شرایط اجتماعی و تاریخی رمان تاریخی

گزارشگر:دوشنبه 23 قوس 1394 - ۲۲ قوس ۱۳۹۴

بخش سوم و پایانی

جرج لوکاچ
برگردان: مجیـد مددی‌

mandegar-3ایده‌آل مشروعیت‌طلبان، بازگشت به شرایط قبل از انقلاب است، یعنی محو عظیم‌ترین وقایع تاریخی این عصر از تاریخ. طبق این تعبیر، تاریخ عبارت است از رشدی آرام، نامحسوس، طبیعی و «ارگانیک» یعنی نوعی تکامل جامعه که اساساً ایستا است و هیچ چیز را در نهادهای مشروع و ریشه‌دار جامعه تغییر نمی‌دهد و بالاتر از همه؛ هیچ چیز را آگاهانه دگرگون نمی‌سازد. فعالیت انسان در تاریخ به‌کلی کناره گذارده می‌شود. مکتب تاریخی قانون آلمانی حتا حق ملت‌ها را در زمینۀ وضع قوانین جدید برای خود نفی می‌کند و ترجیح می‌دهد که قوانین کهنه و ناهمخوان رسوم فیودالی را به رشد ارگانیک‌شان واگذارد.
به این ترتیب، زیر لوای تاریخ‌گرایی و مبارزه با روح «مجرد و غیرتاریخی» روشنگری، یک‌شبه تاریخ‌گرایی، یک ایدیولوژی عده تحرک و بازگشت به قرون وسطا ظهور می‌کند. تکامل تاریخی، بی‌رحمانه به سود این هدف‌های سیاسی ارتجاعی مسخ می‌شود. نادرستی ماهوی این ایدیولوژی ارتجاعی، با این حقیقت که دورۀ بازگشت در فرانسه به دلایل اقتصادی ناگزیر می‌شود با سرمایه‌داری که در همین احوال رشد یافته است، سازش کند، و در واقع حتا در جست‌وجوی حمایت جزیی سیاسی و اقتصادی از جانب آن باشد، تشدید می‌گردد(موقعیت حکومت‌های ارتجاعی در پروس اتریش و غیره مشابه است). پس این‌ها بنیادهایی هستند که باید تاریخ بر اساس آن‌ها بازنویسی شود. «شاتوبریان» به سختی تلاش می‌کند تاریخ کلاسیک را مورد تجدید نظر قرار دهد تا ایدیولوژی انقلابی «ژاکوبن»ها و دورۀ ناپلیـونی را از نظر تاریخی تحقیر کند. او و دیگر شبه‌مورخان ارتجاع یک تصویر شعرگونه روایتی کاذب از جامعه هماهنگ و هنوز پابرجای قرون وسطا ارایه می‌کنند. این تعبیر تاریخی از قرون وسطا در رمان رمانتیک دورۀ بازگشت تعیین‌کنندۀ تصویری است که از زمان‌های فیودالی ارایه می‌گردد.
شبه تاریخ‌گرایی مشروعیت‌طلب، علی‌رغم این بی‌چهره‌‎گی ایدیولوژیک، تأثیر نیرومند و فوق‌العاده‌یی دارد. گرچه مسخ شده و دروغین است؛ اما بیان لازم تاریخی دوران عظیم دگرگونی‌هایی است که با انقلاب فرانسه پا می‌گیرد و مرحلۀ جدید توسعه که دقیقاً با دورۀ بازگشت آغاز می‌شود، مدافعین پیشرفت انسانی را وا می‌دارد تا سلاح ایدیولوژیک جدیدی برای خویش بسازند. می‌دانیم که روشنگری چه بی‌باک و نیرومند با مشروعیت‌طلبی تاریخی و بقایای فیودالیسم به جنگ برخاست و نیز چه‌گونه مشروعیت طلبی پس از انقلاب، پاسداری از آن‌ها را دقیقاً مضمون تاریخی تلقی می‌کرد/پس از انقلاب فرانسه، مدافعین پیشرفت ناگزیر می‌بایست به مفهومی دست یابند که ضرورت تاریخی انقلاب فرانسه را اثبات کند و در این زمینه شواهدی فراهم آورد مبنی بر این که انقلاب نقطۀ اوج یک تکامل تاریخی تدریجی و درازمدت است، نه محصول خلق‌الساعۀ شعور انسان. این انقلاب در تاریخ زنده‌گی انسان یک «جهش طبیعی» از آن‌گونه که «کوویه» به آن اعتقاد دارد نیست، بلکه تنها راه تحول آتی نوع بشر به شمار می‌رفته است.
اما این امر در مقایسه با روشنگری، دگرگونی وسیعی در نحوۀ نگرش به پیشرفت انسان به شمار می‌رود. پیشرفت، دیگر به عنوان مبارزه‌یی اساساً غیرتاریخی میان خرد انسان‌گرا و ناخرد مطلق‌گرا- فیودالی تلقی نمی‌شود. بنابر این تعبیر جدید، عقلانیت پیشرفت انسانی به نحوی روزافزون از برخوردهای درونی نیروهای اجتماعی در خود تاریخ فرا می‌رود و تاریخ خود حاصل و تحقق بخشندۀ پیشرفت انسان است. در این‌جا مهم‌ترین نکته، آگاهی تاریخی فزاینده نسبت به نقش قطعی‌یی است که نبرد طبقات در تاریخ، در پیشرفت انسان ایفا کرده است. این روح تازۀ نوشته‌های تاریخی که بیش از همه در آثار تاریخ‌دانان برجستۀ فرانسوی دورۀ بازگشت دیده می‌شود، دقیقاً به این امر توجه دارد: نشان دادن این‌که جامعۀ بورژوایی نوین از نظر تاریخی چه‌گونه از مهلکۀ نبردهای طبقاتی میان اشرافیت و بورژوازی، نبردهای طبقاتی‌یی که سراسر دورۀ «قرون وسطای رویایی» درگیر آن بود، و انقلاب کبیر فرانسه آخرین مرحلۀ قطعی آن به شمار می‌رفت، سر بیرون آورد. این ایده‌ها نخستین کوشش برای دوره‌بندی عقلایی تاریخ به شمار می‌رود. کوشش برای درک ماهیت تاریخ و شناخت ریشه‌های زمان حال به شکلی عقلایی و علمی، نخستین کوشش پردامنه برای این دوره‌بندی، در نیمه‌های انقلاب فرانسه توسط «کندرسه» در اثر اصلی تاریخی- فلسفی‌اش صورت گرفته بود. این ایده‌ها بعداً در دورۀ بازگشت، توسعۀ بیشتری پیدا کرد و به شکلی علمی گسترش یافت. در واقع در آثار ایده‌آلیست‌های بزرگ، دوره‌بندی تاریخ تا افق جامعۀ بورژوازی پیش می‌رود. اگرچه این انتقال، یعنی این مرحلۀ فراتر از سرمایه‌داری، راهی تخیلی را دنبال می‌کند. در آثار «فوریه» علی‌رغم ماهیت تخیلی ایده‌هایی که در مورد سوسیالیسم و راه‌های وصول به آن دارد، تضادهای نظام سرمایه‌داری چنان آشکار نشان داده شده که ایدۀ ماهیت انتقالی این جامعه، به نحوی محسوس و مجسم به چشم می‌آید.
این مرحلۀ جدید دفاع ایدیولوژیک از پیشرفت انسان، بیان فلسفی خود را در آثار هگل می‌یابد. چنان که دیده‌ایم، مسالۀ تاریخی اصلی، نشان دادن ضرورت انقلاب فرانسه و یبان این نکته بود که انقلاب و توسعۀ تاریخی به خلاف آن‌چه پوزشگران مشروعیت‌طلبی فئودالی ادعا می‌کردند، با یکدیگر در تقابل نیستند. فلسفۀ هگل، اساس فلسفی این مفهوم از تاریخ را پی‌ریزی می‌کند. کشف قوانین عمومی تحول کمیت به کیفیت توسط هگل، از نظر تاریخی یک روش‌شناسی فلسفی برای این ایده تلقی می‌شود که انقلاب‌ها عناصر ضروری و ارگانیک تکامل هستند و بدون این «گره‌گاه‌های سیر تاریخ » تکامل راستین در واقعیت امکان ندارد و از نظر فلسفی قابل تصور نیست.
بر این اساس، مفهومی که روشنگری از انسان دارد، از نظر فلسفی لغو می‌شود، حفظ می‌گردد و به سطح بالاتری ارتقا می‌یابد.
بزرگترین مانع بر سر راه درک تاریخ، در مفهومی نهفته است که روشنگری از ماهیت غیر قابل انسان دارد. بدین‌سان در موارد غایی، هرگونه تغییر در جریان تاریخ صرفاً به معنای تغییر عادات و به طور کلی به معنای فراز و فرودهای اخلاقی یک انسان است. فلسفۀ هگلی از این تاریخ‌گرایی پیشرو جدید استنتاج می‌کند. فلسفۀ هگلی انسان را آفریدۀ خود او و فعالیتش در تاریخ می‌داند. و گرچه حامل این فرایند به صورت عرفانی به «روح جهانی» تبدیل شده است، معهذا هگل این روح جهانی را به مثابۀ تجسد دیالکتیک توسعۀ تاریخی می‌نگرد.
بدین‌سان روح با خود به مقابله برمی‌خیزد [یعنی در تاریخ: لوکاچ] و ناگزیر است که بر خود به عنوان دشمن واقعی هدفِ خود چیره شود: تکامل … در روح … مبارزه‌یی دشوار و بلاانقطاع علیه خود است. روح در پی تحقق ایدۀ خویش برمی‌آید. معهذا این ایده را از خود پنهان می‌دارد و از بیگانه شدن با خویش احساس غرور می‌کند و لذت می‌برد… . در مورد شکل روح مسأله متفاوت است [با آن‌چه در طبیعت وجود دارد: لوکاچ]، در این‌جا دگرگونی نه تنها در سطح، بلکه در ایده نیز به وقوع می‌پیوندد. این خود ایده است که تصحیح می‌شود.
هگل در این‌جا در مورد دگرگونی ایدیولوژیک که در عصر او رخ داده است، توصیحی مناسب ـ البته به شکلی مجرد و ایده‌آلیستی ـ ارایه می‌کند. اندیشۀ دورۀ پیش به‌نحوی متناقض میان یک مفهوم تقدیرگرایانۀ سازگار با قانون، در مورد تمام وقایع اجتماعی و پر بها دادن به امکان دخالت آگاهانه در تکامل اجتماعی نوسان دارد. لیکن در هر دو سوی این تناقض، اصول به صورت «فوق تاریخی» تلقی می‌شد که از ماهیت «جاودانی» «خرد» برمی‌خاستند. اما هگل در تاریخ فرایندی می‌بیند، فرایندی که از یک‌سو توسط نیروهای محرکۀ درونی تاریخ به پیش رانده می‌شود، و از سوی دیگر نفوذ خود را بر تمام پدیده‌های زنده‌گی انسان، منجمله اندیشه، می‌گستراند. او کل زنده‌گی بشریت را همچون یک فرایند تاریخی عظیم می‌نگرد.
بدین سان، یک بشردوستی جدید و یک مفهوم تازه از پیشرفت، هم به شکل تاریخی عینی و هم به صورت فلسفی، ظهور کرد. بشردوستی‌یی که می‌خواست دستاوردهای انقلاب فرانسه را همچون اساس نابود نشدنی پیشرفت آتی انسان پاس دارد و به انقلاب فرانسه (و همۀ انقلاب‌های تاریخ) به صورت اجزای ناگزیر پیشرفت انسان می‌نگریست. البته این بشردوستی تاریخی جدید، خود زادۀ عصر خویش بود و نمی‌توانست مرزهای آن عصر را تعالی بخشد- مگر به شکلی تخیلی، همان‌گونه که ایده‌آلیست‌های بزرگ کردند. بشردوستان بزرگ بورژوازی این عصر، خود را در موقعیتی متناقض می‌یابند: در عین حال که ضرورت انقلاب‌های گذشته را درمی‌یبابند و در آن‌ها بنیاد هر آن‌چه را که در روزگارشان عقلایی و شایان توجه است می‌بینند، پیشرفت آتی را به صورت تکاملی صلح‌آمیز که بر اساس این دستاوردها صورت می‌گیرد، تعبیر کنند. همان‌گونه که «م.لیفشیتس» به درستی تمام در مقالۀ خود راجع به زیباشناسی هگل توضیح می‌دهد. این بشردوستان در نظام جهانی جدید که توسط انقلاب فرانسه خلق شده بود، در جست‌وجوی امور مثبت بودند و هیچ انقلاب تازه‌یی را برای تحقق غایی این امور لازم نمی‌دانستند.
این مفهوم آخرین دورۀ بزرگ فکری و هنری بشردوستی بورژوایی به هیچ‌وجه با توجیه بی‌ثمر و کوته‌بینانۀ سرمایه‌داری که بعداً (و تا اندازه‌یی هم‌زمان شکل می‌گیرد، ارتباطی ندارد. این مفهوم بر اساس پژوهشی کاملاً راستین در مورد پیشرفت و نیز افشای تمامی تضادهای آن قرار دارد. این مفهوم به هیچ وجه از انتقاد از حال چشم نمی‌پوشد، و گرچه نمی‌تواند افق زمان خود را آگاهانه وسعت بخشد، معهذا حالت همواره ستمگرانۀ تضادهای موقعیت تاریخی خود آن، سایه‌یی تاریک بر کل مفهوم تاریخی می‌افکند. این احساس که ـ برخلاف شناخت تاریخی و فلسفی آگاهانه‌یی که ادعای پیشرفت صلح‌آمیز و بلاانقطاع دارد ـ در تحلیل نهایی، اولین قدم فکری غیرقابل بازگشت بشر تجربه می‌شود، خود را در بزرگترین نماینده‌گان این دوره، به طریق بسیار مختلف همگام با خصلت ناآگاه این احساس نیز همین است. مثلاً نظریۀ قدیمی «تسلیم» گوته، «جغدمینروا»ی هگل که تنها در تاریکی پرواز می‌کند، و مفهوم بالزاک از شوربختی عمومی وووو … را در نظر بگیرید. انقلاب‌های ١٨۴٨ بود که برای نخستین‌بار دو انتخاب در برابر بازماندۀ نماینده‌گان این عصر قرار داد. یکی شناخت و تأیید دورنمایی که توسط این دورۀ جدید توسعۀ انسانی آفریده شده بود، گرچه شکست روحی دردناکی به همراه داشت مثل «هاینه»، و دیگری فرو رفتن در قالب پوزشگران سرمایه‌داری رو به افول که مارکس بی‌درنگ پس از انقلاب‌های ١٨۴٨ به چهره‌های مهمی از آنان منجمله «گیزو» و «کارلایل» اشاره می‌کند.

مد و مه/ ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.