در مسـیر پیروزی

گزارشگر:حامد علمی - ۰۸ عقرب ۱۳۹۱

بخش چهل‌وچهارم
یکی از قوماندانان دیگر جمعیت اسلامی به نام غازی‌خان، جزوِ اسرا بود. او می‌گوید: «من همراه با عارف‌خان قوماندان عمومی ولایت کندز در یک کاروان بودم. زمانی که کاروان ما توقف داده شد، برادر سیدجمال به‌نام ایشان میرزا دستور داد تا از موترها پایین شده، آن‌سوی پل برویم. آن‌ها تصمیم داشتند که ما را در بالای پل تیرباران کنند. زمانی که امر صادر شد، عارف‌خان با وجود این‌که اسیر بود، از عبور سرباز زد و مقاومت کرد. بعد از جر و بحث طولانی نمی‌دانم که چه مساله باعث شد که آن‌ها به عارف خان دستور دادند بر موتر سوار شده و به سرعت منطقه را ترک کند. ما به عجله بر موترها سوار شدیم و هنوز چندقدم دور نرفته بودیم که بالای ما ماشیندار و راکت فیر گردید. موتر ما چپه شد یک نفر شهید و دو نفر شدیداً زخمی گردیدند. ولی من، عارف‌خان و سرنشینان دو موتر دیگر سلامت ماندیم و شب به شهر تالقان رسیدیم. زمانی که به شهر تالقان رسیدیم، عارف‌خان توانست جلسه فوق‌العاده قوماندانان تالقان را به‌صورت فوری دایر کند و تماس مخابروی با احمدشاه مسعود برقرار و او را از حادثه باخبر سازد.» (۳)
نویسنده امریکایی به نام کریگ وینتروپ که درآن‌روزها در صفحات شمال کشور به‌سر می‌برد، با شاهدان عینی گفت‌وگوها کرده است. او می‌گوید: «انجنیر یعقوب، یکی از اسرایی که قادر به فرار از زندان سید جمال شد، به من گفت که همه اسرا در دو حویلی جداگانه تقسیم شدند و ساعت ۹ شب بود که ایشان ـ میرزا ـ دستور داد تا نام‌نویس اسرا ترتیب گردد. به نظر انجنیر یعقوب حدود هفتاد و یا هشتاد نفر اسیر در دو محل وجود داشت. بعد از آن‌که نام‌نویس تکمیل گردید، افراد حزب اسلامی به حویلی آمده، قوماندان عزت‌الله و پاینده‌محمد‌خان را از میان سایرین جدا ساخته، دستان‌شان‌را بسته، با خود بردند و به مجردی‌که از حویلی خارج شدند، صدای فیر ماشیندار شنیده شد و آن دو تن را به شهادت رسانیدند. همه اسرا تا حوالی ساعت ۲ عصر در حویلی نگه‌داری شدند و بدون آب‌ونان و حتا زخمیان بدون پانسمان و تداوی و دارو به‌سر می‌بردند. آن‌ها بار دوم آمده، چند تن دیگر را از میان سایرین جدا ساختند. انجنیر یعقوب با سرمعلم طارق و برادرش، داکتر شمس، قوماندان سعادت و دو تن از قوماندانان خان‌آباد به نام‌های غلام‌علی و عبدالمحمد، قوماندان سعادت، یک درایور پنجشیری به طرف دریاچه برده شدند. آن‌ها دستور دادند تا قوماندان سرمعلم طارق و برادرش از آن طرف پل عبور کنند. آن‌ها بالای پل رسیدند، قوماندان حزب اسلامی به‌نام سید فخرالدین فرمان آتش را صادر کرد و آن دو برادر به گلوله بسته شدند و در مقابل چشمان سایرین، به شهادت رسیدند. در این هنگام دستور صادر شد تا دیگران نیز بالای پل بروند؛ اما در این هنگام یک قوماندان حزب به‌‎نام بهادرشاه با این کار مخالفت کرد و اسرا را با خود برد. داکتر شمس با دو قوماندان خان‌آباد رها شدند، ولی سایرین چند روز در بند بهادرشاه بودند. انجنیر یعقوب اضافه می‌کرد یک‌بار توسط مخابره شنیدم که ایشان ـ میرزا ـ به بهادرشاه اسامی اعدام شده‌گان را مخابره کرد و او را از اعدام اسرا باخبر ساخت.» (۴)
سیداحمد رویین، آمر ولایتی مجاهدین جمعیت اسلامی افغانستان، که در آن‌زمان برای تداوی به پاکستان آمده بود، می‌گفت: «داکتر سیدحسین، شخصی پاک‌ضمیر و خوش‌باور بود. او علاوه بر این‌که با سیدجمال پیمان بسته بود، از اقارب سید جمال نیز به شمار می‌رفت. اگرچه ما در گذشته چندین بار می‌خواستیم به موجودیت شخص مفسدی مانند سیدجمال در منطقه خاتمه بدهیم، اما او مخالفت می‌کرد. در حالی‌که ما چندین قضیه فساد اخلاقی و جرم و جنایت را علیه سیدجمال و افراد او داشتیم، ولی داکتر سیدحسین از گذشت و بردباری کار می‌گرفت. این اطمینان بی‌جا و خوش‌باوری، ما را به چنین روزی انداخت.» (۵)
بلی، فاجعه تخار به‌وقوع پیوست و بهترین فرزندان و برجسته‌ترین قوماندانان جهاد افغانستان، قربانی یک عمل جنون‌آمیز شدند و حزب اسلامی افغانستان تا آخر نتوانست ـ و یا نخواست ـ تصویر روشنی از اوضاع بدهد و چنین حادثه‌یی را از دیدگاه خویش بررسی کند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.