گزارشگر:نظری پریانی/ یک شنبه 6 جدی 1394 - ۰۵ جدی ۱۳۹۴
بخش پنجم و پایانی
سرانجام، دعوا و گفتوگوی همکارِ من با راهنمای چینیمان تمام شد و وارد آسانسور شدیم و به منزلِ چهارم که برای ملاقات تنظیم شده بود، خود را رساندیم. متوجه شدم که هیأت تاجیکستانی وقتتر از ما به محلِ ملاقات رسیده است. من با برخی دوستان که پیشتر از ما رسیده بودند احوالپرسی کردم، اما ناگهان سرم دور خورد و احساسِ گیچی بهم دست داد. نمیدانم قهوهیی که دقایقی قبل صرف کرده بودم، چه بلایی در خودش داشت!
داخل اتاقی شدم که برای ملاقاتِ هر دو نخستوزیر ترتیب شده بود. دروازه باز بود. تشریفاتِ زیادی هم نگرفته بودند. داخل شدم و روی یکی از صندلیها به مشورۀ یکی از دوستان نشستم، تا از سرچرخکِ بسیار بر زمین نیفتم. در کنار یک دوست به نامِ حقمل از تلویزیون ملی قرار گرفته بودم. ناگهان کسی از هیأت تاجیکستان سری به اتاقِ ملاقات زد و رفت. لحظاتی نگذشته بود که نخستوزیر تاجیکستان با هیأتِ همراهش وارد شد و به سوی من آمد. درحالیکه تازه حالم خوبتر میشد، از جا بلند شدم و با ادبِ تمام با او قول دارم. فکر کنم دستیاران و همراهانِ او، جمعِ ما را به جای هیأت اشتباه گرفته بودند و اشتباهِ دیگر هم اینکه من در کرسییی نشسته بودم که باید یکی از اعضای هیأتِ کشورمان در آن مینشست. به هر رو، احوالپرسی گرمی با جناب نخستوزیر تاجیکستان آقای رسولزاده داشتم و بعد، دیگر اعضای هیأت که عمدتاً وزیران کشور تاجیکستان بودند، آمدند و سه تنِ آنها نیز با من احوالپرسی کردند. نخستوزیر تاجیکستان که شخصی باکرکتر و باهوش به نظر میرسید، همین که متوجه شد قبل از هیأت افغانستان به محل ملاقات آمده، همراهانش را دورِ خود جمع کرد و با آنان گرمِ صحبت شد. سپس یکی از میانِ آنها آمد و از من پرسید که «اسم رسمی حکومت شما وحدت ملی است؟» گفتم: بلی، دولت وحدت ملی است. بعد گفت که «به نخستوزیر شما چه میگویند؟» گفتم: رییس اجرایی که معادل نخستوزیر است. بعدتر من هم در مورد آقای رسولزاده توضیحاتِ لازم را گرفتم و برخی خاطراتِ شیرین مردمِ افغانستان از تاجیکستان را قصه کردم. بهراستی که سخن گفتن و شنیدن با همزبانانِ تاجیکستانی بسیار شیرین است!
ده دقیقۀ دیگر سپری شد تا آقای عبدالله و هیأت همراهش وارد اتاق ملاقات شدند. ما هم در گوشهیی ایستادیم و دقایقِ آغازین و تشریفاتیِ این ملاقات را دیدیم و بعد، هیأت رسانهییِ هر دو کشور، از صحنِ ملاقاتِ دو نخستوزیر بیرون شدیم. نیمساعتِ دیگر ماندیم تا این ملاقات پایان یافت و از آنجا خودمان را به محلی رساندیم که باید ملاقات با نخستوزیر چین صورت میگرفت. از روی فرش سرخی که هموار کرده بودند، گذشتیم و به جای مشخصِ دیگری راهنمایی شدیم. بعد از چک شدنِ کارت و نام و مشخصات و یک بازرسی بدنی، وارد سالون شدیم. بعد از دقایقی، به محل ملاقات رفتیم.
دقایقی گذشت تا خبرنگاران و فیلمبرداران وسایلشان را تنظیم کردند و هیأت وارد شد. عکس گرفتنها شروع شد. هر دو طرف به جای خود نشستند و نخستوزیر چین در مقابل رییس اجرایی افغانستان نشست و مراسم تشریفات آغاز شد. بعد از گذشت دو دقیقه، از محل ملاقات بیرون شدیم. ساعت ۴ بود که به هوتل آمدیم و وقتی هم برای رفتن به جایی نداشتیم؛ زیرا قرار بود ساعت ۶ شام داکتر صاحب عبدالله با ما دیداری داشته باشد و جزییاتِ دیدارهای دو روزهاش را با ما در میان بگذارد. بهناچار دوشی گرفتم تا غبار خستهگی را از تن بشویم. بسیار گرسنه هم بودم؛ صبح و چاشت چیزی نخورده بودم و یا اندک خورده بودم، مخصوصاً چاشت که برای صرف یک گیلاس آب هم فرصت نیافتیم!
شام به منزل هفتمِ هوتل رفتیم و با جمعی از خبرنگاران و فیلمبردارانِ دیگر که در این منزل جابهجا شده بودند، به اتاق داکتر صاحب عبدالله رفتیم. همۀ اعضای هیأت با آقای عبدالله نشسته و گرم صحبت بودند. احوالپرسی کردیم و رفتیم به اتاقِ دیگر. آقای عبدالله آمد و توضیحاتِ مختصری داد. او گفت که در ملاقات با نخستوزیر روسیه، روی از سرگیریِ کمکها و عملی شدنِ تفاهمنامههایی که در دوران حامد کرزی امضا شده بود، صحبت کردیم و بعد هم پیرامون این نگرانیِ روسها که گویا دولت وحدت ملی داعش را جا داده تا کشورهای آسیای میانه و روسیه را ناامن کند، صحبت کردیم و به آنها اطمینان دادیم که هیچ کس در این دولت چنین ارادهیی ندارد.
اما این اطمینانبخشی، درست زمانی است که رسانههای دولتی روسیه، آقایان استانکزی سرپرست وزارت دفاع و اتمر مشاور امنیت ملی را متهم به حمایت از داعش کرده بودند. آقای عبدالله در برابر سوالِ من گفت که نخستوزیر روسیه این مسأله را مطرح نکرد و از کسی هم نام برده نشد و من فقط بهخاطر اینکه چنین ذهنیتِ اشتباهی را رد کرده باشم، این موضوع را مطرح کردم. در مورد کنفرانس و صحبتهایی که صورت گرفت نیز توضیحاتی داد و ابراز امیدواری کرد که پیشنهاد دایمی شدنِ افغانستان در سازمان شانگهای مورد توجه و پذیرش قرار بگیرد. بعد در مورد صحبتش با نخستوزیر چین توضیحات داد و گفت در این دیدار در مورد مسایل صلحِ افغانستان و همکاری چین چیزی گفته نشده است، اما چیناییها آمادهگیهایشان را در زمینۀ همکاریهای تخنیکی و آموزشی مطرح کردهاند. آقای عبدالله گفت که چیناییها حاضرند حتا در زمینههای تخنیکیِ برخی پروژههای زیربنایی نیز مشوره بدهند و همکاری کنند. همینگونه در مورد ملاقاتش با نخستوزیران کشورهای تاجیکستان و قزاقستان و چند کشور دیگر نیز معلوماتِ مختصری دارد. خبرنگارن هم سوالاتشان را مطرح کردند و پاسخ گرفتند. بعد هم بلافاصله به صرفِ طعام همراه با آقای عبدالله رفتیم. میزی کلان و گرد گذاشته بودند و غذاهای چینی طبق فهرستی که قرار داشت، آورده میشد و ما میل میکردیم. اما پیش از همه، چای سیاه تعارف کرده بودند آنهم در ظرفهایی که عمدتاً با آن نوشابه مینوشند و پیک هم به آن میگویند. داکتر عبدالله گفت که چای را در این ظرفها نباید میآوردند. او تیز تیز چای را در همان پیک نوشید و بهشوخی گفت که در این پیکها باید به پریانیصاحب چای بدهند. همه خندیدیم و فضا پُر از مزاح و صمیمیت شد!
در جریان صرف غذا، یکی از غذاها بسیار تند بود که حتا فکر کنم چهرۀ منِ مرچخور را تغییر دارد. زبانم بهشدت سوخت، حتا احساس کردم بُریده شده است. به قاسانی و فرحناز که در کنارم بودند، آهسته میگفتم که «خیلی تند است…». میخواستم خود را اینگونه مشغول بسازم تا سوختهگیِ زبان فراموشم شود که ناگهان داکتر عبدالله که روبهرویم نشسته بود، صدا کرد: «پریانیصاحب کوک بنوش، تنـدی از بین میره!» و بعد خندید. چیزی هم به آقای کرزی معین سیاسی وزارت خارجه دربارۀ من گفت که دقیق نفهمیدم؛ اما دانستم که حال و وضعِ مرا خوب درک کرده است.
راستش، این غذاها بهعلاوۀ میوه و شیرینی، چنان به حوصله و کُندی به ما رسید و ما تناولش کردیم که حدود دو و نیم ساعت زمان را در بر گرفت. ساعت ده و نیم شب بود که آماده شدیم برویم به کدام فروشگاه و چیزی خرید کینم. واقعاً ناوقت شده بود اما همه قصد خرید سوغات داشتند. من و دوستم آقای یورش میخواستیم با استفاده از همین فرصتِ اندک، برای کودکانمان چیزی بخریم. فروشگاهها بسته یا در حالِ بسته شدن بودند. بهناچار و بهعجله دو موترک خریدیم و از گشتوگذار و خریدِ بیشتر صرفنظر کردیم. همین مقدار خرید هم ـ تا اینکه کسی آمد و از ما پول گرفت و آن را ضربوتقسیم و به پولِ خودشان محاسبه کرد و باقی آن را پس داد ـ ۴۵ دقیقه را در بر گرفت. به همین خاطر بسیار ناوقت از مارکیت بیرون شدیم، پولیسها با دیدنِ ما متعجب شدند ولی بسیار لطف و احسان کردند و ما دو نفر خارجی را تا دروازۀ هوتل همراهی نمودند و عکسهای یادگاری نیز با ما گرفتند. بلی، بهراستی چینیها را مردمی مهربان و صمیمی یافتم!
صبح وقت از خواب برخاسته، دوش گرفتم و نماز خواندم. همراه با آقای قاسانی برای گرفتنِ غذا پایین شدم و ساعت هفت، همهگی به سمتِ فرودگاه حرکت کردیم. حدود یک ساعت در یک بخش منتظر ماندیم و با هم قصه کردیم و بعد از یک چکِ مختصر وارد هواپیمای آریانا شدیم. نیمساعت ماندیم تا داکتر صاحب عبدالله و اعضای هیأت رسیدند. فیلمبرداران و عکاسان برای گرفتن عکس و فیلم، از هواپیما پایین شدند و بعد، هواپیما به سمتِ کابل پرواز کرد و ساعت دو و نیم به وقتِ خودمان به کابل رسیدیم…
Comments are closed.