احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبـدالحفیظ منصـور/ یکشنبه 10 اسد 1395 - ۰۹ اسد ۱۳۹۵
بخش دوم/
محمد در تعریفِ انسان و ارتقای جایگاهِ او گامی را برداشته است که فراتر از آن در تصور نمیگنجد. در پیامهای محمد، انسان «خلیفه»ی خدا معرفی گردید؛ خلیفهیی که خداوند از روحِ خود در آن دمیده و به بهترین صورت او را خلق کرده و تاج «کرمنا» را بر سرِ او نهاده است. به انسان توانِ بهرهبرداری از مخلوقات را عطا کرده و قدرت تسخیرِ ماه و خورشید را به او سپرده است. در تعلیمات محمد، انسان هرگز خدا نیست، نیمه خدا هم نیست و ثلثِ خدا هم نیست، ولی بریده و تجرید شده از پروردگار هم نمیباشد. خدا از رگ گردن به او نزدیکتر است و هرچه بنده از او بخواهد، بیواسطه میشنود و چه بسا که پروردگار از انسان میخواهد از او طلب کند تا خواستهاش را اجابت بدارد. در پیام، نیازی به «رهبان»، «احبار»، «پاپ» و امثالِ آنها برای میانجیگری میانِ خدا و انسان نمیباشد. فریاد و استغاثۀ انسان را خدای سجان بیکموکاست درمییابد. در دستورهای محمد، حیات فرصتی برای عبادتِ پروردگار از طریق ذکر، یاری رسانیدن به همنوعان، آبادانی زمین و تأمین مناسباتِ مملو از مهر و محبت با دیگران میباشد. هر مسلمان مکلف است که با امکاناتِ مادی و معنویِ خود در این راستا دست بهکار شود.
در مسیحیت بهخاطرِ گناه اولیهیی که بهوسیله آدم و حوا انجام یافته، همهگان خود را مقصر میشمارند. به باور مسیحیان، حضرت عیسی برای کفاره آن گناه به صلیب کشیده شد. در اسلام، گناه هر کسی به دوشِِ خودش میباشد و هیچ کس بهخاطر جرمِ دیگری مجازات نمیگردد. از دید بودیسم، جهان مالامال از رنج و درد است و کمال یک بودایی در آن میباشد که خود را از این رنج برهاند. در هر یک از مکاتب عصر حاضر، انسان به نوعی گرفتار و فاقد اراده و اختیار میباشد، به گونۀ مثال در مارکسیسم، نظام اقتصادی بر سرنوشت انسان حکمرانی میکند، و نزد فروید، قوه جنسی است که زمام امورِ انسان را بهدست دارد. به باور برتراند راسل، غریزه قدرتطلبی، زندهگی انسان را شکل میدهد و همینگونه در نزد میشل فوکو و همفکرانش، این «گفتمان» است که همه چیز انسان را میسازد و انسان چیزی زیادتر از ابزار در دست گفتمانهای خُرد و بزرگ نمیباشد. در مقابل در پیام محمد، انسان در زندهگی از آزادی و اختیارِ کامل برخوردار میباشد، اراده خداوند به اراده وی بستهگی دارد، او برای تشخیصِ صواب از خطا به قوه عقل مجهز میباشد و مأموریتِ عمران و آبادانیِ جهان بهعهدۀ او سپرده شده است.
وقتی از انسانی بودنِ پیام محمد سخن میرود، سخن از سرشت و چگونهگیِ خلقتِ انسان فراتر میرود. در عصر کهن، خانوادههایی در خاور و باختر، خود را از نسل خدایان میشمردند و با استناد به آن، جایگاهی خدایی برای خود میتراشیدند و بدان وسیله فرمانروایی خود را بر سایرین مسجل میکردند. در هندوییسم، طبقاتِ چهارگانه وجود دارد. وظایفِ هر یک از آن طبقات در دنیا بر اساس مایه آفرینشِ آن طبقه مشخص میگردد. به باور هندوییسم، توانای مطلق برای مصلحتِ جهانیان «براهمه» را از دهان، «شترا» را از بازوها، «ویش» را از رانها و «شودر» را از پاهای خود آفرید و وظایف و تکالیفی را برای ایشان تعیین کرد، تا امور جهان بچرخد: وظیفۀ براهمه آموزش «ودا» (کتاب مقدس) با تقدیم نذورات به خدایان و جمعآوری و کنترول صدقات بود. وظیفه شترا، پاسداری از هموطنان، پرداخت صدقه، نذر کردن، یادگیری ودا و صرفِ نظر از شهوت جنسی بود. «ویش» باید حیوانات را نگهداری کند و در پرورش آنها بکوشد و کشاورزی و تجارت نیز کند. شودر هم جز خدمتکاریِ این سه طبقه وظیفۀ دیگری نداشتند.
این قانون به طبقه براهمه، حقوقی بخشیده بود که آنها را در زمره خدایان قرار میداد و هرچه میخواستند، انجام میدادند و زمامدار را صلاحیتِ آن نبود که مانعِ آنها گردد. اما طبقۀ کارگر مطابق نص این قانون، از حیوانات پستتر و از سگان خوارتر بودند. اگر کارگری تلاش میکرد که در کنار یک نفر روحانی بنشیند، پادشاه موظف بود او را احضار و نشیمنگاه وی را داغ کند و از ملک تبعید بدارد. اگر ادعا میکرد که روحانی را وی آموزش داده است، روغن جوشان در حلق وی ریخته میشد. همچنین در چنین آیینی، خونبهای سگ و مردی از طبقه کارگر با هم برابر بود. وضعیت زنان رقتبار و آنچه که در هندویسم بر آنها تحمیل میگردید، بسی وحشتناک بود.
محمد در چنین اوضاعی پا به عرصه وجود گذاشت. اما او مایه اصلیِ همه انسانها را بدون تبعیض از خاک دانست و جایی برای بهتری و کمتریِ ذاتی در میان ابنای بشر در میان نگذاشت. بر تبعیضهای نژادی، قومی، زبانی و جنسیتی یکسره خط بطلان کشید و همه را یکسان با لفظ «ایها الناس» مورد خطاب قرار داد. به سخن اقبال لاهوری:
امتیــازات نســب را پــاک سوخت
آتشِ او این خس و خاشاک سوخت
محمد دین، جان، مال و آبرویِ همه را محترم شمرد و حقوق بنیادیِ انسان را بنا نهاد. در پیام محمد، قتل یک انسان بهمثابه قتل تمام بشریت انگاشته شد و خونبهای نفس ـ بدون تبعیض دینی و جنسی و قومی ـ نفس خوانده شد. محمد آشکارا اعلان کرد که هیچ جبر و اکراهی در دین و عقیده نیست. حریم معابد ادیانِ دیگر را محترم دانست. دستور خوشرفتاری با زیردستان و همدردی با همسایهگان، احترام به بزرگان و شفقت با کودکان بهوسیلۀ او به جهانیان داده شد، محمد به پیروانِ خویش ندا در داد که از نیازمندان فارغ از تعلقات دینی و قومیشان دستگیری کنند و به برادرِ خود آن را بخواهند که به خود میخواهند. بنابراین، بیجهت نیست که مولانا جامی در حقِ محمد گوید:
نسخه کونین را دیبـــاچــه اوست
هر دو عالم بندهگان و خواجه اوست
سه: جامع بودن
جامع بودنِ پیام محمد در سه سطح قابل بررسی است:
۱) در سطح فرد
۲) در سطح جامعه
۳) در سطح دنیا و آخرت.
فردِ انسان در نگاه عدهیی بهخاطر نطق و گویندهگیاش مهم افتاده است؛ اما از دید شماری دیگر، اراده و اختیارِ انسان ارجمندتر آمده است، از اینرو نزد فیلسوفان لیبرال، آزادی انسان در رأسِ ارزشهای دیگر قرار گرفته است. عقلگرایان، عقل آدمی را مقدمتر و والاتر از سایر پهلوهای زندهگی انسان شمردهاند. فیلسوفان اشراقی و عارفان به شهود یا نیروی درونیِ انسان توجهشان را معطوف داشته و از آن رهگذر به انسان نگریستهاند. اندیشمندانی هم هستند که یکی از غرایز انسانی را برجسته دانسته و کلیۀ فعالیتهای آدمی را بر محور آن به تحلیل گرفتهاند، مانند غریزه حب مال و جاه، غریزه شهوتپرستی، غریزه شهرتطلبی، غریزه زیباییپسندی و نظایر آنها. طرفداران برتریِ غرایز انسانی، نقش عقل را در حدِ یک کارمند چشمبسته در اختیار عقل کاهش دادهاند که جز خدمت کردن به غرایز، کار دیگری ندارد. در سدۀ نوزدهم، اگوست کنتِ فرانسوی مکتب جدیدی را بنا نهاد و نامِ آن را پوزیتویسم گذاشت که در پارسی اثباتگرایی یا فلسفه تحصلی خوانده میشود. در این مکتب، مباحث به دو دسته علمی و غیرعلمی تقسیم گردید. مباحث علمی به مسایلی گفته شده که آزمونپذیر باشند و آنچه مورد آزمایش و تجربه قرار نمیگیرد، مباحثِ غیرعلمی نام گرفت که ارزشِ مطالعه و بررسی را ندارند. بنابراین در این مکتب، حواس پنجگانه مرتبتِ بلندی نسبت به سایر ظرفیتهای انسانی پیدا کرد. بر پایه برداشتهای افراطیتری از این مکتب، هستی به موجودات قابلِ حس محدود گردید، علوم طبیعی در مقامِ نخست قرار گرفت و قواعد علوم طبیعی بر علوم انسانی تحمیل شد.
جامعیتِ پیام محمد در این است که در آن انسان «عالم کبیر» خوانده شده است؛ بدین معنی که هر فرد انسانی بهتنهایی پیچیدهگیهای تمامِ جهان را دارا میباشد و فرو کاستنِ ابزار شناختِ انسان در حد یک غریزه، عقل، شهود یا حواس، نادیده گرفتنِ کمال انسانی و چشمپوشی از پهنای انسانیت میباشد. محمد آمد و به همۀ استعدادها و تواناییهای انسان، ارزش و اعتبار قایل گردید و هیچکدام را به نفعِ دیگری نادیده نگرفت. همه این استعدادها در کنار هم، انسان را ساختهاند و برای ساماندهی یک حیاتِ نیکو، همکاری مشترکِ آنها میتواند کارساز باشد. تجاربِ بشری ثابت کرده است که یکسونگری و کم بها دادن به یک نیرو، زندهگی انسان را به بیراهه میکشاند.
تمام ادیان از بیموازنهگی متأثرند؛ یا به فرد تأکید کرده و یا جانب اجتماع را گرفتهاند. به گونه مثال: در مسیحیت چیزی به نامِ اداره و سیاست وجود ندارد؛ دساتیر سایر ادیان شرقی همچون هندوییسم، بودیسم و آیین کنفوسیوس نیز به تنظیم امور فردی خلاصه شده است. اما محمد هم در نقش رسول که وظیفهاش رساندن پیام الهی به مردم بود، عمل کرد و هم رهبری سیاسی و اداری مردم را بهدوش کشید، میان دین و سیاست پیوندی ناگسستنی برقرار کرد، رابطۀ فرد و جامعه را متوازن گردانید و در کنار عبادات شخصی، مسوولیتهای اجتماعی را متوجه مسلمانان ساخت، که این پیوند در کلیۀ مناسک اسلامی اعم از نماز، روزه، زکات و حج موج میزند و از همینجا است که با بانگ رسا میگویم: پیام محمد، جامعترین پیامهاست!
در نماز، هم عبادت فردی و هم راز و نیازِ نمازگزار با الله وجود دارد، و هم اگر با جماعت ادا شود، احوالگیری از دیگران صورت میگیرد و افزون بر آن، باعث پاکیزهگی ظاهر هم میشود. اگرچه مقصد نهایی نماز جلب رضایت خداوند است، ولی در پهلوی آن گرد آمدن در مسجد، نمازگزاران را از اوضاع منطقه نیز باخبر میسازد. به همین منوال، در ادای زکات و رفتن به زیارت بیتالله نیز پهلوهای چندگانهیی را میتوان مشاهده کرد. علی عزت بیگوویج رییسجمهور پیشین بوسنی هرزگوین، چند پهلو بودن و جامع بودن تعلیمات اسلامی را بیان میدارد. او در نمازهای پنجگانه، گونهیی از تمرین و ورزش بدنی را هم میبیند و انجام آن را برای صحت مفید میشمارد. با استناد به روایات تاریخی، صفوف منظم نماز افزون بر اثرات روانی آن، نظم و دسپلین در میان مسلمانان را بازتاب میدهد. بیگوویچ با مراجعه به تاریخ میگوید: آنگاه وضو برای ادای نماز واجب گردید که بشر در کثافت غرق بود و بیماری بر همه جا سلطه خود را گسترده بود، از در و دیوارِ معابد سایرِ ادیان بوی گند و تعفن میبارید. برای نخستینبار در جامعه بشری در کنار مساجد مسلمانان، به منظور پاکی و طهارت، آبریزها ساخته شد و آهستهآهسته سایر اقوام به تقلید از آن پرداختند.
صلاحالدین سلجوقی وقتی به این پیوند برمیخورد، بازهم سر عجز پیش میکند و میگوید: یا رسولالله! من نمیتوانم در عباداتی که تو فرمودهای، میان حصه فردی، پهلوی اجتماعی و جنبه الهی آن تمیز قایل شوم، از بس که با هم هستند. این مسأله در سطح بزرگتری هم قابل بررسی است و آن نسبت میان دنیا و آخرت است. یک محقق به سهولت درمییابد که در میان ادیان و مکاتب فکری و فلسفی، تنها اسلام است که میان دنیا و عقبا سازگاری آورده است؛ پیروزی دنیا را مقدمه پیروزی در آخرت به حساب میآورد، توانایی جسمی و مالی را به ستایش میگیرد، پاکی و نظافتِ بیرونی را در ردیف پاکی درون قرارداده و از آن تمجید میدارد، و چه بسا که ادای پارهیی از احکام اسلامی مانند زکات و حج را به توانایی مالی وابسته میسازد.
یا رحمه للعالمین! تو جامع خیر و زیبایی هستی و سعادتِ این سرا و آن سرا در بغل مبارکِ توست و جز تو لغزیدن به پای مادیت و افتادن به دام هوا و هوس است. هر که تو را دارد، چه ندارد و هر که تو را ندارد. چه دارد؟ بیدل چه نیکو سروده است:
سینه به مهرش گمار، از کف خالی چه غم؟
گوهر و زر نیست کم، در بغل اســت آفتاب
Comments are closed.