احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمد عمران/ چهارشنبه 22 ثور 1395 - ۲۱ ثور ۱۳۹۵
نیروهای امریکایی از سردرگمیِ خود در جنگِ افغانستان گفتهاند. گزارشی که اخیراً در این مورد نوشته شده و بخشهایی از آن در رسانههای غربی درز کرده است، نشان میدهد که حتا مشاوران نظامیِ امریکایی در میدان نبرد نیز در مورد «قوانین تعامل» دچار تردید هستند. این گزارش عمدتاً به مسایلِ پس از سقوط قندوز به دستِ طالبان میپردازد و علت اصلی نوشتن آن هم، سقوط این ولایت بوده است.
برای نیروهای امریکایی آنگونه که در این گزارش ادعا شده، باید فرصتی برای اندیشیدن در مورد پیامدهای سقوط قندوز فراهم شود تا چنین حادثهیی بارِ دیگر تکرار نشود. بر اساس این گزارش، مشاوران نیروهای ویژۀ امریکایی به طور مدام از فرماندهانِ خود میپرسند که پس از تصرف شهر قندوز توسط طالبان در سال گذشته، چهطور باید به نیروهای محلی برای بازپسگیریِ این شهر کمک کنند. به گفتۀ نویسندهگان این گزارش، این مشاورانِ نیروهای ویژه هیچ جوابی نگرفتند؛ زیرا آنها با سردرگمی و محدودیتِ قواعدِ حاکم بر مأموریت در افغانستان روبهرو هستند. از آنجایی که طالبان در حال تقویت هستند، نداشتن اجازۀ شلیک به دشمن برای مشاورانِ امریکایی تبدیل به مشکلی سخت شده است.
حادثه قندوز، یکی از بزرگترین تراژدیهای نیروهای امریکایی محسوب میشود. اما این کُل قضیه نیست، بل جنگ افغانستان برای نیروهای خارجی، مسوولیتهای دیگری را هم رقم زده که در حال حاضر، به دلیل تغییر سیاستهای امریکا به عنوان اصلیترین چهرۀ جنگ با تروریسم به محاقِ فراموشی سپرده شده است. امریکا در زمان جورج بوش پسر، وقتی با حادثۀ فاجعهبارِ یازدهم سپتمبر روبهرو شد، از جنگِ بیامان با تروریسم جهانی خبرداد و به صورت فوری، برای تسکین افکار عمومی در جوامع غربی، دست به ایجاد ایتلاف جهانی در این مبارزه زد.
در آن سالها، تروریستها به خوب و بد تقسیم نشده بودند و امریکا برای کمک به روند مبارزه با تروریسم، به کمک مردم افغانستان شتافت. اما دیری نپایید که جنگ با تروریسم، آن کشش و جذابیتِ جهانیِ خود را برای امریکا و متحدانِ آن از دست داد و اولویتهای دیگری در سطح جهانی به میان آمدند. به ویژه پس از حملۀ امریکا به عراق و آغاز بهار عربی، یکسره ارزشهای کشورهای غربی، جایگزینهای دیگری برای خود سراغ کردند.
اینگونه حرکتها در سیاستهای امریکا معمول بوده و بسیاری از نظریهپردازان غربی، اعتراف میکنند که امریکا کمتر جنگی را با موفقیت به پایان رسانده است. به باور این نظریهپردازان، در جنگ افغانستان نیز امریکا به اهدافی که برای خود در آغاز تعریف کرده بود، نه تنها دست پیدا نکرد، بل به آنها پشت کرد.
شاید یکی از دلایل اصلی ادامۀ جنگ در افغانستان، همین سیاست انفعالِ امریکا و متحدانِ آن در قبال جنگ با گروههای تروریستی در منطقه بوده باشد. ضمناً به این نکته نیز باید توجه نشان داد که تغییر سیاستِ امریکا در مبارزه با تروریسم ـ هرچند سردمدارانِ این کشور چنین تغییری را به عنوان یک واقعیت به رسمیت نمیشناسند ـ با گزینۀ صلح در جنگِ افغانستان پیوند دارد. امریکاییها در زمانی که باید به شکست کاملِ افراطگرایان و گروههای تروریستی با جدیت ادامه میدادند، حمایت از گفتوگوهای صلح را آغاز کردند.
گذار از سیاستِ مبارزۀ بیامان با تروریسم به سیاستِ گفتوگو و مماشات، پیامدهای خود را بهجا گذاشت و حداقل برای افغانستان بهای سنگینی را موجب شد.
وقتی مشاوران نظامی امریکا، از سردرگمی در تعامل جنگی سخن میگویند، به چه معناست؟ آیا امریکا میخواهد جنگی را که پانزده سال پیش برای نابودی لانههای تروریسم آغاز کرده بود، بدون اینکه به سرانجام مشخصی برسد، در نیمه رها کند؟
این سوال حالا در میان افکار عمومیِ جامعۀ افغانستان نیز بهشدت خلجان دارد و شهروندان افغانستان واقعاً میخواهند بدانند که امریکا و متحدانِ آن در جنگ با تروریسم و حامیان آن، چه سیاستی را دنبال میکنند. سیاست گرایش به صلح، نه تنها به پایانِ جنگ در افغانستان کمک نکرد؛ بل فرصتهای تازهیی را در برابرِ طالبان قرار داد که وارد شهرها و مناطق نسبتاً امن شوند.
حضور گروههای تروریستی در مناطق شمال کشور، تصادفی نیست و مسوولیتِ آن همچنان که متوجه دولت افغانستان میشود، به نیروهای بینالمللی نیز برمیگردد. از جانب دیگر، چرا امریکا در برابر پاکستان به عنوان حامی تروریسم از سیاستِ خاموشیِ معنادار استفاده میکند؟ امریکا قرارداد امنیتی با افغانستان امضا کرده و بدون شک در مورد امنیتِ آن مسوولیت دارد. اگر امریکاییها نتوانند از این سردرگمی خود را نجات بخشند، بدون شک جهان در مبارزه با تروریسم به هیچ نتیجهیی نخواهد رسید و مناطقِ دیگری همچنان دستخوش تهدید و حملاتِ گروههای دهشتافکن خواهد شد.
Comments are closed.