احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۸ قوس ۱۳۹۳
بخش سوم و پایانی
اصلاحطلبان دستراستی، در پوشش مقالۀ معلم شیمی، به برنامههای گورباچف حمله کردند. اصلاحطلبان چپی بدون گورباچف جا ماندند و ترسیدند، ولی چند روز پس از بازگشت از یوگسلاوی، گورباچف در نشست پولیتبورو شدیداً به این نامه اعتراض کرد: «این نوشته ضدّپروسترویکا(Perestroika) است و به خطمشی حزب کمونیست و بهویژه به پولیتبورو حمله کرده؛ معلوم نیست این نامه چهطور منتشر شده و چه کسی در کمیتۀ مرکزی (نهاد ناظر بر رسانهها) آن را خوانده! این دیگر چه وضعی است؟!»
لیگاچف پاسخ داد: «سردبیر «روسیۀ شوروی» از نهاد رهبری (یعنی لیگاچف) پرسید میتوانیم نامه را منتشر کنیم یا نه؟» من هم به پیروی از روح گلاسنوست به او گفتم که خودش تصمیم بگیرد. در واقع از آغاز تا پایان، لیگاچف در آن جریان دست داشت. او نهتنها نامه را به یکی از روزنامهها داد، بلکه برای انتشار سراسریاش با کل رسانههای کشور هماهنگ کرده بود. لیگاچف تأکید داشت که درست است که من اصلاحطلبم و آدمکشیهای استالین را محکوم میکنم، اما اجازه نمیدهم که گروههای سیاسی و روشنفکران با حمله به استالین و تاریخ شوروی چنین القا کنند که پدرم و نسلهای گذشته بیهوده و بیدلیل مبارزه و کار کرده بودندـ حتا بعضیها کشته شدند. من نمیتوانم خاطرات آنها را سیاه جلوه دهم». در بحثهای پولیت بورو، مدام از مسیر ایدیولوژیک، یعنی لکهدارشدن تاریخ شوروی، بهشدت انتقاد میشد. در واکنش به اعتراض پیگیر گورباچف به انتشار نامۀ خانم معلم، ویتالی وارتنیکوف(vitally vorotnikov) گفت: «چندوقت پیش جمعاً تصمیم گرفتیم به رسانهها آزادی اعطا کنیم»؛ به نظر وی، محکومکردن نامۀ کذایی با روح گلاسنوست تناقض داشت. گورباچف با عصبانیت میگفت که نامه، آتشافروز و ضدّاصلاحات است. او نشان داد که حاضر نیست در گلاسنوست تغییر بپذیرد و در نتیجه محافظهکاران عقبنشینی کردند و وحدت ظاهری حفظ شد. بعد از چند هفته، گورباچف مسوولیت نظارت بر رسانهها را از لیگاچف گرفت. تا اواسط ۱۹۸۹، گلاسنوست، یعنی آزادی رسانهها هرچه بیشتر بهضرر گورباچف در جریان بود. از یکطرف رسانهها به گورباچف دربارۀ رکود اقتصادی و کمبود برخی مواد غذایی خُرده میگرفتند، در حالیکه اصلاحطلبان هم در رسانهها فشار میآوردند که گورباچف باید در اجرای اصلاحات سیاسی و اقتصادی، یعنی گذار به سرمایهداری و مردمسالاری لیبرال، تسریع کند. همزمان اصلاحطلبان دستراستی در روزنامههای تازهانتشار به گورباچف اتهام میزدند که میراث گرانبهای لنین و انقلاب را به باد میدهد. تابستان ۱۹۸۹ پولیتبورو دربارۀ آزادی رسانهها بحثهای تندی داشت. اکثر اعضا به گورباچف فشار آوردند که تا حدی آزادیها را محدود کند.
لیگاچف، بهعنوان رهبر اصلاحطلبان دستراستی، میگفت: «رسانهها اکنون کارنامۀ مثبتی دارند اما بعضیها تاریخ و اکنونِ ما را تحقیر و رشتههای انقلاب را پنبه میکنند. نتیجتاً در جامعه تنش پدید میآید. این دسته از رسانهها حتا به پیشرفتهای اصلاحات هم بیتوجهاند. آنها با سوءاستفاده از شعارهای مردمسالاری و گلاسنوست، پایههای ایدیولوژیک و اخلاقی جامعه را سست میکنند. باعث تأسف است که خرابکاریهای داخلی با اقدامات دشمن خارجی همزمان شده. هدف ایناست که انقلاب و سوسیالیسم را در شوروی نابود کنند و کشور را در مسیر سرمایهداری قرار دهند».
چرخ زمان به عقب…؟
بهرغم این شرایط، گورباچف در فاصلۀ ۱۹۹۰-۱۹۸۹ تلاش نداشت آزادی رسانهها را محدود کند و در نتیجه، اختلاف در حاکمیت بیشتر و عمیقتر میشد. از اوایل ۱۹۹۰، محافظهکاران نهتنها در قالب نهادها، با سیاستهای گورباچف درافتاده بودند، بلکه از همان فضای سیاسی آزاد و بازی که گورباچف تدارک دیده بود، استفاده میکردند تا با اصلاحطلبان افراطی مبارزه کنند. سرانجام در تابستان ۱۹۹۱، گورباچف کوشید چرخ سانسور را به عقب برگرداند، اما دیگر شدنی نبود. حاکمیت به دو گروه تقسیم شده بود: یکی اصلاحطلبان افراطی، مانند یلتسین و گروه دوم، هواداران وحدت کشور، دولت مرکزی و حزب قدرتمند بودند. تأکید بر لزوم اصلاحات و رکود اقتصادی و سیاسی که مردهریگ استالین بود، تلویحاً مردم را به این نتیجه میرساند که ۷۰سال، ملت شوروی بیهوده و بیدلیل رنج بردند و حتا جانشان را از دست دادند. حتا گورباچف اهمیت عاطفیِ این مسأله را در ۱۹۸۷ فهمید و نوشت: «چهطور میتوانیم بپذیریم که انقلاب اشتباه بود و ۷۰سال زحمت، تلاش و نبرد، یعنی کل زندهگی ما، اشتباه بزرگی بود که ما را به بنبست رساند؟» بهرغم این اعتراف عاطفی، گورباچف اهمیت سیاسی این مسأله را خیلی دیر و تنها پس از ظهور شکافهای رفونشدنی درک کرد. دیگر دلایل اختلاف در حاکمیت هم از همین مسأله سرچشمه میگرفت. اما محافظهکاران که در آغاز دورۀ گورباچف اصلاحطلب بودند، حالا نمیتوانستند از گورباچف و نتیجۀ کارش، یعنی فروپاشی شوروی جلوگیری کنند. فقط در انتهای تابستان ۱۹۹۱ بود که آنها سعی کردند گورباچف را بهزور کنار بگذارند، تا بهقول خودشان، انقلاب و وحدت ملی را نجات دهند، ولی چهار روز بعد، کودتای آنها درهم شکست.
جمعبندی
آنچه آمد، متنی کوتاه بود دربارۀ زمینهها، ریشهها و ابعاد ظهور اختلاف در حاکمیت سیاسی و ایدیولوژیک شوروی. مطابق آنچه خواندیم، اختلاف در سطوح فوقانی قدرت و هیأت رهبری شوروی، بر سر روش و محتوای اصلاحاتِ مدّ نظر گورباچف(ازجمله و بهویژه بر سر اشکال مختلف آزادی بیان و رسانهها) نقش خاصی در فروپاشی حاکمیت یکپارچۀ شوروی داشت، اما این تمام داستان نبود و نیست. این اختلافات و شکافها میان اصلاحطلبان راستکیش از یکسو و اصلاحطلبان افراطی از سوی دیگر، نمیتوانست به تنهایی تومار آن نظام ۷۰ ساله را بپیچد. آنچه کوشش شد تا در این نوشتار برجسته شود، تأثیر نارضایتی تودههای مردم از استبداد سیاسی و فرهنگی و نیز نابهسامانی اوضاع زندهگی بود. نارضایتی مزبور، تنها پس از آن فرصتِ کارایی و تأثیر یافت که دولت به راهبری گورباچف، روشهای اصلاحی چون گلاسنوست و پروسترویکا را پیش گرفت. این روشهای اصلاحی، از جمله، مسبب بروز اختلاف در سطح بالای حاکمیت هم بود؛ به دیگر زبان، میان نارضایتی مردم و مجموعه واکنشهایشان به این نارضایتیها در قالبهای مختلف (مثل راهاندازی رسانههای جدید یا گروههای مستقل) و شکافهای پُرناشدنی حاکمیت، تبانی نانوشتهیی وجود داشت. نکته اینجاست، اگرچه سطح رهبری آکنده از شکاف، اختلاف و رقابتهای ایدیولوژیک بود، ولی چنانچه از فضای وقت، ناخشنودی مردم و فعالیتهایشان را برای بهبود اوضاع کسر کنیم، فروپاشی شوروی قابل پیشگیری بود. تنها پرسشی که میماند، این است که چه زمان مردم شوروی که ۷۰ سال با ستم فرهنگی و سیاسی سر کرده بودند، توانستند نارضایتیشان را به مؤلفهیی کارآمد برای انداختن کمونیسم روسی بدل کنند؟
پاسخ این پرسش شاید این باشد که وقتی گلاسنوست و دیگر ابعاد سیاست رفرمیستی گورباچف پیاده میشد، مردم از طریق رسانهها و واسطههای دیگری که اندکی آزادتر بودند، مجال یافتند تا در نقد و حتا نفی ابعاد ایدیولوژیک و تاریخی عصر شوروی حرف بزنند و تحلیل بدهند. به اینطریق، بخشی از مردم و بخشی از دستاندرکاران نظام کمونیستی، با خصایل خاص ناخواستنیِ این نظام تصفیهحساب عاطفی کردند؛ به اینمعنا که از توجیهات مشروعیتزا و ایدیولوژیک نظام شوروی فاصله گرفتند و به قضاوتهای انتقادی دست زدند. این تصفیهحساب عاطفی، زمانی دیوار کمونیسم را سستتر کرد که با نابهسامانیهای اقتصادی و رفاهی گره خورد. مردم اینبار، علاوه بر وداع با توجیهات ایدیولوژیکِ مشروعیتِ حاکمیت، از اوضاع واقعی هم به تنگ آمده بودند. دست آخر، این گورباچف بود که پس از آنکه با تعجب کودتای تابستان ۹۱ را از مقابل برداشت، درک کرد که حزب کمونیست شوروی، اصلاحناشدنی است و باید میان آنچه بهعنوان منعفت/مصلحت عمومی و ملی برای کشور در نظر دارد و مصالح حزبی که اصلاحناپذیر است، تفاوت بگذارد. از اینرو بود که از حزب کمونیست استعفا داد، ولی هنوز رییسجمهور شوروی بود.
Comments are closed.