احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نویسنده: فاطمه اسلامیه/ دوشنبه 30 قوس 1394 - ۲۹ قوس ۱۳۹۴
بخش نخست
رویکرد رادیکالها به دو دستۀ انتقادی و پستمدرن تقسیم میشود که در رویکرد انتقادی، سازمان عرصۀ سلطهگری است و رویکرد پستمدرن، سازمان را به عنوان موجودیتی نظمیافته و معنادار زیر سوال میبرد. در مدرنیسم بر “قطعیت” تأکید میشد و در پستمدرنیسم بر “عدم قطعیتها”. فرضیههای بنیادییی که در ارتباط با تمامیت و قطعیت، همچنین علیت و جامعیتِ برخی از امور، مورد تأیید فلسفۀ مدرنیسم بودهاند، از جانب فلاسفۀ پستمدرن، مردود دانسته شده است. مدرنیسم در جستوجوی حقیقت بود، ولی پستمدرنیسم معتقد است که حقیقتی وجود ندارد و تأکید میکند که فقط روایتهایی از حقیقت وجود دارد. در مدرنیسم “عقلانیت” حاکم است، در حالی که در پستمدرنیسم “گفتمان” حاکم است. پستمدرنیسم با ایدیولوژی و هرگونه فراروایت، مخالف است. در دورۀ پستمدرنیسم، با ورود تکنولوژی و ابزارهای تکنیکی، “گفتمان و مذاکره” بر “ عقلانیت حاکم گشته است. نظریۀ انتقادی با این عقیده که زندهگی اجتماعی سرشار از تعارضات، مهملها، ستمها و ابهامات است، به دنبال “بیداری” و “رهایی” است و پستمدرنیسم به دنبال نفی عقل انسانی است. دورۀ نفی عقلانیت و فرد، مستقل، خودمختار و مطلقالعنان میباشد.
مقدمه
تاکنون بشر دو عصر متفاوتِ کشاورزی (سنتی) و صنعت (مدرنیسم) را پشتِ سر نهاده و اینک در عصری زندهگی میکند که نامهای گوناگونی بر آن نهادهاند. “دانیل بل” آن را عصر فراصنعتی مینامد؛ “ژاک دریدا” بر این عصر نام ساختارزدایی نهاده است؛ “مک لوهان” عصر کنونی را عصر ارتباطات و دهکده جهانی؛ و “آلوین تافلر” (۱۹۷۰) آن را عصر فراصنعتی مینامد. اما پستمدرنیسم (فرا روشنگری) مفهومی گستردهتر از مفهومهای یاد شده است.
نظریۀ انتقادی شامل مطالعۀ روابط میان قدرت، دانش و گفتمان، به لحاظ سیاسی و اخلاقی در بافتهای کشمکش و نزاع فرهنگی و تاریخی است و به دو شق نظریۀ انتقادی مدرن و نظریۀ انتقادی پستمدرن قابل تقسیم است. در نظریۀ انتقادی مدرن میتوان به کارهای اندیشمندان مکتب فرانکفورت آدورنو، مارکوزه و هورکهایمر و به تازهگی، هابرمس اشاره کرد. کارهای “لویی آلتوسر” و “آنتونیو گرامشی” نیز در این دستهبندی قابل ذکرند. در مقابل، پستمدرنیته اشاره به یک سری توسعههای مربوط بههم و برجسته در سیاست جهانی، اقتصاد و زندهگی اجتماعی در قرن بیستم دارد. بهطور کلی در پستمدرنیسم محققان مجبورند مسایل اجتماعی را از طریق قرار دادن آنها در بسترهای فرهنگی و تاریخی سیاسی کنند تا آنکه بتوانند خود را در مرحلۀ جمعآوری و تحلیل دادهها دخیل کرده و یافتههایشان را نسبی سازند. “بحران بازنمایی” در پستمدرنیسم ریشهاش در نوآوریهای نظریهیی تأکید بر مرکزیت گفتمان در شکل دادن به فهم انسان دارد. یکی از علل این بحران “پساساختارگرایی”ست. پساساختارگرایی بر نشانهها که به لحاظ معناهایشان در رابطۀ قراردادی با دیگر نشانهها هستند، تأکید دارد. در این نگاه، فرهنگ همچون خاکی ریشهمانند از نظامهای نشانهیی تلقی میشود.
معنای هر نشانهیی از طریق روند بلاغی که معناهای بالقوه را به قصد معناهای رقیب یا معناهای مسلط، محدود میکند، ساخته میشود. نظریۀ انتقادی با این عقیده که زندهگی اجتماعی سرشار از تعارضات، مهملها، ستمها و ابهامات است، به دنبال “بیداری” و “رهایی” است. (الهی فر، بیتا). از دید نظریۀ انتقادی جریان امور ضرورتاً آن چیزی نیست که هم اکنون هست، بشریت قادر است زندهگی خود را تغییر دهد و امکانات کار را از اینپس در اختیار بگیرد. نظریههای انتقادی از نقد نظام سرمایهداری و سازوکار آن آغاز میکنند و به ارزیابی ارزش اضافی و شیوارهگی و کالا شدنِ همۀ وجوه و جنبههای زندهگی مدرن میپردازند. این نظریهها درک دیگری از شرایط موجود در جامعه ایجاد میکنند و به چهگونهگی تعامل میان این شرایط و قوانین حاکم بر آنها و همچنین عوامل بقا و پایداری شرایط توجه دارند. این کار سخت و پیچیده از خلال رویکرد چندرشتهیی و از ترکیب این رشتهها در زمینههای مختلف مطالعاتی به ثمر میرسد. این زمینههای مطالعاتی شامل مطالعات اقتصادی، تاریخی، فلسفی، سیاسی، روانشناسی و جامعهشناسی است، اگرچه مطالعاتِ انتقادی فقط محدود به این زمینهها نیست.(سعادتیان)
هدف نهایی نظریههای انتقادی این است که جامعۀ امروزی را به جامعۀ عقلانی، انسانی و اصلاحپذیر تبدیل کند. بدین ترتیب، نظریههای انتقادی رویکردی اصلاحگرایانه دارند و در پی شناخت و حذف علل و عواملی هستند که موجب بروز و ایجاد ساختار اجتماعی شده اند که انسانها در آن اسیر بازیگران قدرت و ثروت میشوند. در حالی که هدف پست مدرنیسم، نفی عقلانیت انسان و دادن اختیار، استقلال و آزادی در قالب گفتمان و مذاکره و بهطور کلی ایجاد نظم است. در این مقاله به بررسی دو رویکرد انتقادی و پستمدرن از جنبههای مختلف پرداخته شده است.
نگاهی به مفهوم انتقادی
ریشۀ واژۀ کریتیک از واژۀ crisis آمده است. این واژه در فیزیک و پزشکی هم بهکار میرود. آنچه بهطور کلی از مفهوم واژۀ انتقادی مد نظر است، عبارت است از بررسی متونِِِِِ جداسازی و داوری و ارزیابی و تشخیص درست از نادرست. در ادبیات روشنگری، کریتیک به معنای “داوری اثر فکری یا پدیدهیی اجتماعی” بود.(سپیدار و صفا، ۱۳۸۵)
مطالعات انتقادی و ریشههای آن
مطالعات انتقادی به لحاظ تاریخی ازدورۀ رنسانس در اروپا شکل گرفت و سال ۱۴۵۰ میلادی وقتی “یوهان گوتنبرگ” ماشین چاپ را تکمیل و اختراع کرد، متون و کتابها تکثیر و توزیع شد و در اختیار همهگان قرار گرفت. دیگر دانش مختص به علما و اشراف و روحانیون نبود و نوشتهها برای اولینبار در دسترس انبوهِ مردم قرار گرفت و مردم به بحث در مورد آن پرداختند، اما نباید فراموش کرد که مطالعات انتقادی در آغاز پراکنده و کلی بود و شکل منسجمی نداشت. مقالۀ معروف “روشنگری چیست؟” اثر کانت در زمینۀ تفکر انتقادی نقش مهمی دارد. روشنگری از دید کانت یعنی اینکه بشر دریافته است که توانایی فکر کردن را برای خود دارد، یعنی خود را از “قیمومیت خودساخته” رها کرده است. بنابراین از دید کانت، فکر کردن برای خود حداقل در سطح تصمیمگیری برای رهایی از نمادهای قدرت سنتی (دولت و کلیسا و کارهای عامهپسند) مترادف با انتقاد بود.
Comments are closed.