احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





شوراسازی‌های ما برای چیست؟

گزارشگر:احمد عمران/ چهارشنبه 16 جدی 1394 - ۱۵ جدی ۱۳۹۴

به دنبال اعلام موجودیتِ شورای حراست و ثبات افغانستان، حالا شورای عالیِ احزابِ جهادی و ملیِ کشور نیز پا به عرصۀ سیاست گذاشته است. هرچند این شورا به‌صورتِ غیررسمی چندماه پیش تشکیل شده بود، ولی در روز دوشنبه رسماً اعلام موجودیت کرد.
در یک سال گذشته حداقل صحنۀ سیاستِ افغانستان، از نهادها و سازمان‌های ایتلافی خالی بود، اما حالا دیده می‌شود که بارِ دیگر ایتلاف‌های mandegar-3تازه‌یی در حال شکل‌گیری است که عمدتاً از همان نهادها و سازمان‌های پیشین به‌وجود آمده‌اند.
در افغانستان فقط یک قشرِ خاصِ سیاسی وجود دارد که همواره در حال نزدیک شدن و دور شدن از یکدیگرند. حداقل در طول ده سال گذشته، بارها این افراد با ساختنِ شوراها و نهادهای سیاسی به یکدیگر نزدیک شده‌اند، ولی در دقیقۀ نودم که باید به سمتِ مقصد اصلی یعنی شرکت در انتخابات گام می‌گذاشتند، ناگهان به دلیل به وجود آمدنِ اختلافات بر سرِ مسایل گوناگون و گاه غیرقابل جمع با یکدیگر، از هم جدا شده‌اند و صدوهشتاد درجه موضعِ مخالف گرفته‌اند.
شاید بلوغ سیاسیِ ما، مجال پروازِ بیشتر را نمی‌دهد و همواره محکوم به از سرگیری همان راهی هستیم که بارها آن را پیموده‌ایم. داستان شوراسازی‌های ما، مرا به یاد اسطورۀ یونانی «سیزیف» می‌اندازد؛ همان کسی که محکوم شده بود هر روز تخته‌سنگی را بردارد و از کوه بالا ببرد و در پایانِ روز که نزدیکِ قلۀ کوه می‌رسید، تخته‌سنگ دوباره به جای اولش می‌غلتید و سیزیف مجبور بود که فردای آن روز دوباره تخته‌سنگ را به دوش بکشد. این سرنوشت دردناکِ شوراها و ایتلاف‌های سیاسیِ ما نیز هست. ما نیز مجبوریم هر روز تخته‌سنگِ سیاست را از روی زمین برداریم و آن را در پایانِ روز به نزدیکِ قله برسانیم، اما در آخرین‌دم تخته‌سنگ از شانۀ ما می‌غلتد و به جای اولش برمی‌گردد.
همواره ما به دلایلِ مختلف، پیش از آن‌که به انتخابات نزدیک شویم، کشور را در ورطۀ خطر حس کرده و خود را ناجیِ بلامنازعِ آن دانسته‌ایم. ما در آن زمان، دولت را مقصرِ تمامِ وضعیت دانسته‌ و میانِ خود عهد بسته‌ایم که این‌بار کاری خواهیم کرد کارستان. اما سرانجام چه شده است؟!… شمالی اندک وزیدن گرفته، باغ‌های سرخ و سبز را نشان‌مان داده‌اند و ما نیز به‌یک‌باره تصمیم گرفته‌ایم که کُل ایتلاف را برهم زنیم و خود را به آنانی نزدیک سازیم که احتمال بُردشان در انتخابات از همه بیشتر است.
شاید در نگاهی ساده به قضیه، چنین انتخابی غیرعقلانی به نظر نرسد؛ زیرا ما در همه حال می‌خواهیم به قدرتِ سیاسی برسیم، حالا چه از طریق ایتلاف و یارانِ موجود در آن‌ها، و یا چه از طریق ایتلاف و یارانِ تازه. قصد و نیتِ اصلی وقتی برآورده شود، دیگر چه اهمیت دارد که کی‌‌ها با ما هستند و کی‌ها نیستند؟
وقتی جبهۀ ملی با حضور احمدضیا مسعود، جنرال دوستم و محمد محقق پیش از انتخابات سال ۱۳۹۳ تشکیل شد، همه فکر می‌کردند که بزرگ‌ترین ایتلاف سیاسیِ افغانستان که هم می‌تواند به عنوان اپوزیسیون عمل کند و هم در انتخابات نقش موثر داشته باشد، به وجود آمده است. در روزها و هفته‌های نخست، این ایتلاف واقعاً سروصداهای زیادی برپا کرد و توانست به عنوان یک ایتلاف قدرتمندِ سیاسی تبارز کند. اما ادامۀ کار آن چه شد؟!… به محض این‌که بحثِ انتخابات به میان آمد و چهره‌های اصلی در انتخابات مشخص شدند، دیگر نه جبهۀ ملی‌یی وجود داشت و نه هم برنامه و راهکار سیاسی. همه در یک چشم به هم زدن، باد هوا شدند و رفتند.
جبهه‌ها و شوراهای مشابه نیز همین سرنوشت را داشته‌اند. در یک سخن باید گفت که در ده سال اخیر هیچ جبهه، شورا و ایتلافی در افغانستان شکل نگرفته که در آستانۀ انتخابات از هم نپاشیده باشد. البته در آستانۀ انتخابات، همواره از بقایای این ایتلاف‌ها، ایتلاف‌های تازه‌یی به هدف رفتن به سمتِ انتخابات به وجود آمده‌اند؛ همان موردی که برای جبهۀ ملی پیش آمد و عملاً میانِ دو اردوگاه داکتر عبدالله و اشرف‌غنی تقسیم شد. دلیل این امر چه می‌تواند باشد؟!
این مسأله بدون شک از نظر جامعه‌شناسی نیاز به آسیب‌شناسی دارد و باید به‌صورتِ جامع به آن پرداخته شود؛ چیزی که در این نوشتۀ کوتاه می‌توان به آن اشاره کرد، این است که نوع برخورد سیاسیِ ما همواره بر محور منافع کوتاه‌مدت استوار بوده و به همین دلیل، ما به‌صورتِ ریشه‌یی به مسایل فکر نکرده‌ایم. ما فکر نکرده‌ایم که ضرورت نزدیک شدنِ ما چیست، چه اهدافی ما را به یکدیگر نزدیک می‌سازد، اصول ارزشی ما کدام‌هاست و چیزهایی از این دست. ما فکر نکرده‌ایم که واقعاً می‌خواهیم به کجا برسیم و چه چیزهایی می‌توانند ما را راضی سازند. وقی پای قدرتِ سیاسی به میان آمد، دیگر کُل هم‌وغمِ ما در محور آن چرخیده و هر کاری کردیم، برای رسیدن به آن بوده است.
شاید یکی از ویژه‌گی‌های کشورهای در حال گذار همین بی‌ثباتیِ قشر سیاسیِ آن باشد که نمی‌توانند تصمیم‌گیری کنند و برای هدف‌های بزرگ دور هم جمع شوند. ما فکر می‌کنیم که «قدرت سیاسی» هدفی بزرگ است و بزرگ‌تر از آن، هیچ هدفی نمی‌تواند متصور باشد. ما مردمانی ناپخته در سیاست هستیم که حتا با اصول عقلانیتِ سیاسی نیز آشنا نشده‌ایم. عقلانیت در ساده‌ترین تعریفِ خود این است که «کسی علیه منافعش قرار نگیرد»، ولی ما در بسیاری مواقع عملاً علیه منافعِ خود عمل می‌کنیم.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.