روان‌شناسی قــــــرآنی

- ۲۷ سرطان ۱۳۹۵

بخش دهــم و پایانی/
mandegar-3نویسـنده: دکتور مصطفی محمود
مترجـم: سیداحمـد اشرفی
ناکامی طب روانی جدید، اخیراً از طریق آمارهای منتشره در مورد بیماری‌های روانی مداوا شده، کاملاً برملا گردیده است. این آمارها به‌وضوح نشان می‌دهد که میزان شفای بیماران، چه آن‌هایی که با روش «فروید» مورد تداوی قرار گرفته‌اند و چه آن‌هایی که با روش «ادلر» و چه آن‌هایی که اصلاً مورد تداوی قرار نگرفته‌اند، ثابت و یکسان بوده است و کسانی از ایشان که شفا یافته‌اند، حالت‌شان شبیه حالتِ بیماران مصاب به آنفلوآنزا می‌باشد که منتهی به خوب شدن و شِفا می‌شود، و برابر است که مورد مداوا قرار گیرند یا نگیرند.
از این جهت، طب روانی سرانجام مجبور گردید تا از معالجۀ روانی روی گردانده، به مداوای جسمانی بیمارانِ خود بپردازد و برای تسکین دردهای آن‌ها به مسکنات و داروهای آرام‌بخش و خواب‌آور و مخدرات روی آورد و این در حقیقت اعتراف به شکست و ناتوانی و گریز از حل اساسیِ مشکل می‌باشد. آری، چگونه مسیر «فرویدیسم» به شکست نیـنجامد، در حالی که این مکتب تغییر و تبدیل نفسِ انسانی را غیرممکن می‌داند و اذعان می‌دارد که روان آدمی در سال‌های اولِ کودکی‌اش شکل می‌گیرد و بعد از آن، به تقدیر لایتغیر و سرنوشت محتومِ صاحبش مبدل می‌گردد که رها شدن از آن برایش غیرممکن می‌شود.
روان‌شناسی فروید به‌ این خاطر به شکست مواجه شد که اساساتِ فکری و نقطه‌های حرکتش اکثراً غلط بود و بزرگترین اشتباه هم این بود که این مکتب به عنوان مکتبِ علمی مطرح گردید. در حالی که «فرویدیسم» علم نه، بلکه مجموعه‌یی از مفکوره‌های ظنی و فرضیاتِ خیالی بود. همچنان که «مارکسیسم» هرگز علم نبود، بلکه آن‌هم مجموعه‌یی از اندیشه‌ها و فرضیات ظنی و احقاد و کینه‌های باطنی بود. آری، آن‌چه که امروز روان‌شناسی تجربی نامیده می‌شود، در حقیقت مجموعه‌یی از اوهام، فرضیه و گمان‌هاست. این مکتب، روان انسانی را مجموعه‌یی از عکس‌العمل‌هایی فیزیولوژی مادی تصور می‌کند و لذا تجاربی را که بر روی موش‌ها و خرگوش‌ها و سگ‌ها انجام می‌دهد، بر روی انسان‌ها اجرا می‌کند، و این رهیافتی غلط است؛ زیرا روانِ انسان قبل از همه چیز جوهرِ مجرد است و نمی‌توان آن را به یک موضوع مادیِ محض و قابل آزمایش تبدیل کرد.
روان آدمی مانند حیات است؛ اگر بخواهی حیات را از طریق کالبدشکافی و علم تشریح مطالعه کنی که چه هست، در زیر چاقوی تشریح می‌میرد. روان و نفس در مطالعه و آزمایشِ تجربی و تحلیلی به عنوان یک موضوع حسی، خود را مخفی می‌کند و با ابراز کنش‌ها و واکنش‌های ظاهری و فریبنده، حقیقتِ خود را از انظار ناپدید می‌سازد و رازِ خود را حتا برای صاحبش مکشوف نمی‌گرداند؛ زیرا که روان، جوهر مجرد و بکری است که اگر بخواهی آن را مورد تجربه و آزمایش قرار دهی، بکارتش زایل می‌شود و پردۀ اسرارش هتک می‌گردد و از دستت بیرون می‌جهد و به چیزِ دیگری مبدل می‌گردد.
مسافت میان آن‌چه در ظاهر می‌بینی و آن‌چه در باطن برایت پوشیده می‌ماند، مانند مسافتی است که میان جسد و روح وجود دارد. اگر بخواهی از طریق تشریح و کالبدشکافی و تجربه و آزمایشِ حسی به اسرارِ روح دست یابی، هرگز به آرزویت نخواهی رسید. شاید بتوانی از این طریق، چیزهای بیشتری دربارۀ جسم یاد بگیری، اما از کشف معمای روح و رازهایی نهفتۀ آن بیشتر از پیش دور خواهی افتاد.
اشتباهِ ماتریالیست‌ها در همین نقطه است که آن‌ها با روان انسان به عنوان یک شئ مادی حسی برخورد می‌کنند و گمان می‌نمایند که از راه کالبدشکافی و اجرای آزمایش می‌توان به کنهِ آن دست یافت. از نظر آن‌ها، چیزی به نام روح وجود ندارد، بلکه انسان مجموعه‌یی از مرکباتِ کیمیایی و ژن‌های وراثتی است و این اشتباهی‌ست که تمدنِ مادی بر اساسِ آن استوار گردیده است. این مسوولیتِ ماست که حقیقتِ این تمدن را برای بشریت برملا سازیم. ما صدها سال بار دوشِ غرب زنده‌گی کردیم، اما امروز می‌توانیم از داشته‌های خود هم به غرب بدهیم و هم به شرق، و چه‌قدر فراوان است آن‌چه که اسلام می‌تواند به این عصرِ ویران و نسلِ سرگردان اهدا کنـد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.