گزارشگر:فرشاد نوروزی / دوشنبه 9 قوس 1394 - ۰۸ قوس ۱۳۹۴
بخش پنجم
با ورود ارسطو به صحنۀ قرون وسطایی، فلسفۀ افلاطونی در قالب مکتب اگوستینی رو به ضعف و افول نهاد و روش قیاسی ارسطو بر سر کار آمد. بدین ترتیب، ارسطوگرایی به عنوان جنبشی نوظهور در مدارس قرون وسطا و در بین فلاسفۀ اهل مدرسه برای خود جا باز کرد. بدین ترتیب، اروپا به مدت چندین قرن در حصار منطق ارسطویی گرفتار شد. به عبارت دیگر، دنیای غرب اینبار نیز با گرایش مطلق به سوی استدلال محض، بازار مباحثاتِ جدلی را که کاملاً جنبۀ انتزاعی، خشک و جمود به خود گرفته بود، رونق بخشید.
بدین سان، گرایش یکجانبه به استدلالهای عقلی که به وسیلۀ توماس آکوئیناس در قرن سیزدهم تثبیت گردید و جای پای محکمی برای خود یافته بود، علم و دانش را به صورت خشک و انتزاعی درآورد. توجه به همین جنبه از روش فلاسفۀ اسکولاستیک بود که در زمان ظهور نهضت جدید علمی اروپا، مردان رنسانس لبۀ تیز حملۀ خود را متوجه ارسطو کرد. و قصد اخراج او را از عالم علم و فلسفه کردند تا آنجا که عدهیی در مبارزه علیه ارسطو بهشدت حساسیت منفی پیدا کردند چنانکه به عنوان مثال پترس راموس یکباره هر آنچه را که ارسطو گفته، باطل شمرد.
گرایشی چنین افراطی به سوی استدلال محض، بیش از همه مربوط به سنت ضد استلالی در زمینۀ فرهنگ قرون وسطایی بود. این عکسالعمل افراطی در مقابل عمل تفریطی گذشته، در حقیقت بیانگر ضعف فرهنگی اروپایی بود که نتوانست در قبال تحولات فکری اخیر و فشارهای ناشی از آن، نظامی موزون و همهجانبه ایجاد کند.
ترجمۀ کتب علمی و فلسفی چون قانون ابن سینا و الحاوی و سرالاسرار زکریا رازی و دانشمندان دورۀ اسلامی دیگر، زمینههای علمی این سنت را آغاز کرد. ویل دورانت در اینباره چنین میگوید: «در قرن سیزدهم بر اثر تماس با اسلام از راه مبارزات صلیبی و ترجمۀ کتب، این اقلیت بیاعتقاد به شریعت مسیح، رو به افزایش نهاد.»
با گسترش ورود اندیشههای اسلامی، موج نویی در افکار و عقاید مسیحیان به وجود آمد که البته این موضوع در وهلۀ اول متوجه کلیسا بود. این جریان نوین که در فرهنگ اروپایی پدید آمد، کلیسا را از قبول آن ناگزیر نمود. با ورود این افکار و ضعف موجود در سیستم منطقی، مسیحیت کلیسایی ظاهر شد و اعراض و روگردانی از آن در بین روشنفکران و حتا عدهیی از روحانیان مسیحی رایج گردید. آشنایی دنیای مسیحیت با اسلام و ظهور مسلک عقلی جدید، ضعف موجود در نظام فکری و سیستم منطقی مسیحیت را نشان داد و پایههای ایمان مذهبی را به لرزه درآورد.
اعراض از مذهب همراه با آثار فکری و معنوی و اخلاقی مربوطهاش، بنیان تمدن مذهبی قرون وسطایی را متزلزل ساخت تا آنجا که شک دینی و تردید در اساس آیین عیسوی برای اولینبار در بین دانشجویان حوزههای دینی رواج یافت.
کلیسای کاتولیک با تأسیس سازمان جدیدی به نام محکمۀ تفتیش عقاید یا انگیزاسیون (Inguisition ) که وظیفۀ سانسور افکار و عقاید جدید را بر عهده داشت، به مقابله با موج تحولات فکری نوظهور شتافت. این محکمه هر نظریه و فکر جدید را که بنا به دریافت آنان مباینتی با متون مذهبی کلیسا داشت، بر سبیل کفر و الحاد مردود شناخته و صاحب نظریه را به عنوان ملحد و مرتد، مستوجب عقوبت و مجازات میدانست.
تمام این حوادث، کلیسا را به سوی بیبندوباری و فساد اخلاقی و روحیۀ مادیگری برد که خود معلول ضعف ایمان مذهبی بود و در عین حال، علتی برای تسریع انهدام ارزشهای معنوی و تضعیف روحیۀ مذهبی شد.
این دو عامل از طریق کنش و واکنش متقابل فرهنگ معنوی غرب را تا سر حد افول کامل تضعیف کرد و زمینه را برای ظهور فرهنگ مادی که در آن حاکم مطلق بر سرنوشت انسانها، مادیات و ارزشهای مادی را فراهم آورد.
با تضعیف ارزشهای معنوی، فعالیتهای اقتصادی از جنبۀ معنوی و اخلاقی تهی گشته و رنگ مادی صرف به خود گرفت و بدین ترتیب، زمینه برای نشو و نمای عناصر غیرانسانی سرمایهداری جدید فراهم شد و نفعپرستی جای خدمت به همنوع را گرفت.
بدین ترتیب، انسان غربی فقط واقعیاتی را به دیدۀ قبول نگریست که بتوان از طریق مشاهده و تجربه پی به وجود آنها برد و از میان انبوه معارف، تنها دل به حقایقی بست که بتوان از طریق علوم تجربی، آنها را مورد ارزیابی و تحقیق قرار داد.
در نتیجه، واژۀ علم (Science) در فرهنگ غربی بهتدریج در مفهوم علوم تجربی مقید شد و سایر علوم و معارف که از طریق کاوشهای عقلانی (فلسفۀ مابعدالطبیعی) یا اشراقات درونی یا از مجرای وحی مذهب بهدست میآید، در منطق انسان غربی به دیدۀ انکار نگریسته شد و کلید خزاین دانش و معرفت علم تجربی شناخته شد.
بنابراین، واقعیاتی چون ماورای طبیعت و حقایق غیر مادی از آن جهت که از طریق تجربه و آزمایش قابل مطالعه نبودند، بهتدریج از حوزۀ دانش و اعتقادات انسان غربی خارج گردید و جهان هستی محدود در جهان مادی شناخته شد.
سرانجام علمگرایی
پس از رنسانس بهتدریج حواسِ همهگان معطوف به علم جدید شد و در نتیجۀ توجه یکسره به مادیات و علوم مادی، معنویات به فراموشی سپرده شد و منافع فردی و مصالح خصوصی و امیال به اصطلاح نفسانی جای آن را گرفت. بدینسان، اساس غیرانسانی نظام سرمایهداری که جستوجوی بیقیدوشرط منافع خصوصی و انباشتن سرمایه است، در عمق دلهای تیره و تار زمینهیی مساعد برای نشو و نمای خود یافت و روحیۀ سرمایهداری که در اواخر قرون میانه و پس از آن ضعف اخلاق مذهبی پا به عرصۀ وجود نهاده بود، در زمان رنسانس به مرحلۀ تکاملی خود قدم نهاد.
نتیجۀ رشد روحیۀ سرمایهداری آن شد که جنبههای اخلاقی و معنوی، از فعالیتهای اقتصادی فاصله گرفت. در قرون وسطا ثروت برای انسان و در خدمتِ او بود و انسان در صورتی آن را میپذیرفت که مشروع و در خدمت عموم باشد. اما در نظام اقتصادی نوین، انسان عملاً به صورت وسیلهیی برای تحصیل ثروت بیشتر و گردآوری سرمایه و تأمین رشد نظام اقتصادی درآمد.
Comments are closed.