احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمدحسن شاهکویی/ شنبه 28 قوس 1394 - ۲۸ قوس ۱۳۹۴
بخش دوم
موضوع این است که سوژۀ گوهرین اندیشندۀ دکارتی، به عنوان یک جهان، زمانی مستقل از ابژه، فینفسه وجود داشته است؛ به گونهیی که نسبت به سوژه در نزد دکارت و کانت پیشینیتر است و به همین دلیل، این روش ناپسندی است که فلسفه از چیزی آغاز کند که از لحاظ هستیشناختی، وجود خودش هنوز اثباتشده نیست. بنابراین، به زعم هایدگر، وجود باید اول خودش به عنوان چیزی مستقل و بیرون از هستی موجودات (یا وجود حاضر در جهان یا وجود حاضر غایب۱) اثبات شود. زیرا وجود یک مفهوم کلی است که نمیتوان آن را در هیأت موجودات محدود کرد. به زعم او، خلط کردن موجودات با هستی (یا وجود و موجود)، اشتباه همۀ فلسفههایی است که بنیادشان بر سوژۀ گوهرین اندیشندۀ دکارتی استوار بوده است. زیرا این سوژه هرچند به عنوان «امتداد» باقی میماند و در جایگاه تعیین بنیادین «جهان»، از توجیه پدیدار خاصِ خودش قاصر نیست و مکان گاه این امتدادها را نشان میدهد، ولی از لحاظ هستیشناختی نه مکان گاه جهان را میتوان از آن دریافت و نه حتا مکان گاه دازاین را. بنابراین، در نزد هایدگر طرح دازاین (وجود حاضر در جهان)، در واقع، ایجاد زمینهیی است برای گشودن مشکلی که دکارت آن را حل ناشده باقی گذاشته است:
چهگونهگی گذار سوژۀ خودبنیاد و خودآیین از شکاف میان «من» و «نامن» (یا ذهن و عین یا روح و ماده).
در این رابطه باید به یاد داشت که نزد هایدگر، «فهم» نسبت به اندیشه یا آگاهی دکارتی پیشینیتر است. همان فهم دازاینی (به نحوی هم سرآغاز و هم سرچشمه و به منزلۀ حالت بنیادینِ هستی دازاین)، آن وجود یا هستی امکانی است که در گذار از من به نامن، عمل را به صورت ذهنیتی که سابق به صورت شیء است، حمل و اعمال میکند و به این معنی، فلسفۀ هایدگر عمیقاً پوزیتیویستی و آزمونی هم هست (که اگزیستانسیالیسم سارتر نیز از آن تأثیر گرفته است و من آن را پایینتر توضیح خواهم داد.) ولی چون همین هستی امکانی به محض اینکه پدیدار شد دیگر پیدا نیست، یعنی صورت شیء پیداست نه خود هستی (یا وجود حاضر غایب) که مضمون آن است، به همین دلیل، آیا شناخت وجود یا هستی، به زعم هایدگر، دست نمیدهد مگر با مکاشفه یا شناخت حضوری، با توجه به اینکه ایدهآلیسم فلسفی به ویژه فلسفۀ امثال هایدگر، سرشتۀ عرفانبافی است؟ آیا بدین علت است که شناسایی هستی هایدگری منطقاً و عملاً تعلیق به محال میشود و بدین سان، سوژه (یا دازاین) حتا نزد خودش لامکان میشود؟ زیرا نزد هایدگر، دازاین به عنوان روح، به شیوهیی در مکان جا میگیرد که هیچ شیء مادی ممتدی نمیتواند جا بگیرد. و این، منطقاً چیزی جز لامکان نیست. گرچه دازاین به عنوان جسم، مکانی دارد مثل کرۀ زمین در فضا: دازاین تا وقتی که هست، همانگونه تقرب میجوید و رفع حجاب میکند، حجات راست و چپ را پیوسته با خود دارد. با همین روش، مکان گاه دازاین از لحاظ جسمانیت وی، معین میشود.
به رغم این متافیزیک غلیظ، هایدگر فکر استعلا را که به گفتۀ او ریشه در جزمیت مسیحی دارد و معتقد است انسان چیزی بیش از موجود بهرهمند از فهم و خرد بوده و میتواند به فراتر از خود برسد، مورد انتقاد قرار میدهد. همانگونه که این حرف هگل را نیز که کلی در جزیی وجود دارد و هر چیز خود یک قیاس است، مورد انتقاد قرار میدهد. میگوید: وقتی میگوییم هستی کلیترین مفهوم است، به آن معنی است که تاریکترین مفهوم است. وجود ممکن نیست به منزلۀ موجود تلقی شود. اما در عین حال میگوید: این موجود نمونه (موجود از حیث هستیاش) که درون هر یک از خود ماست، ما آن را دازاین اصطلاح میکنیم. این حرف که ظاهراً میان کلی و جزیی وحدت ایجاد میکند، به نظر میرسد که مغایرتی با حرف هگل نداشته باشد. مگر نه این است که دازاین کل اصیل است با بنیان اگزیستانسیالش؟ اما هایدگر میگوید، این پرسش تنها وقتی ممکن است که بر مبنایی آزمودنی و پدیدارین گذاشته شود، تا دازاین بتواند بر اصالت ممکنِ هستیاش تکیه کند.
آن سخنهای هایدگر در کنار این سخنش که وجود به محض اینکه صورت چیزها پدیدار شد دیگر پیدا نیست، یعنی صورت شیء پیداست نه خود وجود یا هستی؛ آری، با این سخنها، هایدگر که میگوید دازاین از همان آغاز ممکن بودن است، رابطۀ ذات و نمود را قطع میکند و از این راه، نوعی پوزیتیویسم اروپای قارهیی ایجاد میکند، با این فرق که او میکوشد تا نخست مثل آنگلوساکسونیها، خود را از سوژۀ اندیشندۀ دکارتی و عقل فراتری کانتی و شیء فینفسۀ او خلاص کند، ولی بیآنکه بگوید شناختن ذات امکانپذیر نیست، تا به نوعی بتواند سوژه یا دازاین (یا وجود حاضر در جهان) را که به گفتۀ خود او، در قیاس با موجودات دیگر موجودی مشخص و ممتاز است، بر جای آن بنشاند. و دوم اینکه با برتری دادن مطلق به وجود (یا سوژه یا دازاین) که اوصافش را در بالا دیدیم، میکوشد تا با نوعی وفاداری به سنت فلسفی آلمان، خود را از پوزیتیویسم آنگلوساکسونی که ابداً اعتباری برای بحث وجود و ماهیت آن قایل نیست، متفاوت و متمایز کند. چنانکه میگوید پژوهش علمی نه یگانه نوع برای دازاین است و نه نزدیکترین نوع هستی ممکن به او. و در این راه، هایدگر حتا رابطۀ مکان و زمان را با آن خصوصیتِ پوزیتیویستی که مخصوص او با آن سنت فلسفی آلمانیاش است، شرح میکند: در نزد او مکان به عنوان یک امرِ پیشینی به زمان وابسته نیست. گرچه قدرتش را از نوع هستی دازاین دارد.
Comments are closed.