احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عادل مشایخی/ دوشنبه 5 دلو 1394 - ۰۴ دلو ۱۳۹۴
بخش سوم و پایانی/
آنچه ما در منطق قدیم، «فصل» میخوانیم، تفاوت (difference) است. ما در این شیوه از اندیشیدن، تفاوت را ذیل اصلِ دیگری میگنجانیم. مثلاً برای آنکه تفاوتِ اسب با انسان قابل اندیشیدن باشد، به جنس حیوان نیازمندیم. تفاوت اسب و انسان، نوعی است. یعنی اسب و انسان کثرت نوعی و وحدت یا اینهمانی جنسی دارند. در نوع انسان، افرادی مثل سقراط و ارسطو و پریکلس از نظر فردی متفاوت هستند، اما وحدت نوعی دارند. به این ترتیب، در این تصویر اندیشۀ تفاوت ظهوری ندارد مگر در صورتی که قابل تقلیل به این همانی باشد. برای درک تفاوت در این شیوۀ اندیشه، باید به یک اصل واحد یا منشای این همان رسید. مسالۀ اصلی دلوز را با این توضیح شاید بتوان چنین صورتبندی کرد: اندیشیدن به تفاوت درونی (انترن) بهجای تفاوت بیرونی (اکسترن). مطابق تصویر جزمی، تفاوت افراد یک نوع تفاوت صرفاً بیرونی است؛ تفاوتی در ذات ندارند و تفاوتشان صرفاً عرضی است. در حالی که دلوز به تفاوتی میاندیشد که یک فرد را به یک فرد منحصر به فرد بدل کند، چنانکه آن فرد با فرد دیگری ذیل مفهوم کلی واحدی نگنجد. در فلسفههای مشایی که بر فلسفۀ اسلامی (غیر از حکمت متعالیه که سرنوشت دیگری دارد) نیز تأثیر داشتهاند، اندیشه صرفاً تا سطح نوع پایین میآید. از نوع به پایین دیگر اندیشه نمیتواند بیندیشد. فلسفههای مشایی نمیتوانند به تکینگیهای غیر قابل تقلیل به مفاهیم کلی بیندیشند. تکینگی و تفاوت درونی جایی برای ظهور و بروز در این تصویر اندیشه ندارد. همه هم دلوز بازیافتن تفاوت به یک معنای دیگر است. دیفرانس، تفاوت درونی است. تفاوت به خود ذات بدل میشود.
ذات (ماهیت) به دو معنا به کار میرود. یکی در معنای کلی که در پاسخ به پرسش «این چیست؟» (ما هو؟) بیان میشود. اما ذات در معنای دیگر به این معناست: آنچه هر چیزی را آنی میکند که هست. عنوان فرعی آنک انسان نیچه این است: «چهگونه هر کسی آنی میشود که هست؟» نیچه هم به دنبال تفاوت انترن است. بنابراین دلوز به دنبال تفاوت غیرقابل تقلیل به این همانی است. البته تنها مفهوم identity مطرح نیست، سه مفهوم دیگرِ شباهت و آنالوژی و اپوزیسیون هم در نقد تصویر جزمیِ اندیشه برجسته میشود که در مجال فعلی نمیتوان به آنها پرداخت. ضمناً تصویر جزمی اندیشه، ویژهگیهای دیگری هم دارد که فرصت پرداختن به آنها را هم نداریم.
به منطق تکوین زمان در تفاوت و تکرار اشاره کردیم. این منطق در عین حال میتواند منطق تکوین سوبژکتیویته هم باشد، ضمن آنکه میتوان منطق تکوین تفاوت و موازی با آنها، پدیدهشناسی تفاوت یا پدیدهشناسی زمان یا پدیدهشناسی سوبژکتیویته داشته باشیم. برای پیچیده نشدنِ بحث در اینجا فقط به جنبۀ منطقی اشاره میکنم.
برای نیل به منطق تکوین زمان نیاز به تمایزگذاری میان دو نوع تکوین است که در اکثر آثار دلوز دیده میشود: مثلاً او در کتاب منطق معنا از تکوین استاتیک و تکوین دینامیک یاد میکند. این تمایز در تفاوت و تکرار با ترمینولوژی دیگری بیان میشود، در «آنتی ادیپ» از تمایز تولید میل گر و تولید اجتماعی سخن به میان میآید. این تمایز ابزار مفهومی مهمی در اختیار ما قرار میدهد و برخورد دلوز و احتمالاً فوکو را با مفاهیم قدرت و مقاومت مشخص میکند. به نظر من، کلید فهم فوکو دربارۀ مقاومت در این جمله است: «مقاومت همیشه بر قدرت مقدم است». این جمله اگر در کنار جملۀ مشهور دیگر او «قدرت همیشه با مقاومت روبه رو است» قرار نگیرد و این جمله را کامل نکند، یک معنای تقلیلگرایانه از مقاومت نزد فوکو به دست میآید و مفهوم مقاومت به قانون سوم نیوتن (عمل و عکسالعمل) تقلیل پیدا میکند. این کار غلط نیست، اما مفهوم مقاومت فوکویی غنیتر از قانون سوم نیوتن است!
در تکوین دینامیک، مازادی تولید میشود که گرفتاری هر نظم و جامعهیی است. روابط قدرت به کار میافتند تا این تولید مازاد کنترلناپذیر را مهار کنند. دلوز نشان میدهد که مقدم بر سرکوب با ساز و کار تولید میل مواجهیم و اتفاقاً تکرار، بازگشت امر سرکوبشده نیست، بلکه ساز و کارهای «سرکوب» به کار میافتند تا تکرار را متوقف کنند. تولید میل و تکرار مسبوق به سرکوب نیست، بلکه سرکوب به راه میافتد چون تکرار همواره پیشاپیش آغاز شده. خلاصه در تکوین پویا و تولید میل گر، مازادی تولید میشود که باید سازوکارهایی به کار بیفتند تا مازاد این تولید در خطی کانالیزه شود و از تغییر وضع موجود جلوگیری کنند.
با این توضیح میتوانیم سنتزهای سهگانۀ زمان را بیان کنیم و نشان دهیم که چرا گفتهایم «دلوز، فیلسوف مرگ». تا اینجا البته مقدمه بود و به علت اینکه وقت بسیار محدود است، تنها به گزارشی مختصر اکتفا میکنم. این خلاصهیی است از آنچه پس از این مقدمهچینیها قصد داشتم بگویم: اسپینوزا در بخش چهارم کتاب اخلاق، تبصرۀ قضیۀ ۳۹ نوشته است: «هیچ دلیلی من را ملزم نمیکند بپذیرم که بدن فقط وقتی به جنازه تبدیل میشود، میمیرد». اسپینوزا از مرگی دیگر صحبت میکند. تصور متعارف از مرگ آن است که مرگ بدن با جنازه شدنِ ملازم است. اسپینوزا در مقابل از مرگی حرف میزند که با این تصور رایج متفاوت است. قصد من در این بحث آن بود که با رجوع به سنتزهای سهگانۀ زمان در تفاوت و تکرار این مرگ اسپینوزایی را توضیح دهم و پس از آن با اشاره به دو نمونه در سینمای ایران یعنی «دوئل» و «روبان قرمز» نشان دهم که چهگونه ساز وکارهای مهار تنها با آپاراتوس آلتوسری کار نمیکنند. یعنی میخواستم نشان دهم که چهگونه دو ساز و کار متفاوت پس از یک فاجعه که منجر به تولید یک مازاد میشود (مازادی که منطق تولیدش منطق تکوین زمان است)، به کار میافتند تا آن مازاد را با حماسی کردن یا عرفانی کردن مهار کنند و این یک نمونه از کاربرد این ماشین بود که بحثِ ما را از حالت انتزاع درمیآورد. اما انگار سازوکارهای مدیریت و تنظیمِ زمان همهجا حرف «اضافی» زدن را ناممکن میکننـد!
Comments are closed.