گزارشگر:عادل مشایخی/ شنبه 3 دلو 1394 - ۰۲ دلو ۱۳۹۴
بخش نخست/
عنوان بحثِ من «دلوز فیلسوف مرگ» است، اما قصدم از به کار بردنِ این عبارت، معرفی دلوز و فرو کاستنِ او به یک فرمول نیست؛ بلکه هدف نوعی آزمونگری است. به این منظور، به جای کلیگویی، بر بخشی از یکی از آثار دلوز متمرکز میشوم و میکوشم یک منحنیِ مفهومی ترسیم کنم. غرض نه معرفی و تعریف دلوز، بلکه القای حس از مفاهیم دلوز به شکلی است که مخاطبانِ آشنا یا ناآشنا با این فیلسوف، وسوسه شوند سراغِ آثار او بروند و آزمونگری (experimentation) خودشان را داشته باشند.
پرسش اصلی «فلسفۀ دلوز چیست؟» نیست، بلکه پرسش این است که «با دلوز چه میتوان کرد؟» پاسخی که به این سوال میدهم، یگانه کاری نیست که با این فلسفه میتوان کرد. بنابراین خلاصۀ بحثِ من یک پیشنهاد است؛ یعنی میکوشم ماشینی بسازم که اگرچه قابل نقد و قضاوت است، اما بر اساس انطباق اصل و کپی یا برابر اصل کردنِ رونوشت نباید ارزیابی شود، بلکه بر اساس کارکردش باید مورد ارزیابی قرار گیرد. با این پرسش ساده که آیا این ماشین کار میکند یا خیر.
نوعی پیوستهگی در اندیشۀ دلوز از ۱۹۵۳ تا ۱۹۹۴ میبینم. این پیوستهگی به معنای تکرار مکانیکی نیست، بلکه منظور این است که کار فلسفی دلوز را میتوان در قالب یک «نظام» مشاهده کرد. این نظام را میتوان از دو نظرگاه دید: این نظام یک بُعد یا جلوۀ «پدیدهشناسانه» و یک بُعد یا جلوۀ منطقی دارد. این تقسیم شاید دلوز را تا حدی هگلی کند که برخی آن را نمیپسندند، اما من معتقدم دلوز تحت تأثیر ژان هیپولیت، از برخی جهات هگلی است.
مسالۀ اصلی دلوز در تفاوت و تکرار و راهنمای ما در رفتن سراغِ این کتاب را میشود نقد تصویر جزمیِ اندیشه و نشان دادنِ شرایط دگرگونۀ اندیشیدن خواند. منظور از «تصویر اندیشه» برداشتی است که یک فلسفه از اندیشه عرضه میکند. مثلاً فلسفۀ کانت، اندیشیدن را قضاوت کردن تعریف میکند و پرسوناژ مفهومی فلسفهاش «قاضی» است.
بخشی از آثار دلوز که بر آنها متمرکز میشوم، در حقیقت مربوط به فصل دومِ کتاب تفاوت و تکرار است، آنجا که دلوز به تحلیل منطق «تکوین زمان» میپردازد. تفاوت و تکرار همانطور که میدانید، در سال ۱۹۶۸ نوشته شده و بر اساس برخی دورهبندیهای رایج متعلق به دورۀ نخست کار دلوز است. در مورد دورهبندی اندیشۀ دلوز برداشتهای متفاوتی هست. اما آنچه اهمیت دارد، نتیجۀ این دورهبندیهاست، زیرا قصد ما دلوزشناسی نیست. از یک دیدگاه به اصطلاح دلوزشناختی ممکن است این دورهبندیها اهمیت داشته باشد، اما باید دید از منظر کارکرد چه نتیجهیی از این دورهبندیها به دست میآید. اریک الی یز یکی از کسانی است که اندیشۀ دلوز را به دورههای مختلف تقسیم میکند و نقطۀ عطف را نیز برخورد او با گواتری میداند. این دورهبندی هم بین مخالفان و منتقدان و هم میان فیلسوفانِ همدل با دلوز هوادارانی دارد. منتقدانی مثل بدیو، ژیژک و… میگویند یک دلوز خوب و یک دلوز بد داریم. دلوز خوب مربوط به قبل از برخورد با گواتری است. به تعبیر ایشان دلوز مفاهیم اصلیاش را تحت تأثیر گواتری کنار میگذارد. از سوی دیگر، برخی شارحان دلوز این تقسیمبندی را با قضاوتی دیگر میپذیرند، از نظر این گروه، دلوز خوب دلوز با گواتری است و دلوز بد دلوز قبل از گواتری یعنی دلوز اول ساختارگرا و متأثر از روانکاوی است و بعدها تحت تأثیر گواتری از روانکاوی و ساختارگرایی فاصله میگیرد.
من این برداشتها را غلط نمیدانم. اما به پیروی از برخی شارحان دلوز، نوعی پیوستهگی در اندیشۀ دلوز از ۱۹۵۳ تا ۱۹۹۴ میبینم. این پیوستهگی به معنای تکرار مکانیکی نیست، بلکه منظور این است که کار فلسفی دلوز را میتوان در قالب یک «نظام» مشاهده کرد. این نظام را میتوان از دو نظرگاه دید: این نظام یک بُعد یا جلوۀ «پدیده شناسانه» و یک بعد یا جلوۀ منطقی دارد. این تقسیم شاید دلوز را تا حدی هگلی کند که برخی آن را نمیپسندند، اما من معتقدم دلوز تحت تأثیر ژان هیپولیت، از برخی جهات هگلی است. همانطور که از برخی جهات قرابتهایی با پدیدۀ شناسانی چون هوسرل و مرلوپونتی دارد، اما کاملاً مستقل و متفاوت از پدیدهشناسی به معنای رایج میاندیشد و این دقیقاً به دلیل بُعد منطقی نظامِ او است. یعنی شاید این بُعد منطقی است که فاصلۀ دلوز با پدیدهشناسی را در بیشترین حد ممکن شکل میدهد.
ریکور در مجموعهمقالاتی راجع به پدیدهشناسی میگوید: ویژهگی پدیدهشناسی هوسرلی و پساهوسرلی قطع رابطه با منطق است. اما دلوز از این حیث هگلی است که به شیوۀ خاصِ خود یک منطق و یک پدیدهشناسی خاص را به دو بعد یک نظام تبدیل میکند. در ادامه میکوشم تا آنجا که وقت و حوصلۀ این جلسه اجازه میدهد، با رجوع به تفاوت و تکرار طرحی از بُعد منطقی نظام فلسفی دلوز ترسیم کنم. جلوۀ پدیدهشناسانه را جایی دیگر با تکیه بر کتابهای «سینما ۱» و«سینما ۲» تشریح کردهام[دلوز، ایده، زمان؛ نشر بیدگل، زیر چاپ]. با توجه به بُعد منطقی نظام دلوز است که میتوان مرزی قاطع میان دلوز و هگل یا هرگونه هگلیانیسم ترسیم کرد. اگر موتور منطق دیالکتیکی هگل مفهوم تناقض و وساطت باشد، در منطق دیفرانسیل دلوز بهجای تناقض، «تفاوت» و بهجای وساطت، «تکرار» داریم.
Comments are closed.