گزارشگر:عبدالبشیر فکرت بخشی ـ استاد دانشگاه کابل/ یک شنبه 2 حوت 1394 - ۰۱ حوت ۱۳۹۴
بخش نهم
تاریک گاه زندهگ ی با اعتقادمندی به آخرت روشنایی میگیرد و درد و رنج های آدمی با آن مرئی و تحملپذیر میگردد. انسان از این منظر، گذشته، حال و آیندهاش را معنادار مییابد و با اتکا به حقیقت غایی عالم ﴿إِلَىٰ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ﴾ [قیامت:٣٠] و مشاهدۀ حضور خداوند در عالم به آرامش دست مییابد؛ آرامشی که علم نتوانست تأمین کند و انسانیترین فلسفهها نیز در راه آن پای در گل فرو ماندند و راه به جایی نبردند.
بُعد روحی آدمی – که پیشتر از آن تذکر رفت تجلیاش را در دین، عرفان و هنر بهخوبی نشان میدهد. این سه جوهر را میتوان سه صورتِ روحِ انسانی دید که روح آدمی همواره خودش را به این چهرهها آراسته است. هرازگاهی دین از دامنش برچیده شود، انسان دست به دامانِ هنر و عرفان میزند و گاهی هم به هنرِ عرفانی پناه میبرد. در همین فرانسه نیز که دامنِ دین از حوزههای عمومی تقریباً برچیده شده است، هنر و از آنجمله موسیقی، بخش انکارناپذیر زندهگی شمرده میشود.
انسان فرانسهیی سعی میکند عطش روحیاش را با آب موسیقی فرو بنشاند. در چنین فضایی که دین به عنوان واقعیّت رخت بسته است، هنر سعی میورزد تا بر کرسی واقعیتها تکیه زند و نقش دین به دوش بکشد. موسیقی به دلیل ایجاد خرسندکنندهگی، برانگیختاری و زیباییآفرینی، به روح انسانی نزدیکتر است و از همین رهگذر هم هست که انسان فرانسهیی میخواهد دردی را که از ناحیۀ فقدان دین به آن دچار شده است، با موسیقی درمان کند. غافل از اینکه موسیقی احساس رابطۀ افقی را در انسان برمیانگیزد و انسان را در سیری افقی، سرزندهگی میبخشد؛ اما دین پیوند عمودی انسان را با حقیقت متعالی و مبدای عالم، و احساس اتکای انسان را به آن احیا میکند. دین شناخت تازه و چهرۀ دیگری از هستی، انسان و جهان بهدست میدهد که در هنر دستیافتنی نیست. هنر حالتی لحظهوار و ناپایدار ایجاد میکند که گاهی به سراسیمهگی روحی و ذهنی نیز میانجامد، اما دین و تجربۀ دینی، اطمینانبخش و یقینآور است.
به هر روی، هرگاه روح نتوانست در هیأت تجربۀ دینی چهرهآرایی کند، خودش را در قالب پردههای هنر نشان میدهد و موسیقی سعی میکند کار دین را به انجام برساند. در فرانسه که احساس دینی در میان پیروان ادیان دیگر چندان زنده نیست، شماری با نواختنِ موسیقی و گاه آوازخوانی، دست به تکدی میزنند و از موسیقی به مثابۀ وسیلهیی برای برانگیختن عواطف و احساسات مردم بهره میگیرند. در این میان، گداهای مسلمان نیازی به استفاده از ابزارهای دیگر نمیبینند و حجاب اسلامی و گرفتن نام«الله» در جهت جلب دلسوزی و تلطیف دیگران کافیست.
آن گدا گوید خدا از بهر نان
مدعی گوید خدا از عین جان
مولوی
زنده بودن احساسات دینی در میان مسلمانها، و نقش اسلام در ایجاد وحدت نامرئی میان مسلمانهای فرانسه را میتوان به وضوح دید. به نظرم، استفادۀ ابزاری از دین نیز به معنای درک دین به عنوان یک واقعیت، و پذیرش به کارکرد بالفعل دین است. تکدی با نامِ دین نشان میدهد که دین هنوز زنده است و احساس آن در سینۀ دینداران هنوز نفس میزند. تا کنون هیچ گدای مسیحی یا دین دیگری را ندیده¬ام که با علامت صلیب ویا هم با نشانِ دیگری دست به گدایی بزند. اگر چنین گداهایی نیز باشد، به دلیل عدم حضور مسیحیت در زندهگی مسیحیان، حس ترحمِ آنان را برنخواهد انگیخت و او نیز پشیزی بهدست نخواهد آورد. شاید از همینجاست که برخی گداهای مسیحی نیز خویشتن را در لباس مسلمان جا میزنند و آن را راهِ آسانی برای کسب درآمد خویش مییابند.
در جامعۀ فرانسه که روزگاری از دیندارترین جوامع مسیحی به حساب میآمد – چون احساس دینی به نابودی رفته است – موسیقی بیش از دین و سرودههای دینی بازار دارد. از این جهت، برخی گداها نیز به جای دین، با موسیقی دست به تکدی میزنند و با این کار عملاً واقعیتِ موسیقی را برتر از دین صحه میگذارند.
دین در ادبیات فارسی ما اکثراً به مثابۀ نماد دلسوزی و ترحم بهکار رفته است و شاعران ما، جوهر دین را ظاهراً همان عطوفت و رحمدلی پنداشتهاند. این در حالیست که مفهوم مخالف دین – کفر – همواره با قساوت و سختدلی تعریف شده است و کافر را انسانی سختدل و بیرحم گفتهاند.
بهخدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
زینهمه ناله که در پیش تو کافر کردم
شهریار
مروت از دل خوبان مجویید
فرنگستان مسلمانی ندارد
بیدل
بیرخت دین من همه کفر است
با رخت کفر من همه دین است
عراقی
شاید از همینجاست که در فرانسۀ مسیحی برخی گداهای نامسلمان، حجاب اسلامی بر سر میکنند و با مقولههای اسلامی دست به تکدی میزنند. حضور اسلام به عنوان یک واقعیّت و زنده بودن احساس آن در مسلمانها، آنها را به ترحم و شفقتِ بیشتری وامیدارد و با اعتقاد و اعتمادی که دارند، دست از خیر و تعاون برنمیدارند. اما مرگ ادیانِ دیگر و عدم حضورِ آنها در زندهگی باعث شده است تا روحیۀ عطوفت و دلسوزی در آنها بمیرد و پیروان آنها – ولو برای تکدی- به اسلام تظاهر کنند و گاهی هم به موسیقی و هنر روی آورند. در یکچنین فضاییست که میتوان جنبههای انساندوستانۀ دین را به چشمِ سر دید و پیوند انساندوستی و دینداری را به همهگان نشان داد.
دین و روشنایی
دین همواره با نور و کفر با ظلمت همسنخ دانسته شده است. قرآن نیز داعیهیی جز بیرون آوردن انسانها از تاریکی و رهنمایی آنها به روشنایی و نور [طلاق: ۱۱] ندارد. نور را در فیزیک وسیلۀ رویت اجسام گفتهاند که افزون بر آن، حرکت و حرارت نیز از لازمههای آن است. دین نیز دارای سه جنبۀ بینش، عمل و احساس است. بینش همان دید است، حرکت همان عمل و حرارت نیز احساس رو به تعالی بشر را نشان میدهد.
نور و ظلمت با مفاهیم اخلاقیِ خیر و شر نیز قرابت دارند و این امر در دین زرتشتی و مانی واضحتر به چشم میخورد. اهریمن در دین زرتشتی خالق و خدای شر است، درحالیکه یزدان آفرینندۀ خیر پنداشته میشود. انسان همواره در نزاع میان خیر و شر، تمایل به خیر داشته است و به تعبیر روسو «پاکسرشت و عدالتخواه» است. زرتشتیان نیز چنانکه مطهری تذکر داده است- علیرغم اعتقاد به ثنویت و دوگانهگی در خالقیت، در الوهیت موحد بودند و فقط خدای خیر (یزدان) را میپرستیدند.
در دین زرتشتی، مفاهیم اخلاقی خیر و شر، بلکه فراتر از آن، خیر و شر به مثابۀ دو قطب عالم وجود، به دو منبعِ یزدان و اهریمن ارجاع یافت و آنها از دوگانهگی خیر و شر به دوگانهگی منبعِ خیر و شر معتقد شدند، تا اینکه بعدها اعتقاد به اهورامزدا به میان آمد و ثنویت آنها به توحید ارتقا یافت. ثنویت دین زرتشتی، در دین نقاش ارژنگ (مانی) به شکل مجادلۀ نور و ظلمت درآمد و جایگاه نور در این دین تا جایی بود که حتا بهشت را نیز سرزمین نور میدانستند و دوزخ را جغرافیای تاریکی و ظلمت گمان میبردند.
شاید از همینجاست که هایدگر شرق را سرزمین ادیان و روشنایی میخواند و غرب را ـ علیرغم دستاوردها فکری و علمی آن ـ جغرافیای تاریکی و کدورت به حساب میآورد. از نظرِ هایدگر همۀ ادیان، شرقیاند، یعنی به عالمِ شرق و روشنایی تعلق دارند . فلسفۀ هایدگر با اشراق و فلسفۀ وجودی صدرا قرابت تمامتری نسبت به فلسفۀ مشاء و ارسطویی دارد و بدین سبب میتوان همسوییهای او را با دین، اشراق و عرفان توجیه کرد.
راسل گفته بود فلسفه همواره در دو نحلۀ شهودگرایی و عقلگرایی دوام یافته است و این دو جریان، تمامیت تاریخ فلسفه را فراگرفته است. دراین میان، دین با فلسفههای شهودی و هنر، قرابت تمامتری دارد و نخستین فلسفهها و آثار هنری در دامان پُراحساس دین شکل گرفتهاند. از سرودههای حماسی همر و هزیود، تا اوپانیشادها و سرودههای گاتاها و کتبههای تاریخی و اهرام مصر و نقاشی و معماری و پیکرتراشی و در کل فنون مستظرفه و هنر در خدمت دین، و دینی بودهاند. دین و هنر پیوند دیرینهیی دارند – که جز در سدههای پسین – توأمان حرکت کردهاند.
نینان اسمارت برای دین ابعادی برمیشمار که یکی هم بُعد هنری دین است. معماریهای عصر تیموری، مجسمههای بودا، نشیدهای اسلامی، طرح هنری مساجد، کلیساها، کنیسهها و در کل پرستشگاههای دینی، آهنگی که با آن کتابهای دینی خوانده میشوند، نعتیهها، میناتوری خانقاهها، شعرهای دینی و عرفانی، همه و همه نشان میدهند که دین نقش قابل ملاحظهیی در شکلگیری و پیشرفت تمدن و هنر داشته است و هنر نیز – با کُرنش به دین- سهم بهسزایی در نشان دادن و نمایش دادن ابعاد دین بازی کرده است. ورود مفاهیم دینی و عرفانی در ادبیات فارسی، تقدس ویژهیی به آن بخشید و پرچم افقی ادبیات را بر فراز عالم برین برافراشت و نهایتاً عرفان و دین، بخشی از ادبیات را شکل دادند.
القصه اینکه، دین با ترحم و شفقت و خیرخواهی و عدالت و زیبایی و هنر، و مفاهیمی از این دست، پیوند دیرینه و ناگسستنییی دارد که حتا در قلب تمدنِ اروپایی – فرانسه – نیز امروز دیده میشود. به یاد دارم که وقتی از آلمان دوباره به پاریس برمیگشتم، بهدلیل تأخیری که صورت گرفت، پرواز را در وقتِ معین از دست دادم و میبایست در پرواز بعدی حرکت میکردم. برای این کار باید چندین ساعت در فرودگاه منتظر میماندم. در فرودگاه، در حالت انتظار بهسر میبردم که زن محجبهیی که به گداها شباهتی نداشت، پیش آمد و درخواست «کمک» کرد، من نیز نتوانستم صدای او را خالی بگذارم. دقایقی گذشته بود که خانمِ دیگری آمد و او نیز درخواستِ کمک میکرد و من کمکی که میتوانستم کردم. آنسوتر از من، در فاصلۀ چندین قدمی، مرد پیرسالی نشسته بود که علیالظاهر آلمانی به نظر میرسید و صحنه را زیر نظر داشت. وقتی خانمِ دومی که او نیز محجبه بود، برگشت؛ آن مرد پیرسال از جایش برخاست و به من نزدیکتر شد و سپس با لحن شکایتآلودی به زبان آلمانی سخن گفت و حرکات دستِ او نیز نشان از عصبانیت و نارضایتی داشت. او که گمان برده بود من زبان آلمانی بلدم، میخواست به من بفهماند که چنین گداهایی حرفهییاند و نباید به آنها دلسوزی کرد و فریب خورد. من که زبان آلمانی بلد نبودم و نمیدانستم او دقیقاً چه میگوید، اما هدف کلی آن را دریافته بودم، با اشارۀ سر، سخنانِ او را تأیید کردم و او نیز دوباره برگشت و به جای قبلیاش نشست.
دیوان شهریار
دیوان بیدل دهلوی
دیوان عراقی
دکتر حسین سلیمانی آملی: ۱۳۸۹ خورشیدی، فلسفۀ تطبیقی یا تطبیق فلسفی، ص ۶۴، چاپ دوم (ایران: تهران- شرکت انتشارات علمی و فرهنگی)
Comments are closed.