد، دامنۀ معرفت علمی را محدود کرده و بعضی دیگر، به تحول در معنای مدرنِ علم منجر شده است.
در این مقاله ضمن بازخوانی تحولات تاریخی مفهوم علم، به معنای قدسی و دینی علم و برخی راههای بازسازی دانش دینی و چالشهای مربوط به آن اشاره شده است.
مقدمه
الف) علم دینی و قدسی
خصوصیت علم مدرن، استقلال آن از حوزۀ دین و معرفت است و این استقلال هرگز مانع از آن نبوده است که دین و معنویت به عنوان یکی از موضوعات و حوزههای مطالعاتی آن در نظر گرفته شود. مطالعاتی را که مردمشناسان، جامعهشناسان و یا روانشناسان نسبت به دین و امور قدسی انجام دادهاند، بخشی از فعالیتهای علم مدرن نسبت به امور قدسی است. پرداختن علم به موضوعات معنوی و دینی، به معنای معنوی ـ قدسی و یا دینی بودن علم نیست؛ بنابراین مراد از علم قدسی و دینی، علم به امور معنوی و مقدس نمیباشد، بلکه مراد علمی است که بر حسب ذات و یا ساختار نظری و معرفتیِ خود از هویت قدسی معنوی و یا دینی برخوردار باشد.
ب) پرسش از امکان علم دینی
معنای پوزیتیویستی علم مانع از امکان شکلگیری علم قدسی و دینی بوده است، ولی به لحاظ تاریخی این معنا از علم در معرض تردید و اشکالات فراوانی قرار گرفت و به دنبال آن، معنای جدیدی از علم پا به عرصه گذاشت. این معنا که در دامن فلسفۀ علم، از دهۀ ۶۰ میلادی به بعد بهطور جدی مطرح شد و در اندیشههای پستمدرن بسط و گسترش یافت، امکان جدیدی را برای تصویر علم دینی و قدسی پدید آورد.
در این مقاله بحث علم قدسی و دینی بر اساس دو معنای مدرن و پستمدرن علم در طی دو قرن نوزدهم و بیستم پی گرفته میشود و تطوراتی که معنای پوزیتیویستی علم در طی مدت فوق پیدا کرده و فرصتهایی که برای عنوان علم قدسی و دینی پدید آمده، بازگو میشود.
ج) مدعای مقاله
مقاله مدعی است بر اساس تعریفهای پستمدرن از علم نیز امکان علم دینی و یا قدسی وجود ندارد. پدید آمدن علم قدسی دارای الزاماتی است و این علم تنها با عبور از معنای پوزیتیویستی علم محقق نمیشود. برای شکلگیری علم دینی باید از مفروضات پنهان اندیشههای پستمدرن نیز عبور کرد. علم دینی و معنوی با تفسیر دیگری از علم سازگار است که فراتر از دنیای مدرن و اندیشههای پستمدرن امکان بروز و حضور مییابد. تفسیر و تعریفی که فرهنگ و تمدن اسلامی از دیرباز با آن آشنا بوده و اینک با مرجعیت علم مدرن از دسترس سازمانهای رسمی علم کشورهای اسلامی خارج شده است.
قداست، دین و علم
نسبت قداست، معنویت و دیانت با علم را میتوان به گونهیی توصیفی پاسخ داد؛ به این معنا که حقیقت معنویت قداست، دیانت و علم را شناخت و بر این اساس نسبت آنها را سنجید، ولی چون کلمۀ علم در دورههای مختلف تاریخی کاربرد واحدی نداشته، بحث ما شیوهیی تاریخی نیز پیدا میکند؛ یعنی ما در طی بحث، تطوراتی را که لفظ علم به لحاظ تاریخی و فرهنگی داشته است، دنبال مینماییم و بر این اساس از نسبت آن با قداست، معنویت و دین سخن میگوییم.
معنای پوزتیویستی علم در قرن نوزدهم
بحث تاریخی خود را به گذشتۀ دور نمیبریم، بلکه از زمانی آغاز میکنیم که علم به معنای مستعمل امروزیِ آن به کار رفت. علم در معنای مدرن آن، ناظر به دانش آزمونپذیر است و از این حیث در مقابل معرفتهای دیگر بشری قرار میگیرد.
از معرفتهای غیرعلمی به حسب حوزههای مختلف آن، با عناوین گوناگونی میتوان یاد کرد؛ مانند ایدیولوژی، اسطوره، دین، فلسفه. مجموعۀ این معارف و از جمله معرفت علمی در سطح ادراک و آگاهی عمومی بشر، بخشی از فرهنگ را تشکیل میدهند و این معرفت، فرهنگ ویژه و مربوط به خود را نیز ایجاد میکند.
علم از نیمۀ دوم قرن نوزدهم به معنای مزبور به کار برده شد، (شاپین، ۲۰۰۵: ۳۱۴ ـ ۳۱۷) قبل از آن معرفتهای غیرتجربی و قیاسی را نیز شامل میشد و دلیل استعمال کلمۀ علم در این معنا سیطرۀ آمپریسیسم و حسگرایی و همچنین غلبۀ رویکرد دنیوی و این جهانی بشر به عالم بود.
تغییر معنا یا تبدیل مبنا
روشنگری مدرن در دو قرن هفدهم و هجدهم با نوعی از راسیونالیسم و عقلگرایی قرین بود و حضور و نفوذ عقلگرایی مانع از این میشد که علم در معنای تجربی و آزمونپذیرِ آن محدود و مقید شود. دکارت، اسپینوزا، لایپنیتس از جمله فیلسوفان عقلگرایی بودند که تحقیقات و تتبعات خود را غیرعلمی نمیدانستند.
از قرن نوزدهم به بعد، معنای علم در حقیقت دگرگون نشد، بلکه بنیان آن تغییر یافت؛ زیرا علم به معنای معرفتی بود که عهدهدار شناخت و یا کشف خارج بود و این معنا با مبنای راسیونالیسم، دانش غیرتجربی و آزمونناپذیر را نیز شامل میشد.
آنچه که از قرن نوزدهم به بعد رخ داده، تغییر مبنای علم بود، به این بیان که به دلیل غلبۀ معرفتشناسی آمپریسیستی، علم حسی به عنوان تنها راه شناخت و ارتباط انسان با جهان خارج معرفی شد. بدیهی است که اگر حس، تنها راه شناخت جهان واقع باشد، معرفت علمی یعنی معرفتی که عهدهدار شناخت واقع است، معرفتی خواهد بود که از طریق حس بهدست آید و یا دستکم از طریق حس قابل اثبات یا ابطال باشد و یا آنکه از این طریق بتوان آن را تأیید کرد. (آیرز، ۱۹۳۶ و ۱۹۵۵)
قرن نوزدهم قرن غلبۀ حسگرایی است و در این قرن به تدریج علم از معنای سابق خود منصرف میشود و معنای جدیدی را پیدا میکند.
Comments are closed.