نظریۀ گاستون باشلار دربارۀ جوهر تخیل در ادبیات

گزارشگر:نویسنده: جلال ستاری / یک شنبه 3 اسد 1395 - ۰۲ اسد ۱۳۹۵

بخش دوم/
mandegar-3زبان کیمیاگری زبان تخیل است؛ زبان مادری خیال‌پردازیِ کیهانی است. این زبان را به همان صورتی که در حریم خلوت عالم خیال آفریده شده، باید آموخت. آدمی هیچ‌گاه بیش از هنگامی که کتابی کیمیاگری می‌خواند، تنها نیست. آدمی با خواندن کتاب کیمیاگری احساس می‌کند که در جهان تنهاست و بی‌درنگ، و در این تنهایی به خیال‌بافی می‌پردازد. کیمیاگر غالباً مردی سالخورده است؛ از این‌رو مضمون جوانی و بازیافتن جوانی، یکی از مضامین ممتاز کیمیاگری است. کلید رازگشای کیمیاگری روان‌شناسی آغاز دوران (در حدود پنجاه ساله‌گی) یعنی روان‌شناسی مردی است که دریافته قدرت جنسی‌اش رو به نابودی است. فلسفۀ آتش در کیمیاگری آشکارا متاثر از جنسیت است . در کیمیاگری دو گونۀ آتش وجود دارد: آتش فاعل و مذکر و آتش مفعول و مونث. آتش مادینه فقط می‌تواند در برون اشیا نفوذ و تاثیر کند؛ اما آتش نرینه با شکافتن اشیا، به درون و ذات و گوهر آن‌ها می‌رسد. این آتش در کیمیاگری برتر از آتش مادینه دانسته شده است. بی‌گمان آتش درون‌سوز نرینه از دیدگاه آدم گوشه‌گیر، نیرومندترین آتش‌هاست؛ زیرا می‌تواند جسم را بگشاید و از میان بشکافد. این گشودن و شکافتن با تسخیر و تملک جسم از درون که تصاحب کامل جسم است، آشکارا عملی جنسی است. از یاد نباید برد که کیمیاگری خاص مردانِ بی‌زن و خلوت‌نشین یعنی علمی «مردانه و مذکر» است. این علم از (تخیلات زنانه) بهره‌یی ندارد و نظراتش در مورد آتش، تحت تاثیر آرزوهای سرکوفتۀ برآورده نشده است. بر حسب بعضی قراین، جیوه دارای تمایلات جنسیِ شرم‌انگیز یعنی عقده ادیپ یا «عقیم» است که به بیانی دیگر، از عقدۀ اخته‌گی است. روابط کیمیاگر با جیوه مانند مناسبات شوهری با همسر افسونگر و فریب‌کار خویش است که شوهر چاره‌یی جز ملامت و عقوبت او ندارد. اما لیبیدو همیشه برانگیزنده یا نیازمند تصاویری بدین پایه دقیق و روشن نیست، بلکه می‌تواند قوای جنسی را درونی کند. در این حالت لیبیدو می‌پندارد که درون هر ماده و عنصر، نهفته است و عنصر آبستن نطفه، دارای کون و فسادی است. از دیدگاه کیمیاگر، هر درون بطنی است که باید آن را گشود و شکافت و هر چیز که پنهان یعنی درونی است، دارای قوۀ نامیه است.
باز مثالی در مورد آتش می‌آوریم که یکی از «دیالکتیکی»ترین پدیده‌ها و تصاویر ادبی است. می‌دانیم که آدم‌های ابتدایی از راه مالش دو قطعه چوب خشک آتش تولید کرده است. اما چه‌گونه به این اندیشۀ مالش رسیده‌اند؟ اغلب دانشمندان گفته‌اند که چون آتش‌سوزی جنگل‌ها به علت به‌هم ساییدن شاخه‌های خشک در تابستان پدید می‌آید، انسان ابتدایی از مشاهده مکرر این پدیده به فکر تولید آتش افتاده است. اما به اعتقاد باشلار، این علت عقلانی با امکانات روانی انسان بدوی سازگار نیست و دلایل عینی و عقلانی دیگری که برای توجیه این کشف اقامه می‌شود، همه ضعیف است. چون جنبه روان‌شناختیِ آن را منظور ندارد. روان‌کاوی آتش با توجیه این معما، از لحاظ روانی ما را به انگیزۀ واقعی کشف آتش رهنمون می‌شود: باید دانست که مالش، عملی به غایت جنسی است و بنابراین کوشش عینی تولید آتش از راه مالش، ملهم از تجارب بسیار خصوصی است. پس عشق تنها فرضیۀ علمی چه‌گونه‌گی تولید آتش است. آدم آتش را پیش از آن‌که برباید، در خود یافته است. اگر تسخیر آتش در اصل تسخیری جنسی است، پس شگفت‌آور نیست که آتش مدتی بس دراز جنسی شده باشد. تا قرن هجده، آتش را نیروی زاد و ولدکننده‌یی می‌پنداشتند که چون سنی از آن گذشت، عقیم می‌گردد و مانند جانوران پیر می‌شود و می‌میرد. بسیاری از دانشمندان و شعرا و فلاسفه، آتش را زنده‌گی و زنده‌گی را آتش می‌دانستند(هم ارزش آتش و زنده‌گی پایۀ نظام فلسفه است). چون در نظر آنان جرقه مانند تخم یا نطفه علت کوچکی است که محصولی بزرگ به بار می‌آورد. در واقع همۀ آنان تخم یا نطفه را جرقه، و جرقه را تخم یا نطفه. یعنی آتش و تخم را در اصل یکی می‌پنداشتند. نتیجه این‌که هر پدیدۀ نو از آغاز با روحیۀ علمی و عینی مشاهده و وارسی نمی‌شود. گویی هر پدیدۀ ناشناخته، نخست از عینی شدن می‌پرهیزد یا در برابر عینیت ایستاده‌گی می‌کند. بدین گونه است علم الکتریسیته در قرن هجدهم ـ نیروی برق ـ از لحاظ دانشمندان آن‌روزگار آتش جنسی است. بشر هر بار که به سِر و معمایی اندیشیده، فرجام، اصل و علت آن را آشکارا یا پنهان جنسی پنداشته است. چون نخستین معما از دیدگاه انسان «کودک معمای تولد است، پس از همان آغاز در روحیۀ کمال یابندۀ بشر معادلۀ زیرین برقرار شده است: چون لیبیدو اصرارآمیز است، پس هرچه اسرارآمیز بیدارکننده و یادآور لیبیدو است؛ از این‌رو به گمان باشلار ما همیشه راز و رمز را دوست داریم و حتا به آن نیازمندیم. به بیانی دیگر، روحیۀ در شرف نضج و تکوین چون با تجربه جدیدی روبه‌رو شد، همیشه به فکر مناسبات جنسی می‌افتد و بدین‌گونه فعل و انفعالی شیمیایی که در آن دو جسم مختلف متقابلاً عمل و عکس‌العملی دارند، بی‌درنگ جنسی می‌شود تا آن‌جا که یکی فاعل و آن دیگر مفعول می‌نماید.
در قرن هجده الکتریسیته اصلی اسرارآمیز بود؛ از این‌رو این تصور پیش آمد که اصلی است جنسی. در فکر شبه علمی هر چه اسرارآمیز است، جنسی می‌باشد. یا هرچه بسوزد، حیات دارد. زاد و ولد می‌کند، یعنی دارای جنسیت است؛ به همین علت برای روحیه غیرعلمی، اصل و ریشه تخم آتش است. مانع دیگر اطلاعات کلی یا علم شهودی است و در واقع تفکر شبه‌علمی در بند اطلاعات کلی اسیر است. مثلاً این نظر کلی و مکاشفه‌آمیز در کیمیاگری که رشد و نمو جانداران بر اثر انعقاد تدریجی چیز یا مایعی اولیه است و بسته و سخت شدن نطفه، جرثومه یا خمیرمایه‌یی حیوانی، موجب قوام یافتن حیات است و مایۀ اولیه در درون انسان چیزی است مانند جرم زنده یا خمیرمایۀ جاندار. بدین‌گونه اندیشۀ انعقاد در کیمیاگری اندیشه‌یی مبتنی بر «جان‌بینی» یعنی اعتقاد ناخودآگاهانه به این‌که هر چیز تخم یا نطفه‌یی دارد؛ چنین مفهومی از پدیده علمی رشد و نمو در واقع نوعی «ارزش‌گذاری» است و هر ارزش‌گذاری چنان‌که گفتیم، نمودار گرایش ناخودآگاهانه به چیزی است و توقف در مرحله شهودی. به عنوان مثال این نظر که «زنده‌گی انعقاد چیزی است» موجب رکود فکر علمی است، مانع دیگر تصور حیات درونی برای هر چیز است. در روحیۀ شبه علمی، ماده و عنصر درون و باطن دارد و بسیاری از دانشمندان در جست‌وجوی کلید گشایندۀ عناصر اند، و می‌دانیم که کلید از لحاظ روان‌کاوی یعنی در سطح ناخودآگاهی دارای معنای خاصی است. یک تن از آنان می‌نویسد: برای گشودن هر عنصر باید آن را با قشیبی آتشین کوبید. این اسطورۀ درون یکی از فرآیندهای اساسی فکر ناخودآگاه است که به دشواری زایل می‌شود. درونی کردن از خواص عالم رویا و خیال است و در قصه‌ها و افسانه‌ها نقشی عمده بر عهده دارد. در قلمرو افسانه و قصه، ذهن هندسه را به بازی می‌گیرد، جسمِ بزرگ درون جسم کوچک جای می‌گیرد. قصه‌گویان و کودکان و کیمیاگران به مرکز و «ناف» چیز می‌روند، چیز را تسخیر و تصاحب می‌کنند و می‌پندارند که شهود و مکاشفه ما را به قلب واقعیت رهنمون می‌شود؛ یعنی از دولت شهود جان واقعیت را درمی‌یابیم. به طور کلی همۀ این موانع یا ارزش‌گذاری‌ها را به دو دستۀ اساسی تقسیم می‌توان کرد:
الف) جوهر گرایی
ب) جان‌بینی
جوهرگرایی، عقلانی کردن عقدۀ تملک و سودجویی است: چیزهایی که ارزشمند یا ارزشمند پنداشته شده‌اند (هر گونه دارایی و ثروت چون آتش، طلا و جز آن) همیشه با حجم کم و قدرت بسیار به خیال آمده‌اند. مثلاً در گذشته اعتقاد بر این بوده است که آتش دارای خُردترین کمیت اما بزرگ‌ترین کیفیت است؛ از این‌رو همه می‌خواستند این مال گرانبها را در جای کوچکی حبس کنند تا بتوانند آن را بهتر نگاه دارند. هر گاه ماده‌یی بی‌هیچ دلیل عینی چنین تصور شد، باید دانست که آن کمیتِ خُرد و ناچیز دارای قدرت یا ارادۀ معطوف به قدرت پنداشته شده است. آدمی می‌خواهد همۀ کینۀ خود را در یک قطرۀ زهر خانمان‌سوز متمرکز کند یا عشقی بزرگ را در هدیه‌یی ناچیز جلوه‌گر سازد. آتش در ناخودآگاهی آدم ابتدایی دارای چنین قدرت و تاثیری است. الکول یا عرق از میان همۀ مواد دنیا نزدیک‌ترین ماده به آتش است. عرق، آبی است آتشگون که زبان و دهان را می‌سوزاند و با کم‌ترین جرقه آتش می‌گیرد و خود با آن‌چه می‌سوزاند، ناپدید می‌شود. از این‌رو عرق واسطۀ میان زنده‌گی و آتش پنداشته شده و «ارزش» یافته است. بر این اساس، الکول نیز چون همۀ مواد «ارزشمند»، با حجم کم دارای قدرت بسیار به حساب آمده است. بر اساس جوهرگرایی همۀ مواد «ارزشمند و گران‌قدر» ذخیره می‌شوند و اگر جذب بدن گردند، با همان خواصی که پیش از جذب شدن داشتند، باقی می‌مانند و زاد و ولد می‌کنند: چربی مولد چربی است، فسفات مولد استخوان، خون مولد خون و الکول مولد الکول. ضمناً چون الکول قابل اشتعال است، پس می‌گساران نیز قابل اشتعال اند و ممکن است خود به خود آتش بگیرند و بسوزند. بر این اساس الکول با جذب شدن در بدن تغییر نمی‌یابد. ناخودآگاهی نمی‌خواهد کیفیت شگرف الکول یعنی قابلیت اشتعال آن، یک‌باره از دست برود. باشلار این عقده را عقدۀ خست (عقدۀ هارپاگون یا فلسفه حرص و ولع یا «رآلیسم») نامیده است؛ اصلی که خسیس قبول دارد این است: «هیچ چیز از دست نمی‌رود، هیچ «چیز (علاوه بر آن‌چه وجود دارد) به وجود نمی‌آید، و اگر چیزی گم شد، دیگر پیدا نمی‌شود.
منبع: www.degaran.com

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.