گزارشگر:مرتضی شیرودی/ دو شنبه 11 اسد 1395 - ۱۰ اسد ۱۳۹۵
بخش نخست/
«اریک وگلین» در ۱۹۰۱ در آلمان زاده شد و تا ۱۹۳۸ در همان جا زیست. در این مدت، به تحصیل، تدریس و تحقیق پرداخت و حاصل پژوهشیِ دوران اقامتش در آلمان، کتابهای متعددیست که از جملۀ معروفترین آنها، «تاریخ اندیشههای سیاسی» است. او در ۱۹۳۸ از دست گشتاپو به امریکا گریخت و در دانشگاههای حاشیهیی امریکا به تدریس پرداخت. وگلین علیرغم تأثیر از «مارکس وبر»، از منتقدان اصلیِ او هم به شمار میرفت. وگلین را به اعتبار حجم و کیفیت کارهای تاریخی با «ویل دورانت» مقایسه میکنند. این فیلسوف را در قلمرو فلسفۀ تاریخ، همردیف «هگل» و «توین بی» میدانند. در زمینۀ مسایل فلسفی، وی را همعرض «هیدگر» و «برگسون» میدانند. بعضی او را بزرگترین فیلسوف قرن ۲۱ دانستهاند. عدهیی هم او را پایانبخش انقلابِ کوپرنیکی در تاریخ نوین، قلمداد میکنند. او به زبانهای انگلیسی، ایتالیایی، فرانسوی، روسی، عبری و یونانی مسلط بود. «هانا آرنت»، کتاب «اندیشۀ نژادپرستی» وگلین را بهترین تحلیل در این زمینه دانسته است. کتاب «علم جدید سیاست»ِ وی در فهرست پُرفروشترین کتابهای سیاسیِ ثبت شده است. وگلین در مجموع ۳۳ کتاب در ۱۵ هزار صفحه دارد که مهمترینِ آنها کتاب چند جلدی و سختفهم «نظم و تاریخ» است.
مفاهیم اصلی نظریات وگلین
۱) اعادۀ مقدس: در چارهجویی و حل بحران حقیقت تجددی، باید وجودشناسی افلاطون را مبنای واقعیتهای تاریخی و انسانی دانست. از نظر وگلین، در نزد افلاطون، هرگونه نظریهپردازی در باب انسان یا تأسیس اصولی عام و بدیهی که از درون تجربهیی اصیل و واقعی سربرآورد، آغاز میگردد. االبته وگلین هشدار میدهد که منظورش از اعاده و بازگشت به کارهای او، احیای لفظی یا ادبیات و نوشتهها و دیگر اقوالش نیست، بلکه رویکرد به اصول آن است.
۲) موازنۀ آگاهی: مقصود، حفظ تعادل آگاهی میان قطبهای مختلفِ تجربۀ وجودی است. منظور از قطبهای مختلف تجربۀ وجودی، دو جهان حسی و ماورای حسی است. هرگونه ممانعت از تجربۀ حسی و یا تجربۀ متعالی، به عدم تعادل آگاهی و مسخ واقعیت منتهی میشود. از این رو، باز نگاه داشتنِ باب تجربههای مختلف، شرط دستیابی به حقیقتِ وجود و معرفت درست است.
۳) واقعیت ثانویه: به تصویری گفته میشود که حقیقت تجددی از واقعیت ارایه میکند که در واقع، واقعیتِ ناب نیست. واقعیت آن است که حقیقت تجددی با ایجاد واقعیتی ثانویه، در چالش با حقیقتِ هستی قرار میگیرد و تولید بحران میکند، زیرا محدود کردن دانش به علم حسی و کنار گذاشتن متافیزیک، در صورت اصیل آن، اشکال جابهجایی واقعیت جنبی به جای واقعیت اصیل را فراهم آورده است.
۴) هستی برزخی: وجود یا همان آگاهی در برزخ است که میان وجود مادی و وجود ماورایی قرار دارد.
۵) تجربۀ متعالی: همان روح برزخی است که کانون تجربه، واقعیت و نمادسازی است.
۶) وحدت در دوگانهگی: وجود و نماد یادآور دو قطب اند، اما مانند ریشه و ساقه اند، یعنی رابطۀ بین این دو، ثنویت نیست، بلکه وحدت در دوگانهگی است.
۷) تجدد: صورتی از انحراف مسیحایی است. در حقیقت، تصویری از دنیوی شدن مسیحیت به شمار میرود.
۸) تاریخ: امری فرای تجربۀ انسانی است. پس، معنای آن برای تجربۀ انسان غیرقابل دسترسی است و انسان تنها میتواند معنای تاریخ را از طریق وحی از خدایی بیاموزد که ابتدا و انتهای تاریخ است.
حقیقت پیشینی در نگاه وگلین
در نگاه وگلین، سیر تاریخ آگاهی بشر، سه مرحله دارد:
۱) آگاهی اساطیری که در آن وجه متعالی و وجه فیزیکی انسان جدا ناشده است و آدمیان با خدایان یکسان اند. این آگاهی تا ۸۰۰ سال قبل از میلاد را در بر میگیرد.
۲) آگاهی متافیزیکی که در آن دو نوع آگاهی مذهبی و فلسفی شکل میگیرد و در نتیجه، انسان خود را در تماس با قطب الهی میبیند. این دوره از آگاهی بشر تا قبل از تجدد ادامه داشته است.
۳) آگاهی غنوسی که در آن، آدمیان خدایان را از جهان بیرون میکنند و مرز مشخصی بین دو جهان قدسی و فیزیکی سامان مییابد و عصر تجدد پدید میآید.
در واقع در عصر تجدد، حقیقت و آگاهی بر دوآلیسم من و جهان، ذهن و عین و مثال و واقع استوار میگردد.
به عقیدۀ وگلین در دورۀ تجدد، نگاه به حقیقت دو گونه است:
الف) تفسیر معرفتشناسانه از حقیقت، مثل نظر «آگوست کنت» که در آن حقیقت در پرتو عقل و بر پایۀ آن، شکل میگیرد و حاصل آن، تجدد است. به عبارتی تجدد، حاصل کوشش حقیقتیابی عقل است.
ب) تفسیر وجودشناسانه از حقیقت، مثل نظریۀ «میشل فوکو» که در آن تجدد به هیچ وجه به عقل مربوط نمیشود، بلکه آنچه واقع میشود، تحول در ذهن معرفتی است.
وگلین سپس نتیجه میگیرد: نقد از تجدد یا آگاهی و حقیقتِ برخاسته از تجدد، دوگونه بوده است:
۱) دستهیی به بازنمایی بحران تجدد و آگاهی و حقیقت برآمده از تجدد برخاستهاند، مانند مارکس وبر.
۲) دستهیی به عمقبخشی تجدد، آگاهی و حقیقت برآمده از تجدد برخاستهاند، مثل میشل فوکو.
خلاصه اینکه در دوران تجدد، دوآلیسم بر فضای معرفتشناسی حاکم است که در آن، بیرون قطعیت دارد و از اصالت برخوردار است و در واقع، درون، موضوعیتِ خود را از دست میدهد.
وگلین و ناکامیهای حقیقتِ تجددی
وگلین اشکالات اساسیِ زیر را بر حقیقتِ مدرنیته و تجدد وارد کرده است:
سخن گفتن از دوپارهگی و تقابلهایی چون من، جهان و سنت و مدرنیسم موجب انحرافِ اندیشه و مانع تفکر سازنده است.
انحراف و انحطاط غرب، تنها به دلیل فساد در اخلاق یا بحران در اقتصاد و سیاست نیست، بلکه بحران غرب بر معرفتِ دوآلیسم استوار است.
مشکل اصلی روشهای شناخت حقیقت در عصر تجدد، مقابلۀ آن با متافیزیک و بیرون بردن آن از علم واقعی است.
معرفتشناسی دوپایهیی، موجب بحرانهای جدی، از جمله جنگ، فروپاشی و فساد اخلاقی در غرب شده است.
Comments are closed.