نظریه گاستون باشلار دربارۀ جوهر تخیل در ادبیات

گزارشگر:نویسنده: جلال ستاری / دو شنبه 4 اسد 1395 - ۰۳ اسد ۱۳۹۵

بخش سوم و پایانی/
mandegar-3به اعتقاد باشلار، ارزش بسیار برای برخی مواد ریز و خُرد چون جواهرات یا سنگ‌های گران‌بها قایل شدن، نسبت دادنِ بعضی خواصِ شگرف به آن‌ها و کوشش در نگاهداری و کم نکردنِ آن‌ها، زاییدۀ عقده خست و آزمندی است. اعتقاد به این‌که هیچ چیز را از دست نباید داد و هر چیز کوچک ارزش دارد و گم کردنش موجب زیان است، پایۀ خست است و این عقده سودجویی از چیزهای کوچک، موجب علاقه‌مندی و دل‌بسته‌گی به چیزهای کوچک و گرانبها پنداشتن آن‌ها و سعی در گم نکردن آن‌هاست. روان‌کاوی عقدۀ مالکیت، وسیلۀ درمان این بیماری جوهرگرایی است. البته سنگ‌های گران‌بها در تمدن و اجتماع امروز، ارزش مادیِ انکارناپذیری دارند، اما همین اندیشه در قلمرو علم و به عنوان مثال در داروسازی یا طب قرون وسطایی، مانعی است در راه پیشرفت معرفت علمی. خصیصه دیگر این خست عبارت است از میل داشتن دارایی بسیار با کم‌ترین حجم و این همان نیاز متراکم ساختن همۀ ثروت یعنی تبدیل همۀ مال به یک چیز مثلاً طلا است. عشق به مالکیت موجب می‌شود که بر حسب آرزوهای پنهانی، فلان ماده یا عنصر را دارای فلان خاصیت و تاثیر بدانیم و این اعتقاد چنان قطعی است که وارسی عینی مساله بیهوده می‌نماید. این معتقدات از ترکیب عشقی واقعی (علاقه به تملک چیزی) و نظری نادرست (تاثیر و خاصیت شگرف آن چیز) یعنی از ترکیب موجی روانی و افسانه‌یی قرون وسطایی پدید آمده‌اند.
روحیۀ شبه علمی معتقد است که غالب سنگ‌های قیمتی بر روح و قلب تاثیری سودبخش دارند، و این بدین معنی است که شادی دارایی با شادی تندرستی همراه است. به اعتقاد کیمیاگران یا پزشکان قدیم، گردِ مروارید تشنه‌گی را فرو می‌نشاند. البته برای به‌دست آوردن گرد مروارید، مروارید را خُرد باید کرد و این کار مستلزم چشم‌پوشی از مال و ثروتی است. اما هرقدر این چشم‌پوشی و گذشت خودآگاهانه‌تر باشد، تاثیر ناخودآگاهانه‌اش بیش‌تر است؛ از این‌رو تاثیر گرد مروارید بر روح و جسم دولت‌مند خسیس، بیش از تاثیری است که در قلب و جان شاهزادۀ گشاده‌دست دارد. آدمی به این گذشت تن در می‌دهد؛ یعنی از مالی مسلم چشم می‌پوشد تا نعمتی معنوی به‌دست آورد. افسانۀ هضم و تحلیل (یا به اصطلاحِ باشلار: «ماتریالیسم») یعنی دادن نقشی اساسی به معده و توجیه نادرست بسیاری از پدیده‌های طبیعی به یاری آن نیز مضمونی ارزش یافته است. دانشمندان قرون وسطا معتقد بودند که خورشید از بسیارخواری خواهد مرد؛ زیرا خوراک خورشید بخار و رایحه‌یی است که می‌خورد و می‌آشامد و زنده‌گانی‌اش منطبق بر آهنگ روز و شب است. به گفتۀ باشلار، عمل تغذیه و هاضمه در واقع نشانۀ تملک قطعی و حتمیِ چیزی است و از این لحاظ، اصل با کنش خست است. نکته به‌ظاهر شگرف و باطل‌نما این است که خسیس، آدمی است خورنده یا آرزومند خوردن. زیرا گرسنه‌گی آزمند، تجلی نیازمندی وی به تملک و تصاحب غذاهای جامده و نیروبخش است. اهمیت مدفوعات در طب قدیم (استعمال فضولات انسان و حیوان در پزشکی و داروسازی قدیم) با همین افسانه هضم ارتباط دارد. مانع جان‌بینی به‌هم آمیختن جمادی و حیوانی است: یعنی اعتقاد به این‌که هر ماده و عنصر واجد جرثومۀ زنده یا نطفه‌یی است و از این‌رو جاندار است. این جرثومۀ درون که قوت و غلظت دارد و پاک و بی‌آلایش است، علت بالنده‌گی است. بر این اساس، رشد و نمو از درون بررسی می‌شود نه از بیرون؛ یعنی از رهگذر دگرگونی‌های ساختمانی آن. جاندار پنداشتنِ زمین نیز از همین مقوله است. این فکر نیرومند خاصه به صورت زمین شیرده چون دایه یا مام زمین که اولین و آخرین پناهگاه انسان بی‌کس و درمانده و از همه‌جا رانده است، جلوه‌گر می‌شود. نیاز انسان دردمند و هراسان به دیدن و یافتن زنده‌گی در همه‌جا و در همه‌چیز و غرقه کردن یا فدا ساختنِ خویش در کل از همین اعتقاد ناشی است. همۀ این موانع در مفهوم غیرعلمی ماده آتش گرد آمده‌اند. تخیلات علمای قدیم کیمیا و بیولوژی دربارۀ آتش موانع معرفتی بوده‌اند؛ زیرا آتش بیش از هر پدیده‌یی متاثر از مفاهیم به‌هم آمیختۀ جوهرگرایی و جان‌بینی بوده است. آتش ماده‌یی است که قطعاً بیش از هر مادۀ دیگر ارزنده پنداشته شده و موجب پیدایش نظرات نادرست در زمینۀ علم و معرفت گشته است. ارزشمندی آتش به اندازه ارزشمندی طلا و حتا بیش از آن است. طلا علاوه بر ارزش تجاری‌اش، در کیمیاگری عنصری است زاد و ولدکننده که جوانه می‌زند و می‌روید و از این‌رو می‌تواند فلزی را به فلزی دیگر بدل کند. ضمناً طلا در داروشناسی شبه‌علمی اثری درمانی دارد، اما به اعتقاد کیمیاگر علت ارزشمندی یا سر قدرت طلا این است که طلا مخزن آتش اصلی است. چنان‌که گفتیم این دو مانع جان‌بینی و جوهرگرایی بر پیشرفت تفکر علمی می‌بندند. جوهرگرایی در مورد آتش بدین گونه متجلی شده که هرچه محصول آتش است، از آتش سهمی و نصیبی دارد (مثلاً آهک یا بعضی رنگ‌ها به اعتقاد قدما) حتماً همیشه سوزنده و محلل است.
بقای جوهر مایع یا قوه‌یی سیال، اگر دارای ذرات آتش باشد، می‌تواند چیزی را آتش بزند و چنین است الکتریسته و چون آتش (الکتریسته) از بدن انسان خارج می‌شود. پس آتش در درونِ انسان پنهان است. آتش و گرما سرچشمۀ حیات است، هرچه جاندار است، گرم نیز هست. پس جان‌بینی مبتنی بر گرماست، و این آتش هم در «من» و هم در آن‌چه «پیش روی من»، واقع می‌شود.
جان‌بینی در اعتقاد به مقاومت آتش نیز جلوه‌گر شده است: آتش همیشه سوءنیت دارد؛ زیرا به دشواری روشن و خاموش می‌شود. پس عنصری است هوس‌باز؛ یعنی شخص است نه چیز. ضمناً در کیمیا آتش همۀ خصوصیات عمل تغذیه را باز می‌توان یافت: آتش مانند آدمِ زنده تغذیه می‌کند، دودْ مدفوع آتش است. تصورِ درون برای هرچیز با همین اندیشه جوهرگرایی همراه است. دانشمندی در قرون وسطا می‌نویسد: «خداوند، آتش را درون روغن، مومیایی و قیر و صمغ چنان‌که درون جعبه‌یی جای داده است.» به اعتقاد او، پاره‌یی گیاهان از جمله خرزهره دارای آتش‌اند و خواص شگرف بعضی چیزها مثلاً قابلیت رشد خارق‌العاده برخی از گیاهان به علت آتش درونیِ آن‌ها است. شاخ و برگ خرزهره را چون تاج یا رمز خورشید بر سر سرداران و جهان‌گشایان بزرگ می‌گذاشتند و می‌پنداشتند که از به‌هم سودن شاخه‌های خرزهره آتش پدید می‌آید (این اعتقاد در مورد استخوان‌های شیر نیز وجود داشت) و خرزهره زخم سر و لکه‌های صورت را درمان می‌کند.
به طور کلی، اعتقاد به خاصیت درمانیِ مواد گرم از تصورِ همین آتش درون برخاسته است. این‌گونه معتقدات شگرف در مورد آتش، ناشی از احساس راحت در کنار آتش اجاق نیست؛ بیش‌تر زادۀ ایمان به محاسن هضم خوب و اثرات نیکوی خوردن غذاهای گرم و مشروبات الکولی است. احساس گرمای مطلوب یا نامطلوب معده که غالباً علت سلامت یا بیماری پنداشته شده، سازندۀ بسیاری معتقدات خُرافی و فرضیه‌های کاملاً غیرعلمی بوده است. به عبارتی دیگر، گرمای معده یعنی گرمای هضم خوب، بسیاری را ناخودآگاهانه به این گمان انداخته است که در درون ماده یا به گفتۀ کیمیاگران، در شکم فلز آتشی نامریی وجود دارد. هر ماده دارای درون، مرکز یا شکمی است مانند اجاق که آتش اصلی فناناپذیر در آن می‌سوزد. به اعتقاد باشلار، این تصورات باطل همه تحت تاثیر اشتها و عمل هضم پدید آمده است. بدین‌گونه در روحیۀ غیرعلمی بدن آدمی (احساس فیزیولوژیکی) مورد استثنا قرار می‌گیرد و به صورت ضابطه‌یی علمی درمی‌آید. البته این تصورات ضد و نقیض‌اند. اما ضد و نقیض‌گویی قانون ناخودآگاهی است. آسان‌ترین راه اصیل نمودن، ضد و نقیض‌گویی است و اصیل بودن از ادعاهای جاودانۀ ناخودآگاهی است. استعارات همیشه نشانی از ناخودآگاهی دارد و هر استعاره که نشانی از تمایلات جنسی دارد، در حکم فوران و خالی شدن لیبیدو است. ناخودآگاهی، محتاج خالی کردن محتوای خود در قالب صور محسوس و مادی است؛ از این‌رو برای شناخت موانع پیشرفت علم، باید انسان را با همه میراث سنگینی که از نیاکان خویش به ارث برده یعنی با همۀ میراث ناخودآگاهی‌اش، مورد مطالعه قرار دارد.
منبع: www.degaran.com

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.