احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:چهار شنبه 5 حوت 1394 - ۰۴ حوت ۱۳۹۴
شارل بودلر، یکی از شعرای مشهور فرانسه (۱۸۶۷ـ۱۸۲۱) میگوید: «سه روز میتوان بدون نان بهسر برد؛ اما بدون شعر هرگز، و کسانی که جز این فکر کنند، در اشتباه اند!» این بیان صورت دیگری از این واقعیت است که انسان بدون فلسفه هرگز نمیتواند زندهگی کند؛ یعنی بدون استدلال و استنباط و بدون سوال نمیتواند انسان واقعی باشد و زندهگی انسانی داشته باشد. فلسفه تقریباً مانند نفس کشیدن روحانی و معنوی است، فقدان آن موجب از بین رفتن حیات معنوی انسان میگردد. این امر بسیار مهم به نام فلسفه چیست؟ در پاسخ به این سوال، ما از تعاریف متداول و قالبی فلسفه که تقریباً طبق عادت مطرح و طبق عادت فهمیده میشود، صرفنظر مینماییم و میگوییم فلسفه، حاصل آگاهیِ انسان به مجهولات و نادانیهای خود و تمایلی برای رفع آنهاست؛ به عبارتی دیگر، فلسفه تلاشی است برای رفع نادانی و تبدیل آن به دانایی در ساحتی که تنها راهحل موجود، استدلال و تعقل میباشد و امکان آزمایش و تجربۀ مستقیم وجود ندارد. این خصیصۀ انسانی یعنی میل به دانستن و رفع جهل، به صورت سوال کردن ظاهر میگردد تا به رفع جهل بیانجامد. این سوالات در دو قلمرو کاملاً مشخص مطرح میشوند:
۱) در قلمرو امور تجربی، سوالات و پاسخهای فراهمشده منجر به پیدایش علم به معنی اخص میگردد.
۲) در قلمرو ماورای تجربه که مستلزم استدلال و استنباط و استنتاج عقلی است، پرسشها و پاسخهای استدلالی به پیدایش فلسفه منتهی میشوند.
بنابراین میتوانیم بگوییم فلسفه عبارت از مجموعۀ پرسشها و پاسخهای استدلالی هر کسی است که مجموعاً فلسفۀ او را میسازند. بدین ترتیب، هر انسانی و هر قومی، در هر مرحلهیی از حیاتِ خود فلسفهیی دارد و این فلسفه با هر واقعه و با هر پدیداری حاضر میباشد. به عبارت دیگر، هر رفتار انسانی با خود جهت و دلیلِ آن را نیز دارد، مانند فلسفۀ ازدواج، فلسفۀ تحصیل، فلسفۀ دروغ گفتن و بالاخره فلسفۀ زندهگی. به هر حال، دلایل هر کس دربارۀ اعمالی که انجام میدهد، مجموعاً فلسفۀ اعمال او را میسازند.
ملل و اقوام و حکومتها نیز برای خود در انجام هر فعالیتی دلایلی دارند که فلسفۀ آنها را به وجود میآورند. منتها هر قومی بنا بر فرهنگ و میزان معلومات و تجاربش، برای خود دلایلی را به عنوان دلایل قوی و پاسخهای استدلالی خاصی را قابل قبول و متین تلقی میکند که ممکن است با اقوام دیگر متفاوت باشد؛ زیرا شرایط زیستی، تاریخی و اجتماعی هر قومی با اقوام دیگر متفاوت است. این امر نیز واقع میشود که هر قومی یا هر کسی در استدلالها و پاسخهای خود تجدیدنظر نماید و تحولاتی به وجود آورد که در این صورت، تطور و تحول از فلسفه هرگز جدا نمیشود. در هر صورت، فلسفه امری نامأنوس و دور از دسترس نیست. ولی ممکن است بنا بر روشهای کاملاً انتزاعی و احیاناً تصنعی و غفلت از شرایط عینی، فلسفههایی به وجود آیند که از زندهگی واقعیِ انسان دور افتاده باشند. در این حال ممکن است فلسفهیی به علت انحراف از پاسخگویی به نیازهای انسان و دور افتادن از مسیر زندهگی واقعی، به نام سفسطه و با بار تحقیری استعمال شود و عملاً موجب بیاعتمادی مردم نسبت به استدلال و جستوجوی دلایل گردد.
اصلی ترین موضوعات فلسفه همانا خداوند، انسان و جهان میباشد، و اصطلاحاً به کسانی فیلسوف میگویند که نگرش عمیقتری دربارۀ این سه موضوع و روابط آنها با همدیگر ابراز کنند و به علتهای اصلی و اساسی، اشارات صریحتری داشته باشند. حتا در مواقعی که سعی میشود علتهای اولیۀ وقایع و پدیدارهای جزیی مورد بررسی قرار بگیرند، سعی میشود به زیربنای حقیقی و مشترک امور دسترس پیدا کنند؛ مثلاً در روانکاوی که ضمیر ناخودآگاه به عنوان علت اصلی رفتارهای انسانی تلقی میشود یا در فلسفههای اصالت وجود، هدفداری و آینده که دلیل و محرک اعمال انسان فرض میشوند، همهگی حالتهایی از فلسفههای کاربردی هستند که آرزوی دستیابی به علتهای اولیه و اساسی را در بطن خود دارند. در واقع، آرزوی هر فلسفهیی کشف این علتهای اولیه میباشد که بالاخره به این پرسش بنیادین منتهی میشود که منشای اصلی و سرچشمۀ اولیۀ حوادث و پدیدارهای گوناگون چیست؟
به نظر میرسد عجله در حل مشکل و آرزوی حل فوری مسایل، سبب شده که گاهی فلاسفه اولیۀ یونان، تنها یک عنصر مادی را مادهالمواد تلقی نمایند و جهانشناسی طبیعی استدلالی اولیۀ خود را به وجود آورند. به عبارت دیگر، بعضی از فلاسفه خواستهاند با اصل واحدی، همۀ امور عالم را به طور کلی تبیین نمایند. این نوع بینش مخصوصاً در عصر حاضر نوعی آسانگرایی است؛ زیرا جستوجوی تبیین کلی امور، نوعی اعراض از بررسی جزییات امر و بررسی عوامل موثر بوده و معاف ساختنِ خود از برخورد مستقیم با اشیاست؛ زیرا همۀ اشیا و حوادث عالم با توجه به شبکۀ روابط پیچیده، قابل فهم نسبی هستند. این احوال، یعنی عدم توجه به شبکۀ روابط، در انسانهایی مشاهده شده که به حل سریع مسایل، علاقۀ وافری دارند.
این ویژهگی موجب پیدایش نوعی سهلگرایی گردیده و احیاناً موجب غفلت از مسایل مختلف و دقت در عوامل پیچیده شده است. یکی از این موارد سهلگرایی، فراموشی مسالۀ نقادی از قدرت فهم بشر است که فلاسفۀ اولیه، بدون بررسی قوۀ فهم خود به بررسی هر مسالهیی همت میگماشتند. حاصل ورود غیرمجاز به ساحتهای مختلف، سبب پیدایش فلسفههای مفهومی یا علوم طبیعی غیرتجربی گردیده که مبنای عینی محکم ندارند و حاصل اطلاعات تجربی نمیباشند.
البته با این تعبیر از فلسفه نمیخواهیم بنشناسی و توجه به اصل اولیه و علت اساسی را مورد غفلت قرار بدهیم؛ زیرا وقتی که میگوییم هر واقعه و پدیداری دلایل هستیِ خود را با خود دارد، مقصود ما بیان این مطلب است که هیچ واقعهیی بدون دلیل نیست؛ اما دلایل بنیادی و باطنی هر واقعه با دلایل ظاهریِ آن مسلماً فرق اساسی دارند؛ زیرا هر دلیلی، از دلیل و علت اولیه و اساسی سرچشمه میگیرد و تا آگاهی با علت اولیه و دلیل اصلی بهدست نیاید، تفسیر و تبیین دقیق از وقایع به وجود نمیآید.
با مثالی میتوان اهمیت دلیل اصلی را روشن نمود و نشان داد که بدون دانستن علت اصلی، تفسیر و تبیین وقایع و رفتارها، بیبنیاد و توأم با شناخت واقعی نخواهد بود؛ مثلاً دو نفر را در نظر آوریم که یکی اهل صدق و صفا و دیگری اهل تزویر و ریا باشد. ممکن است هر دو بر مبنای دلایل خاص خودشان به کسی احترام بگذارند و مهربانی کنند؛ ولی علت اولیۀ رفتار آنها با هم کاملاً متفاوت میباشد. با اینکه ظاهراً هر دو مهربانی میکنند، اما تا به علت اولیۀ آن آگاهی نیابیم، معنی و تفسیر احترام و مهربانیِ آنان روشن نخواهد شد، و چنین شناختی از رفتار آنان، سطحی است؛ یعنی با غفلت از علت اصلی همراه است.
این امر در تمام وقایع و رفتارها قابل توجه و محل تأمل میباشد؛ به همین جهت میگوییم فلسفه عبارت است از: علم به علل اولیه و اصلیِ حوادث گوناگون، و گاهی این علم، همان شناخت قوانین کلی حاکم بر حوادث عالم میباشد؛ مانند شناخت قوانین حاکم بر رفتارهای اجتماعی مردم، یا شناخت قوانین حاکم بر اعتقادات انسانها. از اینجاست که فلاسفهیی که معتقد به یک زیربنا هستند و به یک علت اصلی قایل شدهاند، وحدتگرا و یک بنی، و کسانی که به دو علت اصلی در تفسیر حوادث معتقد شدهاند، ثنویمذهب و دو بنی میباشند و کسانی نیز به عوامل اصلی گوناگون قایل شدهاند که کثرتگرا نامیده میشوند و به ساختارهای گوناگون توجه دارند و به نسبیت متمایل هستند.۱
۱. دکتر محمد توالی، فصلنامۀ فلسفه، شمارۀ ۴ و ۳
گردآوری و تنظیم: www.persianpersia.com
Comments are closed.