احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالبشیر فکرت بخشی ـ استاد دانشگاه کابل - ۰۸ حوت ۱۳۹۴
بخش یازدهــم/
تفاوت میان زن و مرد که در جامعۀ ما آنهمه آشکار و آفتابیست، در غرب کمرنگ به نظر میرسد و مردان و زنان شبیهِ هم به نظر می آیند. زن غربی از لحاظ نوع لباس، با مردِ آن تفاوتِ چندانی ندارد و این بیتفاوتی، آنها را ظاهراً بسیار به هم نزدیک کرده است. تأملانگیزتر اینکه، علیرغم آزادیه ای فردیِ بسیاری که به انسان فرانسهیی داده شده است و میبایست این وضع به چندرنگی های درشتی در همۀ ابعاد زنده گی و از آن جمله طرز لباس و رفتار می انجامید؛ یکنواختی غیرقابل انکار و چشم گیری در طرز لباس پوشیدن و نوع رفتارِ آنها به چشم میخورد. طرز لباس و نوع لباسِ آنها یکنواخت و مشابه است و همه در فصل سرما پتلون کاوبای، جمپر و غیره لباس های معمولِ آنجا را به تن دارند و تفاوت زیادی از این رهگذر میان آنها نمیتوان پیدا کرد.
در این میان، برخی مسلمانهای الجزایر و افریقا با لباسهای سنتیِ خویش نیز گشتوگذار دارند که از دیگران کاملاً متفاوت به نظر می آیند. زنان محجبۀ مسلمان، بر طرز لباس و رفتارِ جامعۀ فرانسه، چندرنگیِ قابل دیدی بخشیده اند. بقیه همه تقریباً یکرنگ و شبیه هم لباس میپوشند و ظاهراً همۀ افراد این جامعه – شاید هم بهناخواست – ذوق یکسانی دارند، ویا شایدهم با چنان خصلت فرهنگی یی بزرگ شده اند و خو گرفته اند و با این حساب، تنوع در نگاه شان زیبایی چندانی ندارد.
مسلمانها، به ویژه عربها، همواره نقش قارۀ سیاه را دستکم گرفته اند و اهمیتِ آنها را به صورتِ آنچنانی مورد توجه قرار ندادهاند. این در حالیست که سیاهپوستانِ مسلمان در بیشتر مناطق دنیا حضور دارند و حضور آنها را در هیچ میدانی نمیتوان نادیده انگاشت. مسلمانان الجزایر، مراکش، سینیگال، سودان و در کل افریقا، نقش مهمی در ترویج فرهنگ اسلامی در جامعۀ اروپایی – به ویژه فرانسه- داشتهاند و استعمار علیرغم همۀ سایههای شومی که بر استعمارشدهها در قرن بیستم بهجا گذاشت، یکی از پیامدهای مثبت و امیدبخش آن، راه یافتن مسلمانها و مردمانِ کشورهای استعمارزده به قلبِ کشورهای استعمارگر بوده است.
در قرن بیستم که جهان تقریباً زیر یوغ استعمار خمیده بود، فرانسه بر بخش عظیم افریقا، از آن جمله المغرب، الجزایر، کینیا و … حاکمیت داشت و همه را زیر چتر استعمار خودش درآورده بود و از همه بهرهکشی میکرد. در این میان، یکی از نتایج سازندۀ استعمار، تعامل دوگانۀ استعمارگران و استعمارشده ها – هرچند به صورت نابرابر- بود که راه مردمان کشورهای مستعمره را به سوی مرکز استعمار گشود و آنها توانستند از این طریق به قلبِ جغرافیای حاکمانشان راه یابند. حضور قابل ملاحظه و چشمناپوشیدنیِ الجزایریها، سینگالیها و تونسی ها را در فرانسه میتوان تاحدی محصول عصر استعمار دانست. آنها به صورت عموم توانستند با حفظ ویژهگیهای فرهنگی و دینی خویش در متن جامعۀ فرانسه حضور شان را تثبیت کنند و انسان فرانسهیی را با واقعیتی به نام اسلام مواجه سازند. نفوذ روزافزونِ گرایش به اسلام در فرانسه نیز بیربط با حضور فرهنگمند سیاهپوستان مسلمان و الجزایریها نیست.
در محلی نزدیکِ «بوتس چومونت»ِ پاریس که اقامتگاهمان بود، در پارکی قدم میزدیم که متوجه شدیم در کنار جادۀ عمومی، مردمانی گرد آمدهاند و معلوم نیست چه مسألهییست. از آنجاییکه چنین اجتماعاتی در پاریس کم اتفاق می افتد، حس کنجکاویِ ما برانگیخته شد و ما نیز به سمتِ آن حرکت کردیم. وقتی نزدیک شدم، صدای موسیقی شنیده میشد و من فکر کردم بخش موسیقی ویا هم مرکزِ هنرهای فرانسه نمایشی برپا کرده و لوحهیی که چند متر دورتر از این اجتماع بر دیوار تعمیری حک شده بود نیز این گمانه را تقویت میبخشید.اما به صحنه که رسیدم، دیدم محفل عروسیاست و شماری زنِ محجبه نیز به چشم میخورند. ترانههای عربی که با آلات موسیقی سنتی خوانده میشد، به شکوه این محفل افزوده بود و خویشاوندها و بسته گانِ شاه و عروس به پای کوبی در کنار جادۀ عمومی دست زده بودند و با اینکار، فرهنگ و هویتشان را در محضر دید عموم قرار میدادند.
آنها به زبان عربی آواز میخواندند و محفل خویش را به طرز تقریباً سنتی برگزار کرده بودند. این محفل در حقیقت نمایشی از حفظ فرهنگ و قرار دادن آن در معرض دید عموم بود. آنان از یکسو خوشحالیشان را جشن گرفته بودند و از سوی دیگر، فرهنگ شان را به دیگران نمایش می دادند و مردم نیز از هر سویی به تماشای این صحنۀ جالب آمده بودند. چنین اجتماعی به معنای حضور فرهنگ های گوناگون و اقلیت های فرهنگی در جامعۀ فرانسه، به ویژه پاریس، است.
در جامعۀ فرانسه می توان نژادهای مختلفِ سیاه، سرخ و سفید را دید. زبانهای گونه گون، تبار و نژادهای مختلف و باورهای تا حدودی نایکسان، از ویژهگی های جامعۀ فرانسه است. شاید این مسأله که فرانسه هر سال میزبانِ حدود چهلوپنج میلیون گردشگر از سراسر جهان است، یکی از عوامل این چندرنگی ها به شمار آید. پاریس – مرکز فرانسه – یکی از پُربازدیدترین مکانهای تفریحی و تاریخی دنیاست. یکی از جاذبه هایی که گردشگرانِ جهان را به پاریس می کشد، دست نخورده گی و قدمتِ این شهر است. پاریس شهری قدیمی ست و بناهای آن به همان شکلِ سنتی و قدیمی رها شده است. بناهای تازه نیز در آن شهر – جز در مناطق محدودی – به شکل و طرح قدیمی اعمار می شوند تا منظرۀ تاریخی شهر برهم نخورد.
این مسأله طبیعتاً برای گردشگران جاذبه یی دارد که در جاهای دیگرِ دنیا کمتر دست یاب می شود و آنان را به دیدن چنین شهری پُراشتیاق تر می سازد. قصر سلطنتی پاریس نیز شکوه و عظمتی دارد که چشمان هر بیننده یی را خیره می کند و آدمی را به تأمل در رمز استیلای فرانسه یی های در گذشته و امروز فرا می خواند. «پارک لوکزامبورگ» و «برج ایفل» که یکی از هشت عجایب دنیا به شمار می آیند، بر جذابیتِ بیشتر این شهر افزوده و گردشگرانِ بسیاری را از گوشه و کنار جهان به اینجا می کشانند. حضور گردشگرانِ کشورهای مختلف، رنگارنگیِ بیشتری به پاریس داده است و رنگ ها را بیش از پیش تیره گی بخشیده است. پاریس همواره میزبان پیروانِ ادیان گوناگون، نژادها، زبانها، اقوام و گروه های مختلف بوده است. تعامل میان میزبان و مهمان باعث شده است تا فرهنگِ تسامح و مدارا ـ در اثر تعامل میان فرهنگی ـ جای ویژه یی در این کشور باز کند.
پُرواضح است که یکی از عوامل تعصب و تنگ اندیشی های کور قومی، نژادی، زبانی، مذهبی و … را می توان گسست و نبودِ تعاملاتِ دوجانبه و چندجانبۀ فرهنگی به حساب آورد. تعاملات فرهنگی به نزدیک شدنِ فاصله ها کمک می رساند و از میزان تعصبات کور و ویران گر می کاهد. در مناطقی که چندگونهگی را تجربه نکرده است و همه به تبار، زبان، مذهب، نژاد و گروه واحدی وابسته گی حس می کنند، فرهنگ تسامح و تعامل رنگِ کمتری دارد. در چنین جوامعی، انسانها بیشتر از دریچه ذهنیتِ حاکم بر محیط خویش به اقوام و گروه های دیگر می نگرند و چه بسا که ناشناخته و نافهمیده، به مصافِ یکدیگر می شتابند و قربانی جهل خویش می گردند.
سخت گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون آشامی است
مولوی
داد و ستدهای فرهنگی میان اقوم و گروه ها کمک می کند تا شعله های آتش فشانیِ تعصب فرو بکشد و فورانی نشود. فرانسه از کشورهایی ست که شاید تلاقی فرهنگ ها، اندیشه ها و ادیان مختلف در آن بیش از کشورهای دیگرِ جهان است. در گذشته ها عنصر تجارت و مهاجرت نقش قابلِ ملاحظه یی در تعاملات فرهنگی و فکری داشت که این عناصر تا اکنون نیز اهمیتشان را از دست نداده اند؛ اما عناصر دیگری نیز بر آن افزوده شده است که می توان یکی از آنها را سیاحت یا گردشگری نامید. گردشگری خود به تعامل فرهنگی می رسد و از آنجا راهش را به سوی تحمل پذیری و تسامح ظفرمندانه می گشاید.
در اینجا ـ پاریس ـ چندرنگی و چنددسته گی به یک امرِ عادی درآمده است و جزوِ زنده گی روزمره به شمار می رود. این گونه گونی بیش از آنکه به رفتارهای چندگانه و گاهی عصبیت آلود در درون جامعه بینجامد، به تسامح و زیستِ مسالمت آمیز انجامیده است. همه به یک چشم نگریسته می شوند و -جز در این اواخر که حملات خون بار پاریس اتفاق افتاد – برخورد دوگانۀ مشهودی به نظر نمی خورد و امتیاز و تبعیضِ بسیار روشنی در جامعه میان انسانها دیده نمی شود. اما در جامعۀ ما که همه سرشار از دغدغه های دینی ست، تعصب و قوم گرایی بیداد می کند و ذهن و ضمیرِ بسیاری ها را تسخیر کرده است. بهره برداری های سیاسی، دخالت منافع اشخاص، جهالت، انحصارطلبی، گذشتۀ تنش آلوده و تلخ، قوم پرستی و زبان پرستی های کور و بی-شعور نمیگذارد تا حفره های آتش فشانی قومیت خاموش شود و جامعه به مرحلۀ جدیدی از مدنیت و همزیستی مسالمت آمیز عبور کند. گاهی شرایط و اوضاع – به ویژه در مراحل حساس سیاسی و تنش – چنان رقم می خورد که تقریباً همه گی وارد فاز عصبیت می گردند و با نام ها و عنوانهای گوناگونی به مصافِ هم می آیند. در چنین اوضاعی، همه فراموش می کنند که تعصب می ورزند و مرزهای تعصب و عدالت خواهی چنان درهم می آمیزد که سیاه و سفیدی باقی نمی ماند و همه چیز خاکستری به نظر می آید.
این است وضعیت اجتماعی و فرهنگی در جامعه یی که تقریباً همه مسلمان اند و اسلام نیز از برابری انسانی، نکوهش تعصب، عدالت ورزی حتا با دشمنان و معیاریّت تقوا سخن می گوید. برای توضیح این مسأله کافیست همین یک آیۀ زیر را در نظر آوریم:
﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَىٰ وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ﴾ [۴٩:١٣]
ترجمه: ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است.
آیۀ فوق را باید مانیفیستِ روابط و مناسبات اجتماعی میان انسانها دانست. خطاب آیه ـ چون سخن متوجه انسان است ـ متوجه تمامی انسانهاست و حرف نداییۀ «یا» نیز نشان دهندۀ آن است که موضوع پُراهمیتی بیان خواهد شد. در این آیه که خطابِ آن عام است، نخست از آفرینش همسان انسانها سخن به میان آمده است و رویکردی هستی شناسانه به انسان دارد. پُرروشن است که در عصر جاهلیت و پیشتر از آن، باورهایی وجود داشت که باور به خلقتِ همسانِ انسانها را برنمی تافت و قایل به تفکیک در آفرینش انسانها بود. برخی ها – با توجه به نگاه های عمیق طبقاتی – به این باور بودند که تولد یافتن در جغرافیا و قبایلِ مختلف می تواند مایۀ شرف و یا فرومایه گیِ یک فرد باشد. در این دید، قبایل به شریف و وضیع تقسیم شده بودند و کودکی که در قبیلۀ اشراف چشم به جهان می گشود، برتر از کودکی بود که در قبیلۀ فرودست – بنا بر تقسیم بندی حاکم زمان – تولد می یافت. نه تنها به لحاظ باور، بلکه به لحاظ حقوق اجتماعی نیز میان آنها تفاوت وجود داشت. در این میان، حتا فیلسوف بزرگی چون ارسطو نیز معتقد بود که برخی ها ذاتاً برده آفریده شده اند و شماری دیگر اشراف؛ اشراف دارای حقوقی اند که برده ها از آن محروم اند.
Comments are closed.