مختصرالمنقول؛ کتــابی در تاریخ هــزاره‌ها

گزارشگر:دكتر شمس‌الحق آريانفر/ شنبه 5 سرطان 1395 - ۰۴ سرطان ۱۳۹۵

بخش نخسـت/

mandegar-3«مختصرالمنقول» نام کتابی‌ست در تاریخ هزاره‌ها، تألیف محمد افضل بن وطن‌داد بن وطن‌داد زابلی ارزگانیِ مغولی که ۱۰۵ سال پیش از امروز نگارش یافته است. این اثر با کوشش دکتر حفیظ شریعتی ویراستاری و از سوی انتشارات امیری چاپ گردیده است. این کتاب روز پنجشنبه مورخ ۲۳جوزای ۱۳۹۵ در دانشگاه ابن‌سینا روگشایی شد. در آن محفل، استاد حیدر بیگی، دکتر حفیظ شریعتی و دکتر شمس‌الحق آریانفر پیرامونِ کتاب و محتوا و ارزش آن در تاریخ معاصرِ ما سخنرانی نمودند.
آن‌چه را این‌جا می‌خوانید، فشردۀ نکاتی‌ست که دکتر آریانفر در آن محفل ارایه نمود.
***
سرآغاز تاریخ‌نویسی معاصر ما، فرمایشی و بیشتر به سفارشِ دولت‌ها و حتا خواستِ شخصیت‌ها بوده است. سراج‌التواریخ به هدایت و خواستِ امیر حبیب‌الله و برگ برگِ آن بعد از ملاحظه و سانسورِ او چاپ شد. تاج‌التواریخ به خواست امیر عبدالرحمن خان نوشته شد. در سال‌های بعد، بنا به قول میر محمد صدیق فرهنگ، داوود خان و به ویژه نعیم خان که وزیر خارجۀ او بود، اقدام به نگارش تاریخ برای افغانستان نمود. از آن‌رو فراوان واقعیت‌ها نگفته ماند و بیشتر رویدادها وارونه بازتاب یافت. در داخل کشور، فقط تاریخِ غبار است که با دیدِ مستقل نوشته و چاپ شد، اما اجازۀ توزیع نیافت و سال‌ها هم نگارنده‌اش در قید بود.
مختصرالمنقول یکی دیگر از کتاب‌هایی‌ست که دور از سانسور و یا فرمایش، نگارش یافته و از همین‌رو نویسنده‌اش هرگز امید چاپِ آن را نداشته است. صد سال گذشت تا این کتاب در کشور اقبال چاپ یافت.
مختصرالمنقول دو بخش دارد:
۱- متن کتاب که محتوای کلی آن، پیوند تاریخ هزاره با مغول است و روی این مباحث درنگ دارد:
– تاریخ ترک و مغول از زمان نوح تا زمان امیر تیمور
– تاریخ و انساب طوایف هزاره
– معرفی ولایات هزاره
– بیان لشکرکشی امیر عبدالرحمن بر هزاره‌جات
– نصیحت و خاتمه.
۲- بخش دوم، نکاتی‌ست مشتمل بر

دیدگاه‌های نوین در تاریخ هزاره که توسط دکتر شریعتی به گونۀ مقدمه بر کتاب افزود گردیده است.
این کتاب که در سال ۱۳۳۲هجری قمری نگارش یافته است، بر این مبنا استوار است که هزاره‌ها مغول اند. روی این اصل، متن کتاب از تاریخ ترک و مغول آغاز می‌شود.
۱- متن کتاب
یافث پسر نوح حکمروای مغولستان، چین، منچوریا، تبت، ترکستان و اروپا شد. بر این اساس می‌گوید: نسب ترک، روس و انگریز به یافث می‌رسد.
در کتاب آمده است: یافث دوازده پسر داشت: خلخ، خزر، غز، یاجوج، ترک و… .
ترک ولیعهد ترکستان گردید که از دشت قبچاق تا بخارا را در سیطرۀ خود داشت. بعد از ترک، این افراد به قدرت رسیدند: دیپ باقوی، الولجه خان، النجه خان.
از النجه دو پسر برجا ماند: یکی تاتار و دیگری مغول.
از تاتار ۸ تن فرمانروایی کردند که آخرین‌شان سونج نام داشت.
از مغول ۹ تن حکمروایی کردند که آخرین‌شان مغول نام داشت. بعد از مغول قراخان و بعد از او پسرش اغور خان به قدرت رسید. اغورخان شخصیتِ کاردان و خداپرست بود، برعکس پدرش که کافر بود و خدمات زیادی را در
توسعۀ قوم خود انجام داد.
بعد از اغور خان افرادی چون: آی خان، یلدوز، بیگدلی، ایلخان، قیان و… مدت هزار سال حکمروایی کردند.
قیان بن اغور خان، مورد حملۀ مشترکِ سونج تاتاری
و تور بن فریدون قرار گرفت. بنابراین مغول‌ها به «ارگنه قون»(کوهبند و یا کوه سبز) یعنی ارزگان پناه بردند. این مردم بعد از هزار سال از ارگنه قون دوباره به زادگاه‌شان برگشتند؛ تاتارها را راندند و خود در سرزمینِ خویش مسکون شدند. در این روزگار بوزنجر جد هشتم چنگیز خان که معاصر ابومسلم خراسانی بود، به قدرت رسید. بعد از او: دوتومین، قایدو خان، بای سنقر، تومنه، قبل خان (جد سوم چنگیز که جولی برادرش جد هشتم تیمور است)، قویله، بزنبهادر و میسوکا به قدرت رسیدند. میسوکا در ۶۰۲ وفات کرد و تموچین (چنگیز) که ۱۳ ساله بود، به قدرت رسید. متن کتاب بعد از این تا زمان امیرتیمور نیز تداوم دارد.
در این متن، نکاتی وجود دارد که می‌تواند قابل درنگ باشد:
– کتاب در سال ۱۳۲ هجری نوشته شده است. لشکرکشی امیر عبدالرحمن از ۱۳۰۷ به هزاره‌جات آغاز شد و تا ۱۳۱۵ دوام داشت. از این‌رو نویسندۀ کتاب، شاهد و ناظر سیاست امیر عبدالرحمن خان و آواره‌گی هزاره‌ها است.
– هزاره‌ها را به ترک و مغول پیوند داده است تا از لحاظ روانی ارضا گردد و بگوید: هزاره‌های آواره شده، وابستۀ این دودمان‌های بزرگ اند و نابود نمی‌گردند.
– وقتی می‌گوید: روس وانگریز و ترک از اولادۀ یافث اند، بازهم می‌خواهد نشان دهد که همۀ قدرت‌های زمان با هزاره‌ها در یک تبارند و این قوم همچنان خواهد ماند.
– مغول‌ها را یک مرتبه مهاجر در ارزگون نشان می‌دهد تا بنماید که هزاره‌ها از همان مغول‌ها برجا مانده‌اند.

سوالاتی که می‌تواند مطرح باشد این است که:
– متن کتاب همه بر مبنای روایت شخصی و بدون سند ارایه گردیده است. درهیچ زمینه‌یی، استناد به منبعی ندارد. جز تاریخ بعد از چنگیز خان و عهد تیمور که در سایر منابع نیز آمده است.
– غز و ترکمن و مغول و سایر طوایف همه
را ترک می‌داند. برای اثبات این وابسته‌گی در آغاز همه را فرزند ترک پسر یافث بن نوج می‌داند. تاتار و مغول را فرزندان نسل پنجم ترک می‌خواند و باز در جای دیگر وقتی از جد سوم چنگیز به نام ازقبل خان یاد می‌‌کند، برادر او جولی را جد هشتم تیمور معرفی می‌کند. در این‌جا نیز ترک و مغول پسران کاکای هم معرفی می‌گردند، اما هیچ روایتی مستند نیست.
– توجیه ارگون قون به ارزگان، خود یک قرینه‌سازی است تا بیان زبان‌شناختی و تاریخی.
– چرا زیست هزارسالۀ مغول‌ها در ارزگان و بازمانده‌های‌شان، زبان مغولی را در این خطه حفظ نکرد و هیچ نشانی از آن نیست.
– در بیان مذهب هزاره‌ها که تشیع است، می‌گوید:‌ هزاره‌ها از زمان حضرت علی به این مذهب گرویدند و گفتند: به درستی ما در آیات قرانی یافته‌ایم این‌که شیعیان عثمان بن عفان را دوست ندارند. این بیان سوال‌برانگیز است، زیرا: در روزگار علی شیعه و سنی نبود، در آن روزگار اسلام به درستی به این سرزمین نرسیده بود. در سرآغاز همۀ توجه در فهمِ دین بود تا مذهب. دیگر این‌که در زمان علی، سخن از اختلاف عثمان و علی نبود. سخن دیگر این‌که در آیات قرآن دوست نداشتن عثمان نیامده است که از روی آن چنان دریابند.
– در بیان شیعه شدن قوم سوری می‌گوید: سوری بن حسین یکی از سلاطین غور با آمنه دختری از مردم سوری ازدواج نمود. این سبب شد قوم سوری شیعه شوند که امروز توری خوانده می‌شوند. این بیان نیز اساسی ندارد.
– بیان کتاب بعد از خشونت امیر عبدالرحمن، عقده‌مندانه و بر مبنای احساسات است تا هزاره‌ها را به اقوام بزرگِ جهان وابسته کند و بگوید: این مردم همچنان خواهند بود.

قرینه‌سازی در پیوند مغول و هزاره
– قرینه‌سازی‌های ذوقی و خیالی در پیوند طوایفِ هزاره به طایفه‌های مختلفِ مغول در سراسر کتاب وجود دارد. مانند این موارد:
یکی از اقوام مغول گرائیت است که الوس‌گری در جاغوری از آن قوم‌اند. دیگر قلج یا خلج‌ها اند که مردم خلخ شمال قندهار از آن شمار اند. همین‌گونه طوایف دیگر را چنین برمی‌شمارد:
اغاچری که امروز باغ چری گویند و در ارزگون زنده‌گی دارند.
قندهار اصلاً قلعه‌یی بود به نام قزدار که بعداً قندهار شد.
غزنی در اصل زاول بود، طایفۀ غز در عهد اشکانیان در آن‌جا مسکون شد و بعد از آن غزنی نام گرفت.
«الان قوا» دخت یلدوز نواسۀ اغور خان دو پسر از شوهر خود داشت به نام‌های یلگدی و یک جدی، که دای کندی و دای زنگی مربوط به آن‌هاست.
الان قوا بعد از مرگ شوهر صومعه‌نشین شد. در آن‌جا نوری پیدا شد و به دهان او داخل گردید. از آن سه پسر یافت:
یوقون فیقی که تمام الوس اوقی در غرب غزنی از نسب اویند.
بوسقین سالجی که قبیلۀ شالی در شمال ارزگون به آن پیوند دارند.
جرقه لنگوم جد چنگیز که تمام اروغ جرقه و یا جرغی از نسل اویند.
میسوکابهادر پدر چنگیز بود که الوس میسوک در غرب کابل به او پیوند دارند.
حسکه یکی از فرمانروایانی بود که بعد از جنگ جمل بدون اجازۀ حضرت علی به سمت زابلستان آمد. تمام مردم حسکه که در چهارشینه می‌نشینند، از قوم اویند.
مردم دای زنگی به شاه غور محمدتاج‌الدین زنگی پیوند دارند.
مردم شیخ‌علی نسب‌شان به حسام‌الدین علی شاه غور می‌رسد.
رویدادهای عصر امیر عبدالرحمن
امیر عبدالرحمن خان برای پیاده نمودن سیاستش و تسلط بر هزاره‌جات، نخستین‌بار پاینده‌ خان بن جرس خان را از مالستان خواست. پاینده‌ خان از همکاری با امیر ابا ورزید. بعد از آن امیر عبدالرحمن، میر محمد عظیم خان ده‌زنگی را طلب کرد. میر محمد عظیم به همکاری آماده شد و پیشنهاد داد که برای اجرای این امر، باید افراد ایلجاری از هزاره نیز جلب شوند که در این صورت، هزاره‌ها با افراد ایلجاری هزاره نخواهند جنگید.
درسال ۱۳۰۷ سه دسته قشون جانب ارزگان حرکت کرد. در پیشاپیش این قوای دولت، دسته‌های مردم بهسود، دای زنگی و شش‌هزار نفر از جاغوری حضور داشتند. این قوا به هزاره‌جات داخل شد بدون این‌که خشونت جدی به راه افتد؛ زیرا مردم هزاره با ایلجاری‌های طلایه‌دار سپاه دولت نجنگیدند. بعد از استقرار قوای دولت به منطقۀ بیدادی پیاده شد که مردم را ناآرام ساخت:
– صد نفر از بزرگان و خوانین هزاره را به کابل بردند. بعد از آن خانواده و فرزندان آن‌ها را خواستند که همه به جرم رهبری مردم نابود شدند.
– درارزگان ۷۰۰ قلعه وجود داشت که در ایام جنگ می‌توانست پناهگاه و سنگر خوبی باشد. مردم مکلف شدند هر کس قلعۀ خود را خراب کند و دیوارهای آن را به گونۀ خانه‌های سایر مردم بسازد. این کار مصر ف بزرگی را بر مردم تحمیل نمود و پوشش امنیتی منطقه را نیز از بین برد.
– مردم منطقه به پرداخت تفنگ، یراق و شمشیر ملکف شدند.
– مردم به پرداخت غله وگوسفند بدون قاعده و حساب جریمه گردیدند. اندازۀ این جرایم معلوم نبود. مردم می‌خواستند میزان پرداخت آن‌ها معلوم باشد تا حساب خود را بدانند، اما جنان نمی‌شد.
– اهالی مکلف بودند: مصرف کاه و جو و علوفۀ اسب‌های قوای دولتی را بپردازند.
– چهار نفر اجازه نداشت یک‌جا بنشیند که مبادا دربارۀ کدام شورش صحبت نمایند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.