گزارشگر:مهـدی خلجی/ نویسندۀ ایرانی / سه شنبه 11 حوت 1394 - ۱۰ حوت ۱۳۹۴
بخش نخست/
آیا میتوان تفسیری تازه از اسلام پیش کشید که «نواندیشانه» باشد؟ آیا نقد تفسیرهای تازهیی که در روزگار ما از اسلام به دست داده میشود، خود ذاتباورانه نیست؟ کسی که تفسیرهای تازه از اسلام را نقد میکند، آیا ضرورتاً باور ندارد هر تفسیر تازهیی از اسلام ناممکن است؟ آیا با نفی امکان «نواندیشی» در اسلام، در دام نوعی ذاتباوری پنهان نمیافتیم که در آن «ذات» اسلام، پذیرای نواندیشی نیست؟
این رشته پرسشها بنیادیاند و پاسخ ندادن بدانها ممکن است در فهم رویکرد تاریخینگرانه به اسلام خلل بیاورد.
نواندیشی و اصلاحگری دینی
واژۀ «نو» در نواندیشی و ترکیبات دیگر، سخت فتنهانگیز و شیداگر است و به همین سبب، چیز چندان روشنی را بازنمیتاباند. گرایشهای دینییی که «نواندیشانه» به شمار میآیند، طیف وسیعی از اندیشههای رهبر جمهوری اسلامی ایران یا فقیهانی چون یوسف صانعی یا روشنفکرانی چون عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری را در بر میگیرند. همه در نزد پیروان و هوادارانِ خود نواندیش به شمار میآیند. پس بهتر است از کاربرد کلمۀ «نواندیشی» تا جای ممکن پرهیز کنیم و اصطلاح دقیقتری چون «اصلاحگری» را برای پیشبرد بحث پیش بکشیم.
«اصلاحگری» دینی میتواند اشاره به رشتهیی از دیدگاههایی باشد که میکوشند پارهیی از سنت دینی را با بخشی از ارزشها و مفاهیم فرهنگی و فکریِ مدرن سازگار کنند. به تعبیر عبدالکریم سروش، در اصلاحگری هم پیرایش صورت میگیرد و هم آرایش؛ پارههایی از سنت که به نظر ناسازگار با مقتضیات جهان مدرناند، دور ریخته میشود و پارههایی دیگر برجسته میشوند.
اقبال خود سروش به «تجدید سنت اعتزال» از سر همین اصلاحگری است. معتزله بخشی از سنت اسلامی بودند، نه همۀ آن. در نتیجه بخشهایی از سنت که فرآوردۀ فکر اشعری است، در این نگاه دور ریخته و فراموش میشود و بخشی دیگر پرورده و آراسته. عبدالکریم سروش در جاهای بسیاری، به شرح، مراد خود را از روشنفکری دینی یا اصلاحگری بیان کرده است. روشنفکری دینی پروای ناب بودن و توانا بودنِ دین و نیز همگام کردن معرفت دینی با معرفت عصری را دارد. [۱]
رویکردهای اصلاحگران متفاوت است. یکی مانند محمد عبده میکوشد اندیشههای اجتماعی دوران جدید را با تفسیر جدیدی از قرآن منطبق کند. دیگری مانند علی شریعتی تلاش میکند اسلام را از فرهنگ به ایدیولوژی بدل کند و نوعی رویکرد جامعهشناسانۀ مارکسیستی را با تفسیر دلبخواهی از قرآن درآمیزد. کسی مانند عبدالکریم سروش، رویکردی باطنیگرا را با فلسفۀ علم کنار هم مینهد و شماری نیز مانند یوسف صانعی و احمد قابل، میکوشند از درون چارچوب فقهی بیرون نروند و بر پایۀ همان عقل فقهی سنتی، آرای فقهی تازهیی را تولید کنند که با پسند زمانه بیشتر سازگار میافتد.
نقادی تاریخی در برابر اصلاحگری دینی
از چشمانداز تاریخینگری، به هیچ روی نمیتوان بهطور پیشینی حکم کرد که چه تفسیرهای تازه از سنت ممکن است. بیشترین کاری که میتوان با این روش پیش برد، نشان دادن راههای بنبست است و رویکردهای خطا. تاریخینگر و معرفتشناس، آیندهنگر و پیشبین نیست. با همین تفسیرهای موجود سر و کار دارد و تنها میتواند دربارۀ آنها داوری کند.
بر این روی، اگر ناقد تاریخینگری، در برابر اصلاحگران دینی بایستد و روش آنان را ذاتگرا، گزینگر، ناتاریخی و التقاطی بخواند، به معنای آن نیست که وی هرگز به امکان پیدایش تفسیر دیگری از سنت باور ندارد و در نتیجه خود، در نهان، ذاتگراست. تقریباً در همه گرایشهای اصلاحگرایانه از محمد عبده گرفته تا تفسیرهای ابوالحسن بنی صدر، از عبدالکریم سروش تا احمد قابل، عناصر مشترکی وجود دارد که از منظر تاریخینگری و معرفتشناختی قابل دفاع نیستند.
اغلب این دیدگاهها، رویکردی گزینگرایانه به سنت دارند؛ بخشی از آن را «اصیل» میدانند و پارهیی دیگر را «انحراف.» تاریخ دین را به تمامی و به یکسان معتبر نمیدانند و به گسستها و شکافهای جدی در آن باور ندارند. بنپارههایی مهم از سنت دینی را فراتاریخی میپندارند؛ مانند وحی و مصحف قرآن. اتوپیایی میاندیشند و جایی ناکجا در پس تاریخ را نمونۀ اعلای اسلام میگیرند. [۲]
نقد عقل اسلامی
در برابر گفتار اصلاحگری، طرح نقد عقل اسلامی کسانی مانند محمد ارکون میایستد. [۳] محمد ارکون این روش را در بیشتر کتابهای خود شرح داده و به کار گرفته است؛ از جمله در کتابی که عنوان آن را میتوان به فارسی چنین برگردان کرد: «اسلام، اصلاح یا تغییر رادیکال روشفهم». [۴]
ارکون به تمایز میان عقل سنتی و عقل مدرن باور دارد و در عین حال، عقل مدرن را مفهومی ایستا و ذاتگرایانه نمیشناسد و آن را مفهومی مدام دگرگونشونده میشمارد. عقل سنتی، یعنی منظومۀ معرفتی ویژهیی که پدیدآورندۀ نظرها و نظریههای شناخته شده در سنت است.
نقد عقل اسلامی، گسست میان منظومۀ معرفتی سنت و منظومۀ معرفتی مدرن را بنیادی میانگارد. دیدگاه گسست میان پارادایم سنت و پارادایم تجدد، یعنی مبنای نظری مفاهیم در سنت و تجدد با هم تفاوت بنیادی دارند. برای نمونه، مسألۀ شورا و بیعت در سنت اسلامی، با مسألۀ پارلمان و دموکراسی در اندیشۀ سیاسی مدرن، تباین مبنایی دارند و نمیتوان از نظر معرفتشناختی از یکی به دیگری پل زد. همینطور مفهوم حق، تکلیف، اقتدار، متن، عدالت، و آزادی فرد. نقد عقل اسلامی، با بومی کردن مفاهیم از راه جستوجوی مشابه مفاهیم مدرن در سنت، سر آشتی ندارد.
Comments are closed.