احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:فریبـا حاجدایی - ۰۹ قوس ۱۳۹۸
فلسفه انگلیسی، تجربهگرا و خواهان فهمِ جهان است. ادبیات داستانیِ متعلق به انگلستان نیز، به تبع، برای نقد زمان حال و ایجاد تغییر و بهبود زندهگی مردم جان میگیرد. شاید از همینجاست که بسیاری از سیاستمداران انگلیسی اهل ادب و قلم میشوند. چارلزدیکنز و دیزراییلی، نویسنده و نخستوزیر قرن نوزده، از آن جمله اند. از همان آغاز نوزایی (رنسانس) زبانی که در متنهای داستانی و تاریخی انگلیسی به کار گرفته میشود، زبان اشراف و تحصیلکردههای فضلفروش نیست؛ زبان مردمی است که میخواهند با هر آنچه که دارند، در مقابل زبان فاتحان رومی، فرانسوی و آنگلوساکسون قد علم کنند.
هنری فیلدینگ در آوریل ۱۷۰۷ در شهر»ایست استور» در «سامرست» انگلستان متولد میشود. او مالک تحصیلکردهیی است که زبان گفتوگویی را برای هزل و هجو جامعۀ سدۀ هجدهم انگلستان و تکانی به آن جامعۀ طبقاتی به کار میگیرد و رمان و یا به زبان خودش تاریخ یا سرگذشت «تام جونز، کودک سر راهی» را به همین قصد مینویسد.
پدرش نجیبزاده اصیل ولی نالایقی است که ثروت خانوادهگی را تار و مار میکند، و مادرش از خانواده استخوانداری میآید. هنری در کالج «اتون» ادبیات روم و یونان باستان میخواند. به دانشگاه میرود تا حقوق بخواند، ولی خیلی زود عطای آن را به لقایش میبخشد و شروع به نوشتن میکند. نوزده ساله است که نمایشنامه «عشق در چند پرده»اش روی صحنه میرود و با اقبال روبهرو میشود.
سفری به هند میرود و در آنجا آشنایی بیشتری با ادبیات کلاسیک پیدا میکند. او همچنان نمایشنامهنویس است و از میان نوشتههایش «تام بندانگشتی» شاخصترین میشود. ولی آن چه بعدها نام او را جاودانه میکند، همان «تام جونز، کودک سر راهی» است. او تمام قریحه و دانشِ خود را به کار میگیرد تا برای اولینبار در رمانِ انگلیسی به جایِ قهرمان، ضدِقهرمانی را علم کند. او از حرامزادهیی بیاصلونسب شخصیتی میسازد که هنوز که هنوز است، الگوی کلیِ بسیاری از داستانهای بلند انگلیسیزبانها است. کتاب تام جونز در زمانی نوشته میشود که رمان فقط به معنی داستان مطرح نیست و تخیل جایِ چندانی در آن ندارد. خوانندهگان از رمانْ واقعیت قابل اثبات تاریخی را اراده میکنند و فیلدینگ، به گواهی سایر آثارش، مینویسد تا شاید تغییری در قضا بدهد و بفهمد و بفهماند.
سروالتر اسکات گفته: «تام جونز حقیقت و سرشت واقعیِ انسان را میشناساند.» و به حق هم چنین است. تام جونز داستانی است که ساده و روستایی آغاز میشود و با خردمندی و پختهگی قهرمان اصلیاش، همان کودک سر راهی، به انجام میرسد و نویسنده آن زبان نوشتاری انگلیسی را همسنگِ زبان فرهیختهگان زمانش، لاتین، بالا میکشد. این رمان تجربی است و سطوح مختلفِ آدمپردازی و»ارتباط خواننده و اثر و مؤلف» در آن تکوین پیدا میکند. صحنههای خندهدار میانپرده آن برای تغییر ذایقه خوانندهیی است که همیشه گرفتارِ خواندن نثر منشیانه بوده. این کتاب همه چیز، درباره شکل و محتوای رفتار انسانی را به مخاطبهای قرن هجدهمیِ خود شیرفهم میکند. خودِ هنری فیلدینگ این شیوه نوشتن را «قلمروِ تازه نوشتن» مینامد.
منتقد معاصری میگوید که فیلدینگ از چهار عنصر نبوغ، انسانیت، دانشآموختهگی و تجربه بهرهمند است و میتواند «سرشت» را با فکر و عقلْ قوام دهد. فیلدینگ باور دارد که بین رفتارهای نادرستِ انسانی و علل مندرج در روزگار زیست همان انسان رابطه علت و معلولی هست و نویسنده باید به دقایقِ آن دست پیدا کند. او که سالهای سال نمایشنامههای خندهدار نوشته است، حالا دست به نوشتن رمان تام جونز میزند تا جامعه آن روز انگلستان را به خودش و دیگران بشناساند. تا شاید، شاید، تغییر و بهبودی در آن جامعه صورت پذیرد.
تام جونز کودک سر راهییی است که شبی در رختخواب آدم ثروتمندِ نیکوکاری، به نام آلورتی، پیدا میشود. آلورتی که مردی سادهدل ولی اهل دانش و فضل است، تام جونز را تحت حمایت میگیرد. پا به پای خواهرزاده خود او را پرورش میدهد و همه نوع امکانات تحصیلی و رفاهی برایش فراهم میکند. اما بعدها …
رمان تام جونز به سال ۱۷۴۹ منتشر میشود. این رمان هجده کتاب دارد و هر کتاب شامل فصل های زیادی است. هر فصل، یا باب آن با یک «مقالهطوری» شروع میشود که در آن نویسنده راجع به شیوه نوشتاری و سبک خود توضیحاتی میدهد و یا سعی میکند آدمهای داستانی و علت رفتارهای آنها را برای خواننده روشن کند. فیلدینگ دلِ خوشی از نقدهای آبکیِ روزگار خود ندارد و در بسیاری از این «مقالهطورها» به منتقدین نیش میزند و به رخشان میآورد که برایش پشیزی نمیارزند.
خیلی از نویسندههای سدههای بعد از این شیوه نوشتنِ او تقلید میکنند، جورج الیوت نمونه برجسته آنها است. آندره ژید گفته: «با خواندنِ این کتاب فهمیدم که چهقدر از تکنیک کم میدانم.» نثر منثور فیلدینگ در این دیباچههای آغازین هر فصل مطنطن و آهنگین میشود، که شاید امروزه کمی بیربط، زاید و یا متکلف به نظر برسد، اما آن زمان نوعی همسنگسازیِ زبان عوامانه انگلیسی بود با زبانِ لاتینـ که گندهدماغها آن را به کار میبردند.
اگر بخواهیم پیرنگ پیچیده رمان تام جونز را خلاصه کنیم، این گونه مینویسیم: «تام جونز بچه سر راهی است که شبی در رختخواب آدم ثروتمندِ نیکوکاری، به نام آلورتی، پیدا میشود. آلورتی که مردی سادهدل ولی اهل دانش و فضل است، تام جونز را تحت حمایت میگیرد. پا به پای خواهرزاده خود، او را پرورش میدهد و همه نوع امکانات تحصیلی و رفاهی برایش فراهم میکند. اما بعدها از او آزرده میشود و از خانه میراندش. اولین بار که آلورتی از تام دلگیر میشود، به دلیل نردِ عشقی است که تام با «مولی سگریم» دختر شکاربان آلورتی میبازد و بار دوم عشقِ بیدروپیکرِ جونز به سوفیا، دختر زیبا و ثروتمند شکارچی روباه، آقای وسترن، باعث و بانیِ این دلخوری میشود.
تام جونز همیشه در معرض خشم و بدخواهیِ کشیش فضلفروشی به نام تواکوم و رقیبِ فیلسوفمنشَش اسکویر است. عاقبت تام سادهدل و خوشطینت اما خوشگذران، قربانی سوءتعبیرهای خواهرزاده جوان آلورتی میشود – که بر سر سوفیا با تام جونز خوشقیافه رقابت دارد. تام جونز به ناچار ترک یار و دیار میکند. در این سفر و حضر همسفری دوستداشتنی مثل پارتریج دارد که وجودش خواننده را به یاد سانچوپانزای دنکیشوت میاندازد. در این حین، سوفیا که دل در گروِ تام دارد و نمیخواهد تن به ازدواج با بلافیل بدهد و تسلیم استبداد رای پدرش بشود، از خانه فرار میکند و به خانه یکی از اقوام لندنیِ خود میرود.
تام هم کشف میکند که در واقع پسر خواهرِ آقای آلورتی است و در واقع همشیره مکرمه آقای الورتی بوده که او را به گیتی تحویل داده است. مکر و کیدِ بلافیل برملا میشود و سوفیا هم بیوفاییهای جونز را میبخشد و پایان خوش داستان فرا میرسد.»
فیلدینگ در این رمان، ریاکاری و دو چهرهگیِ جامعه آن روز انگلستان را ترسیم میکند و مفاهیمی مثل شرف، عشق، خیرخواهی، مسیحیت و زیبایی را در این رمان زیر و بالا میکند تا پرده پندار زمانه را بدرد و رویا و خودفریبی را در روشنایی آفتاب این رمان نمایان کند. او قبلاً در رمان کوتاه «شاملا»، که نقیضهیی است بر «پاملای»ِ ریچارد آندرسون، خدعه و ریای جامعه مردسالار را عیان کرده و حالا در تام جونز تفاوت بین «عدالت و گشادهدلی»، «عداوت و تنگنظری» و «بدخواهی و خوشخیمیِ آدمیزاده» را پیش چشم خوانندهگان میگذارد.
او، مانند ارسطو، معتقد است که انسان خمیرهیی الستی و ابدی دارد و میتواند مثل بلایفیل یکسره بد و سیاه و یا مانند آلورتی نیکدل و روشنضمیر باشد. فیلدینگ تام جونز را نماینده واقعی ذات آدمیزاده میداند و از طریق ترسیم دو آدم داستانیِ خود، سکویر و تواکوم، فلسفهبافی فاضلانه را در مقابل اخلاقیات مقدسمآبانه قرار میدهد و هر دو را به سخره میگیرد.
در این کتاب فیلدینگ دیدگاه روایتگر همیشهحاضر و ناظری را دارد که فکر میکند جهان را به خوبی میشناسد. او که به خوشفطرتی انسان باور دارد، شکّاک است ولی نا امید نیست. سبک نوشتاریِ او طوری است که نمیگذارد خواننده در کتاب غرقه شود و فاصله خواننده را با متن نگاه میدارد. در کتاب او نقش روایتگرِ کتاب با آفرینشگرِ متن از هم جداست و از این راه، دو سطح آگاهی پیش چشم خواننده باز میکند؛ سطح آگاهی روایتگر – که در طول سرگذشت بصیرت پیدا میکند – و قلهیی که نویسنده بر آن نشسته و از آنجا به دنیای ساخته خود نگاه و با تردستی آدمهای داستانیاش را جابهجا میکند. فیلدینگ کتاب خود را «حماسهیی کمیک به نثر» میداند.
بعد از مرگ همسر اول و ازدواج مجدد با ندیمه همسرش، وضع مالی فیلیدینگ بد میشود. در۱۷۴۸ دوستان کمک میکنند و فیلدینگ بر مسند قضاوت دادگاهی محلی در «بواستریت» لندن مینشیند. رمان تام جونز یک سال بعد از این منتشر میشود و کمی بعد از انتشار آن فیلدینگ زمینگیر میشود. در چند سال باقیمانده عمرش رمان «آیلیا» را مینویسد و مجموعهیی از مقالات خود را منتشر میکند. رمان تام جونز را هم با تجدیدِ نظرهایی به چاپ بعدی میرساند. در ۱۷۵۴ دیگر حالش وخیم شده. به توصیه پزشکان به لیسبون پرتغال میرود. در «خاطره سفر لیسبون» درباره تلاش بیثمرش برای بهبودی، مینویسد و چند وقت بعد در هشت اکتوبر همان سال در لیسبون میمیرد و در گورستان انگلیسیان آنجا به خاک سپرده میشود.
منبع: گلستانه (شماره ۱۱۲)
Comments are closed.