احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:چهارشنبه 30 سرطان 1395 - ۲۹ سرطان ۱۳۹۵
جناب استاد رهبین، سپاس از اینکه به این مصاحبه فرصت میگذارید. بر بنیاد برخی گزارشها، قرار است به همتِ شما «سیمینار خداوندگار بلخ» در شهر مزارشریف برگزار شود. هدف از راهاندازیِ این سیمینار چیست؟
درود بر شما و یاران ماندگار!
شادم از اینکه با روزنامهیی مردمگرا و روزنامهنگاری متعهد همسخنام.
موسسۀ فرهنگی «ایکو»، در جنبایکو (سازمان همکاریهای اقتصادی منطقه) ایجاد گردیده است و به کارهای فرهنگی مرتبط به کشورهای عضو میپردازد.
بنده در ضمن دیگر برنامههای فرهنگی سال پار که باید بهگونۀ مشترک با ایکو انجام میدادیم، یکی هم همایش مولانا را پیشنهاد نمودم که رهبری ایکو با استقبال، آن را پذیرفت. مگر سوگمندانه سال پار بهخاطر جنگهای کندز، نتوانستیم به اجرای این برنامه بپردازیم و برنامه به امسال موکول گردید.
چندی پیش وقتی معین نشراتی وزارت اطلاعات و فرهنگ در نشست «فرهنگ و تاریخ منطقۀ ایکو» به تهران سفر نمود، طرح برنامه را با ایکو نهایی ساختیم و بنده موظف گردیدم تا این برنامۀ بزرگ را در هماهنگی با والی ولایت بلخ و وزارت اطلاعات و فرهنگ راهاندازی نمایم.
خوشبختانه این امر دنبال گردید و انشاءالله تا یک ماهِ دیگر همایش بزرگی را در بلخ و کابل گواه خواهیم بود.
هدف از برگزاری «همایش بینالمللی خداوندگار بلخ» کندوکاوهای تازه پیرامون شعر و اندیشۀ حضرت مولانا و تازه ساختنِ یادگارهای تاریخی و شناساندن زادگاه و سرزمینِ حضرت مولانا به جهانیان است؛ به ویژه در شرایطیکه مسألۀ ثبت مثنوی معنوی در حافظۀ جهانی یونسکو بحثبرانگیز شده و نزدیک است.
چه نهادها و شخصیتهایی در برگزاری این سیمینار نقش دارند و این سیمینار از سوی چه کسانی حمایت میشود؟
وزارت اطلاعات و فرهنگ، سرپرست ولایت بلخ و موسسۀ فرهنگی ایکو، در راهاندازی این همایش سهیماند و جناب استاد عطا محمد نور، هزینههای کاملِ مهمانان در بلخ را متقبل گردیده و کمیسیون برگزاری همایش از شخصیتهای نخبۀ فرهنگی بلخ و کابل تشکیل گردیده، تا هنوز دو نشست را برگزار نموده و کارهای مقدماتی را عملاً آغاز نموده است. نهادهای دانشگاهی و فرهنگی مختلف و شخصیتهای مطرح فرهنگی و ادبی با دبیرخانه ابراز همکاری نمودهاند.
در بخش اجرای موسیقی از غزلهای دیوان شمس «بزم شمس»، هنرمند خوبِ ما استاد وحید قاسمی وعده سپرده است.
در شرایط فعلی، برگزاری چنین سیمیناری از چه اهمیتی برخوردار است؟
در روزگاریکه جامعۀ ما با چالشهای فرهنگی فراوان روبهرو است و کسانی با «سختگیری و تعصب» دین و فرهنگِ دینی ما را زیر پرسش بردهاند، رویکرد به مولانا، یک نیازِ زمانی است.
در روزگاریکه گروههای آدمکش و تبهکار به نام دین، برضد دین به مبارزه برخاستهاند، گرایش به مولانا و چسبیدن به اندیشه و جهانبینی انسانیِ او یک امر پرهیزناپذیر است.
در روزگاریکه سرزمینهای مسلمان، یا بر اثر توطیه و ترفند دشمنان و یا هم به اثرِ قرائتهای نادرست از دستورهای اسلامی، دچار مصیبتهای تکرارناشده در تاریخ اند؛ نگاه به مولانا، رهگشا و رهنمون است.
یکی از کاستیهای ما و روزگار ما، پشتکردن به شخصیتهای بزرگِ شرقی مانند حضرت مولاناست. ما خوش داریم شعارهایی را از زبانِ این یا آن دانشمند و یا پیکارگر معاصر غربی سر دهیم، مگر نمیدانیم که این شعار را بزرگان دانش و اندیشۀ ما سالها پیش از این بر زبان داشتهاند. ما نیاز به یک بازگشت داریم. بازگشت به جهانبینی و تفکر بزرگانی که اثرهای آنان دستورهای ارزشمند برای زندهگی پُرچالش امروز ما بوده میتواند.
از دیگر سو، پرداختن به چنین مواردی از مکلفیتهای ملی و تاریخی ما است. ما باید از ارزشهای بزرگ جامعۀ خویش به عنوان میراثدارانِ خلف دفاع کنیم و هویت تاریخیِ خود را از دستبردِ دستهای نامرئی به دور نگاه داریم.
تفاوتِ این سیمینار با سیمینارهای پیشتر در چه است و چرا در شهر بلخ برگزار میگردد؟
همایشهای مولاناشناسی، پیش از این نیز در هرجا و هرکجایی، جهتِ دستیابی به زوایای اندیشه و تفکر «خداوندگار بلخ» را داشتهاند. ما نیز به ادامۀ این تلاشها، در پی دستیابی به گوشهکنارهای نامکشوفِ این تفکر برخاستهایم. هرچند برخی از این کوششها در بسیاری موارد برآیند همگون و یکسان داشتهاند و پژوهشهای بسیاری شبیه و همسان ارایه گردیدهاند؛ مگر پیشنهاد ما به پژوهندهگان و محققانِ دلبسته به این همایش این است که: در پی دریافت تازهها باشند. میدانیم که سخن مولانا، با همه روانی و خوشخوانییی که دارد، هر از گاه برای تحلیل و تفسیر، فکر بلند و فراگیر میخواهد. مگر با آنهم به گفتۀ خود حضرت:
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدرِ تشنهگی باید چشید
بلخ را به سه دلیلِ زیرین برگزیدیم:
الفـ زادگاه و پرورشگاه حضرت مولانا بوده است؛
بـ برای اینکه مهمانان کشورهای دوست و همزبان، واقعیت «بلخ» و «نیستان» را در قلمرو افغانستان، از نزدیک مشاهده کنند و پرسشهای بیجا در مورد کجایی بودن مولانا، دیگر مطرح نگردد؛
جـ بازدید مهمانان از بقایای خانقاه و مدرسۀ بهاءولد، مسجد نهگنبد (آتشکدۀ نوبهار)، آرامگاه رابعۀ بلخی نخستین بانوی شاعر پارسیسرا، آرامگاه خواجه محمد پارسا از رهبران نخستین طریقتِ نقشبندیه و برخی مکانهای تاریخی و مقدس دیگر، باعث ایجاد دیدگاههای تازه در پژوهشگران و دانشمندان خواهد گردید.
نقش موسسۀ فرهنگی ایکو در برگزاری این سیمینار چیست؟ افغانستان چه همکاریهایها و دادوستدهایی با این سازمان فرهنگی دارد؟
موسسۀ فرهنگی «ایکو»، به منظور تأمین و گسترش همکاریهای فرهنگی در حوزۀ ایکو پدید آمده است و اعضای اصلی و فعالِ آن را چهار کشورِ افغانستان، ایران، تاجیکستان و پاکستان میسازند. با آنکه مقر دایمی این موسسه در تهران میباشد، فعالیتهای آن در ایران محدود نمانده و نظر به تقاضای اعضا و علاقهمندی آنها به مناسبتهای مختلف، برنامههای فرهنگی را در کشورهای عضو برگزار مینماید.
مگر طرح و پیشنهاد این همایش به گونۀ مشخص از سوی بنده صورت گرفته و با پیگیری مداوم، زمینۀ برگزاری این رویدادِ مهم فراهم آمده است.
موسسۀ فرهنگی ایکو، دعوت سه تن از پژوهشگران کشورهای عضو را با هزینههای رفتوبرگشتِ آنها به عهده دارد و کتابهای «بال جبرئیل» و «ضرب کلیم» (اثر مولانا اقبال لاهوری، ترجمۀ محمد افسر رهبین) را به کابل انتقال خواهد داد.
افغانستان، سهمیۀ سالانۀ خود را برای بودجۀ عمومی این موسسه میپردازد و وزارت اطلاعات و فرهنگ میتواند در ایکو نماینده داشته باشد. با دریغ از دو سال به اینسو که نمایندۀ قبلی وظیفۀ خود را ترک گفته است، هنوز افغانستان موفق نگردیده شخص دیگری را به آن جایگاه معرفی نماید. افزون بر آن، در تغییراتی که چندی پیش برای جایگزینی رییس جدید پدید آمد، نمایندۀ دیگری نیز برای افغانستان تصویب گردید که باید تا سه ماه دیگر معرفی گردد.
گفتنی میآید که مناسبات بخش فرهنگی سفارت افغانستان در تهران، با موسسۀ ایکو در برنامهریزی و سهمگیری فعالیتهای فرهنگی، بیشترینه نقش افغانستان را معین میسازد. در جریان دو سال پسین که بنده به عنوان وابسته فرهنگی مأموریت دارم، فعالیتهای فرهنگی بیشماری با ایکو انجام یافته است و مرور بر گزارش سالانۀ ایکو نشاندهندۀ کارهای بیشمار مشترکِ ما با آن موسسه بوده میتواند.
شبهای شعر «آتش در چله» که دیگر به یک نماد پذیرنده مبدل گردیده است، از سوی بنده طرح و در دو سال گذشته عملی گردیده است. برنامههای بیشمار موسیقی بومی افغانستان، نمایشگاههای عکس، نقاشی، سوزندوزی، و صنایع دستی، چاپ کتاب و برخی برنامههای دیگر به گونۀ مشترک و با هزینۀ ایکو برگزار گردیده است. برگزاری هفتۀ فرهنگی افغانستان در سال روان، یکی از برنامههای بزرگ دیگر فرهنگی است که برای همکاری به ایکو پیشنهاد گردیده است.
در روزهای پیشتر، بحث ثبت مثنوی معنوی در یونسکو بالا گرفت. همانطور که آگاه هستید، ایران و ترکیه این میراثِ فرهنگ و تمدنِ پارسی را به نامِ خود ثبت میکردند. اکنون این داستان به کجا انجامیده است؟
داستان ثبت مثنوی معنوی، حکایتی دارد شنیدنی!
حدود دو ماه پیش، رییس ثبت اسناد و کتابخانۀ ملی ایران، که در ضمن یک تن از معاونان ریاست جمهوری نیز میباشد، در گفتوگو با جانب ترکیه ابراز داشت که ایران و ترکیه میخواهند مثنوی معنوی را در حافظۀ جهانی یونسکو به ثبت برسانند.
این خبر ما را واداشت که نخست در زمینۀ چگونهگی این موضوع با وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تماس گیریم و اعتراضِ خود را بهخاطر بیرون گذاشتن افغانستان از این پروسه اعلام نماییم. همزمان جریان را در نامۀ مفصلی به وزارت امور خارجۀ افغانستان و از آن طریق به وزارت اطلاعات و فرهنگ منعکس نمودیم.
سپس جریان از طریق سفارت افغانستان در پاریس پیگیری شد و موضوع با سفارتخانههای ایران و ترکیه در پاریس نیز مطرح گردید.
سفارت افغانستان در پاریس اطمینان دادند که کشورهای مورد نظر برای ثبت مشترک آمادهگی کامل نشان دادهاند و افغانستان نیز میتواند نسخۀ خود را ارایه دهد و مشمول این برنامه گردد.
اما آنچه موضوع را قدری داغتر ساخت، موضعگیریهای جنبیِ برخی از نهادهای فرهنگی و شبکههای اجتماعی بود، که هر از گاه موضوعاتی نامرتبط مطرح میگردید و برخوردهای احساساتی صورت میگرفت. بنده افزون بر تماسهای رسمی در این مورد، از نخستین روز پخش خبر، بحثها و گفتوگوهای زیادی را در صفحۀ فیسبوک خود دنبال نمودم و به نقد و بررسیِ اخبار و واکنشهای مربوط نیز پرداختم.
افزون بر آن، ضمن مصاحبه با خبرگزاریها و روزنامههای ایرانی، موقف رسمی و فرهنگی افغانستان توضیح گردید و بر اشتراکات فرهنگی میان دو کشور برادر، با رعایت اصول و موازین بینالمللی تأکید گردید.
در اینجا باید دو نکته را از هم جدا ساخت:
نخست، ثبت مثنوی معنوی به عنوان یک اثر ارزشمند ادبی در حافظۀ جهانی یونسکو؛
دوم، مولانا و تعلقِ او به بلخ و خراسانِ دیروز و افغانستانِ امروز.
یگانه گلایۀ بنده در گفتوگو با نهادهای فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، «ایرانی» خواندن مولانا بوده است، تا ثبت مثنوی معنوی. زیرا بر بنیاد موازین و اصولنامههای یونسکو، هر کشوری میتواند یک اثر ارزشمند دستداشتۀ خود را ـ مطابق به شرایط و معیارهای یونسکو ـ در حافظۀ جهانی ثبت نماید.
میدانیم و باور داریم مولانا دیگر شخصیتی متعلق به همۀ جهان است، اما وقتی بحث میراثهای فرهنگی مطرح میگردد، نباید کشورهای همسایه و برادر واقعیتهای تاریخی را نادیده گرفته و بر داشتههای سرزمینِ ما دستبرد بزنند. پارسیزبانان در هرکجای جهان، رودکی، رابعه بلخی، فرخی، سنایی، بیهقی، فردوسی، گردیزی، این سینا، خیام، مسعود سعد، مولانا، سعدی، امیر خسرو، حافظ، صایب، بیدل و دیگر بزرگان ادب فارسی دری را از آنِ خود میدانند. مگر نمیشود اینهمه را که مربوط به قلمروهای زبان فارسی بوده اند، ایرانی خواند. چه در آن صورت، باید «امیرخسرو دهلوی ایرانی» نیز داشته باشیم!
پیداست که زادگاه و آرامگاه حافظ، شیراز است و افغانستان هرگز به خود حق نخواهد داد او را «افغانستانی» بخواند. همینگونه، ایران نیز نباید سنایی و بیرونی و ابن سینا و مولانا را که زادگاه یا آرامگاه آنان افغانستانِ امروزین بوده است، ایرانی بخواند.
وقتی خاستگاه زبان پارسی، بلخ و تخارستان بوده است؛ نباید در بررسیهای تاریخی این نکته فراموش گردد!
به هر روی، سرانجام قرار بر این شد که هر سه کشور افغانستان، ترکیه و ایران نسخههای دستداشتۀ مثنوی خود را به یونسکو ارایه نموده و بر بنیاد معیارهای آن موسسه، ثبت حافظۀ جهانی نمایند.
گفتنی میآید که پارسیزبانان همه میراثداران مثنویاند و اندیشههای مولانا متعلق به مردمانِ همۀ جهان است؛ البته با ذکر این نکته که مولانا بلخی بوده و بلخ در افغانستان است!
افغانستان که خود را صاحب مولانا میداند، در راستای فکر و اندیشۀ این عارف و شاعرِ برجسته و بزرگ چه کاری کرده است؟
راست باید گفت؛ ما برای مولانا هیچ کارِ چشمگیری انجام ندادهایم! در اینهمه سده و سال پس از مولانا، تا همین امروز که موضوع ثبت مثنوی به میان آمده است، نه نسخه و دستنویسی از مثنوی نگاشتهایم و نه هم برای بازشناسی شعر و اندیشۀ مولانا کارِ بزرگی انجام دادهایم. پژوهشهای ما از حد مقاله فراتر نمیروند. ما با آنکه سنگ ارادت حضرت مولانا را بر سینه میزنیم، از سرایش چند شعر و دو ـ سه یادداشت و تحلیل پیرامون مولانا آنسوتر نرفتهایم.
مثنویخوانیها و شرح و تفسیر شفاهی مثنوی (در سالهای پسین توسط جناب استاد حیدری وجودی) با آنکه ارزشمند است، مگر برای سرزمین مولانا بسنده نیست.
توضیحات و تبصره بر ابیات مثنوی (کارهای دکتور روان فرهادی و…) با وجود سودمند بودن، دستاورد بزرگی شمرده نمیشود.
ـ اگر ادعای میراثداری از مولانا را داریم، باید دانشگاه بزرگی به نام او ایجاد نماییم و دانشکدۀ «مولانا شناسی» را در جنب آن پدید آوریم؛
ـ اگر میخواهیم از مولانا چیزی بیاموزیم، باید مثنوی را مشمول نصاب درسی مکاتب و مدارس نماییم؛
ـ اگر میخواهیم برای مولانا کاری انجام دهیم، باید زبان او را قدر نهیم و به جاهلان اجازه ندهیم که در سرزمین مولانا بر ضد زبان و فرهنگِ مولانا بتازند؛
ـ اگر میخواهیم اندیشۀ عشقسالاری مولانا را ترویج دهیم، باید به هراسافکنان و فرهنگستیزان و حامیانِ آنها نه بگوییم؛
ـ اگر میخواهیم در خانههای ما چراغ مثنوی روشن گردد، دستکم سالی یک نسخه با کار تازه از این «قرآن پارسی» تجدید چاپ کنیم تا فرزندان ما به جای افتخار به «شمشیر و کشتار»، به این مرجع انسانیت مفتخر گردند؛
ـ و سرانجام اگر خود را از پیروان مولانا میشماریم، باید با او همباورگردیم که:
سختگیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خونآشامی است.
یک موضوع دیگر نیز که همواره در افغانستان به آن دامن زده میشود اینکه؛ فارسی، دری و تاجیکی زبانهای جداگانهیی هستند. درحالیکه فارسی، دری و تاجیکی لهجههای مربوطِ یک زبان میباشند. آبشخور دامن زدن به چنین مسایلی چه میتواند باشد؟
آنهایی که زبان فارسی را به فارسی، دری و تاجیکی تقسیم میکنند، از دو حال بیرون نیستند:
الفـ بیسواد اند و در مورد تاریخ زبان فارسی چیزی نمیدانند؛
بـ دیوانه و متعصباند.
اگر واقعاً فارسی و پارسی و دری و تاجیکی وجود دارد، از اینها میپرسیم:
تاریخ بیهقی به کدامیک از این زبانها نبشته شده است؟
میدانیم که هیچ پاسخی ندارند جز اینکه بگویند به فارسی!
افزون بر این، شما باری به نقاط مختلفِ کشور سفر کنید و مثلاً در ولایت پکتیکا به کسی بگویید: «دریوان استم». وآنگاه نگاه کنید که آن شخص چهقدر بر شما خواهد خندید. مگر وقتی بگویید: «پارسیوان استم»، منظورتان را بهسادهگی پی میبرد.
سالمندانِ ما و آنهاییکه حدود بالاتر از چهل سال عمر دارند، به یاد دارند که در جمع مضامین صنوف ابتدایی تا لیسه کتابی داشتهاند زیر نام «قرائت فارسی».
از اینرو آنهایی که نمیدانند باید بدانند که: فارسی، فارسی دری، پارسی، دری ـ تاجیکی ـ یک زبان است، و بیگمان گویشهای این زیان در نقاط مختلف از هم متفاوت میباشند. همانگونه که مثلاً زبان پشتوی کندهار با خوست، از خوست با وردک و از وردک با لغمان و ننگرهار فرق میکند!
و اگر هنوز هم کسانی شک دارند، آنها را به این دو بیت از حافظ فرا میخوانم:
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
و:
ز شعر دلکش حافظ کسی شود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
والسلام علی من التبعالهدی
Comments are closed.