احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یعقوب یسنا/ سه شنبه 27 میزان 1395 - ۲۶ میزان ۱۳۹۵
بخش سوم/
زبان پارسی دری از آغاز دورۀ اسلام در خراسانِ دیروز و افغانستانِ امروز، زبان مشترکِ اقوام ساکن در خراسان و افغانستان بود که وحدت ملی و فرهنگی توسط این زبان بین اقوام ساکن در خراسان و منطقه فراهم میشد. برای همین اهمیت سیاسی و وحدتبخشِ زبان پارسی دری بود که هیچ امیر و فرمانروایی قصد تغییر رسمیت زبان پارسی دری را به زبانِ دیگر نکرد؛ چون تشخیص میداد و میدانست که زبانی دیگر نمیتواند اهمیت سیاسی و فرهنگیِ زبان پارسی را در خراسان و منطقه برای وحدت اقوام ساکن در منطقه داشته باشد. بنابراین، فرمانروایانی که زبانشان پارسی دری نبودند، هنگامی که در خراسان حکمران و فرمانروا شدند، نه تنها رسمیتِ زبان پارسی دری را پذیرفتند، خودشان نیز پارسیزبان شدند. غزنویان ترک بودند، سلجوقیان نیز ترک بودند، جانشینان چنگیز و تیموریان از قبایل مغول بودند، ابدالیها، سدوزاییها و محمدزاییها پشتون بودند، اما همه رسمیت زبان پارسی دری را پذیرفتند و خودشان نیز به این زبان نهتنها سخن گفتند، بلکه شعر نیز گفتند. شاهزادهگان تیمور، بابر، احمدشاه ابدالی، تیمورشاه، شاه شجاع و… به این زبان شعر گفتهاند و نوشتهاند.
از زمانی که احمدشاه ابدالی به قدرت رسید، همۀ مکاتبات و مکالماتِ حکومتی به زبان پارسی دری بود و این روند تا دورۀ ظاهرشاه و پس از او کماکان حفظ شده است (فضایلی، ۱۳۸۳: ۷۱). تا دورۀ نادرشاه، زبان پارسی دری یگانه زبان رسمیِ حکومت و زبان ملی اقوامِ افغانستان بود. سجع مهر سکۀ شاهان پشتون به زبان پارسی دری نوشته شده بودند. سجع مهر سکۀ احمدشاه اینچنین بود:
مژده که شد پادشاه میر جهان پهلوان
احمد گیتی ستان وارث تخت کیان
این سجع بعد از فتح سرزمین هند اینگونه تغییر کرد:
حکم شد از خالق بیچون به احمد پادشاه
سکه زن بر سیم و زر از پشت ماهی تا به ماه (فضایلی، ۱۳۸۳: ۷۱)
احمدشاه ابدالی به زبان پارسی دری شعر دارد؛ تیمورشاه نیز شاعر و شعرشناس بود و در زبان پارسی دری شعرهای نسبتاً خوب دارد:
چون از کمین سرما ترکان کمان گشادند
بر کوهسار کابل خفتان ز نقره دادند
سلطان دی چو بگذشت بر تخت عاج فوجش
دست ادب به سینه در پیش ایستادند
فرمود تا نمایند تاراج گلستان را
دست تطاول آنها بر گلستان گشادند
سجع سکۀ زر و سیمِ تیمورشاه چنین بود:
چرخ میآرد طلا و نقره از خورشید و ماه
تا زند بر چهره نقش سکه تیمورشاه (فضایلی، ۱۳۸۳: ۷۸)
سجع سکۀ امیر دوستمحمد خان اینگونه بود:
امیر دوستمحمد به عزم جنگ و جهاد
کمر ببست و بزد سکه، ناصرش حق باد (فضایلی، ۱۳۸۳: ۹۷)
شاهشجاع بر سکهاش این بیت را مینویسد:
سکه زد بر سیم و زر روشنتر از خورشید و ماه
نور چشم در دران شه شجاع
سجع سکۀ امیر محمد افضل خان اینگونه بود:
دو فوج مشرق و مغرب زهم مفصل شد
امیر ملک خراسان محمد افضل شد (رهین، ۱۳۸۵: ۲۱۰)
در بیت سکۀ احمدشاه دیده میشود که احمدشاه خود را وارث تخت کیان میداند و در بیت سکۀ محمد افضلخان دیده میشود او خود را امیر خراسان میخواند. بنابراین تا دورۀ سدوزاییها و احمدزاییها، هنوز نام افغانستان خراسان بوده و شاهان پشتون به کیانی بودن و خراسانی بودن و به اینکه زبان رسمی، ادبی و ملیشان پارسی دری است، افتخار میکردهاند؛ بعدهاست که به برتریجوییهای قومی و زبانی دامن زده میشود که این برتریجوییها و عصبیتها، باعث شکنندهگی در فهم وحدت ملی شد؛ زیرا به نوعی کوشش میشود تا مهمترین عنصر مشترک ملی را که زبان پارسی دری است، از اقوام افغانستان بگیرند و بهجای آن زبانی را جابهجا کنند که این زبان بینااقوامی نیست و اقوام نمیتوانند با آن افهام و تفهیم کنند؛ اینجاست که بین اقوام احساس بیگانهگی پیدا میشود و وحدت سیاسی و ملی بین اقوام و حکومت، دچار تخریب میشود.
در زمان امانالله خان، محمود طرزی کوشش میکند که در کنار زبان پارسی دری که زبان رسمی و ادبی دولت است، زبان و لهجههای محلی اقوام افغانستان نیز وارد مطبوعات افغانستان شود؛ این اقدام محمود طرزی، اقدامیست مدرن و درست. اما فقط به زبان پشتو که یکی از زبانهای محلی و قومی افغانستان است، توجه میشود و این زبان وارد مطبوعات و زبان اداری میگردد و به زبان محلی اقوامِ دیگر توجه صورت نمیگیرد. درحالیکه زبان پارسی دری، زبان یک قومِ خاص و زبان محلی خاص در افغانستان نیست، بلکه زبان تاریخی، ادبی، رسمی و ملیِ اقوام افغانستان است که آنها از این زبان به عنوان عنصر مشترکِ ملی برای وحدت سیاسی و ملی استفاده میکردند و میکنند؛ زیرا هیچ زبان دیگری در افغانستان این امکانِ تاریخی، ادبی و بینااقوامی را ندارد که از آن به عنوانِ عنصر مشترکِ ملی و زبان مشترکِ ملت برای وحدت ملی استفاده شود. محمود طرزی میکوشید که زبان پشتو، جایگزین زبان پارسی دری شود، اما بنا به آگاهی فرهنگی، ادبی و تاریخییی که از پیشینۀ زبان پارسی دری در افغانستان داشت، میدانست که این کار ممکن نیست. در یادداشتها و نوشتههای محمود طرزی دیده میشود که تلاش دارد به زبان پشتو که یکی از زبانهای قومی در افغانستان است امتیاز داده شود، اما به گنجایشی که زبان پارسی دری دارد و دیگر زبانها این گنجایش را ندارد نیز اشاره میکند:
«وقتی که علیحضرت احمدشاه بابای غازی به تأسیس و استقلال سلطنت افغانیه کامیاب آمد، امورات دفتر و کارهای کتابت و میرزایی، و از جمله نوشتوخوانِ دولتی که اساس امور سلطنت بر آن موقوف است به زبان فارسی و به دست همان فارسیزبانان بود که از یادگارهای حکومت سابقۀ ایران باقی مانده بودند. زبان افغانی (منظور زبان پشتو است) به درجه ای اصلاح نیافته بود که دفعتاً امور دفتری و کارهای کشوری به آن زبان تحویل میشد… .
بنابر سببهایی که به طور اجمال بیان نمودیم، از آغاز تأسیس استقلال دولت افغانیه، زبان رسمی دولتی ما زبان فارسی شده مانده است. بعد از اینها هم به سبب بعضی غوایل خارجی و اختلافات داخلی، هیچ کس در پی اصلاح و ترقی زبان افغانی (پشتو) و تبدیل دادن رسومات دولتی را از زبان فارسی به زبان افغانی و زبان رسمی ساختن آن نیفتادهاند.
… مردم نفس پایتخت و اکثر شهرهای بزرگ، نایبالحکمهنشینها، علی اکثر به زبان فارسی متکلم هستند. در عموم دفاتر و محاکم رسمی دولتی، زبان فارسی از آغاز تأسیس و تشکیل یافتن حکومت مستقلۀ افغانیه به درجهای راکز و راسخ گردیده که تبدیل و تحویل آن خیلی مشکل است. زبان دربار و خاندان سلطنت، خواه در وقت حکومت سدوزایی درانی و خواه در وقت حکومت محمدزایی درانی، فارسی بوده و هست.
بنابر این هیچ کس حکم داده نمی تواند که زبان رسمی دولتی ما دفعتا به زبان افغانی تبدیل یابد. یک محذور دیگر هم است و آن این است که زبان فارسی، نسبت به زبان افغانی یک عمومیت و اهمیتِ بیشتر دارد. مثلاً زبان افغانی منحصر و محصور به خاک پاک افغانستان و همین چند میلیون افغان است. حال آنکه زبان فارسی غیر از آنکه زبان عمومی تمام مملکتها دولت همسایه ما ایران میباشد، کذالک در تمام ممالک ماورالنهر و ممالک هندوستان حتا در ممالک عثمانی نیز معروف و متداول است و از اجزای مهمتر زبان های اسلامیه اهل شرق شمرده میشود. یک جزو مهم زبان ترکی عثمانی و ترکی ماورالنهر و اردوی هندی را زبان فارسی تشکیل میدهد که به این سببها اگر زبان رسمی دولتی افغانستان زبان فارسی باشد بی آنکه ضرری بر آن مترتب شود، از فایدههای سیاسی هم خالی نیست.» (فضایلی، ۱۳۸۳: ۱۴۲)
در این سخنان محمود طرزی، چند نکتۀ مهم و جدی دربارۀ زبان پارسیِ دری و رواجِ آن در افغانستان و در دربار و دولت دیده میشود:
یک، زبان پارسی دری قبل از دورۀ ابدالیها، سدوزاییها و احمدزاییها، زبان مردم و حکومتهای خراسان بوده است که پس از روی کار آمدن حکومت ابدالیها نیز این زبان بنا به پیشینه و رواج خویش، یگانه زبان رسمی حکومت ابدالیها، سدوزاییها و احمدزاییها بوده است.
دو، زبان پارسی دری زبانِ ملی و بینااقوامی مردم افغانستان بوده که ممکن نبوده بهجای آن، زبانی دیگر رسمی شود.
سه، زبان پشتو، یک زبانِ محلی و قومی بوده که هنوز اصلاح ناشده بوده و به اندازهیی توسعه و گنجایش نداشته که زبان اداری و رسمیِ یک دولت باشد؛ بنابراین ناممکن بوده که در آن زمان، زبان رسمی و اداری دولت شود.
چار، زبان خاندان سلطنتی نیز پارسی دری بوده است و به زبان پارسی دری صحبت و تکلم میکردهاند.
پنج، تلاشهایی وجود داشته است که زبان پشتو، به عنوان زبان ملی، رسمی و دولتی شود و جای زبان پارسی دری را بگیرد و زبان پارسی دری کنار زده شود. اما از نظر رواج، پیشینه و بینااقوامی بودنِ زبان پارسی دری ناممکن بوده است که جای زبانِ پارسی دری را زبانِ پشتو بگیرد.
شش، زبان پارسی دری به عنوان زبان رسمی دولت، برای دولت و مردم افغانستان دارای اهمیتِ سیاسی بوده است.
با آنکه محمود طرزی رسمیت یافتنِ زبان پشتو را به عنوان زبان رسمی بهجای زبان پارسی دری مطرح میکند اما از نظر فرهنگی، ادبی، کتابت و رواج اجتماعی زبان پارسی دری، درک میکند که غیر از اینکه زبان پارسی دری همچنان رواج و عمومیت داشته باشد، چارۀ دیگری نیست. اما پس از دورۀ امانالله خان و روی کار آمدن حکومت نادرشاه، درکِ درست از رواج و عمومیتِ زبانها صورت نگرفت، بلکه بهجای درک درست از کاربرد و رواج زبانها، نسبت به زبانها با عصبیت برخورد شد که برخوردهای غیرعلمی به تعصبهای زبانی دامن زد. محمد گل خان مهمند، وزیر داخلۀ وقت، اقدام به پارسی دری ستیزی کرد که این اقدام شامل حذف و طرد زبان پارسی دری نهتنها از دوایر دولتی، حتا از موسسههای تعلیمی و خانه و بازار بود. ایشان برای حذف و طرد زبان پارسی دری در ولایت شمال کشور مأمور شد و در آنجا برترجویی قومی و زبانی را به اجرا گذاشت، چنانکه کسانی که عرایضشان را به زبانی غیر از پشتو مینوشتند، به عرایض آنها رسیدهگی صورت نمیگرفت و به آنها گفته میشد که عرایضشان را به پشتو بنویسند (فضایلی، ۱۳۸۳: ۱۶۸). این عصبیتِ محمد گل خان را محمد هاشم خان نیز ادامه داد؛ تا اندازهیی که برای یک دوره کتابهای درسی فقط به پشتو چاپ شد و زبان پارسی دری از کتابهای درسی و موسسات تعلیمی حذف شد اما بنا به کمبود منابع بشری یعنی نبود معلمی که به این زبان تدریس کند و اکثریت بودن پارسیزبانان کشور، این اقدام نتیجه نداد. تا اینکه در لویه جرگۀ ۱۳۴۳ تلاش صورت گرفت که در قانون تنها زبان پشتو، زبان رسمی دولت باشد اما این اقدام مورد اعتراض تعدادی از اعضای جرگه قرار گرفت، در نتیجه زبان پشتو و پارسی دری هر دو رسمی و پذیرفته شد اما با این جنجال که فارسی زبانی جدا است و دری نیز زبانی جدا. بنابراین در این قانون زبان پارسی دری را جدا از پارسی دانسته، به نام دری ثبت کردند؛ درحالیکه نام این زبان، پارسی دری است و پارسی دری نام مکملِ یک زبان است که بیشتر از هزار سال زبان رسمیِ حکومتهای خراسان و زبان اقوام ساکن در خراسان و منطقه بوده است و هزارها کتاب به این زبان نوشته شده و دارای کتابت و نوشتار واحد است. با اینهم، تحریکات تعصببرانگیز زبانی پایان نیافت، حتا یادگیری اجباری زبان پشتو در فرمان سال ۱۳۱۵ از طرف دولت صادر شد:
«… امر بدهید که مأمورین لشکری و کشوری مربوط خود را مکلف نمایند که در مدت سه سال لسان افغانی را آموخته و در محاوره و کتابت مورد استفاده قرار بدهند…» (فضایلی، ۱۳۸۳: ۱۷۲)
با اینهمه اقدامات تعصببرانگیز، جالب این بود که خاندان سلطنتی، ظاهرشاه و حتا داوود خان پشتو را نمیدانستند و به پارسی دری مینوشتند و صحبت میکردند.
Comments are closed.