احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:فرهاد مجیدی، عضو مجلس نمایندهگان افغانستان/ دوشنبه 24 عقرب 1395 - ۲۳ عقرب ۱۳۹۵
پیروزی دونالد ترامپ میلیاردر معروفِ امریکایی در انتخابات سال ۲۰۱۶ این کشور جهـان را تکان داد. خبرگزاریها و رسانههای جهان که لحظه به لحظه اتفاقهای انتخاباتِ امریکا را بهصورتِ مستقیم گزارش میکردند، نسبت به پیروزی ترامپ بهت و حیرتی را که دچارِ آن شده بودند، پنهان نکردند. تحلیلگران و سیاستمدارانِ جهان نیز که در رسانههای جهان صحبت میکردند، پدیدۀ ترامپ را بر کرسی ریاستجمهوری امریکا به عنوان بزرگترین قدرت نظامی و اقتصادی جهان، شگفتآور دانستند.
دونالد ترامپِ جمهوریخواه به تاریخ ۲۰ جنوری ۲۰۱۷ رسماً قدرت را از بارک اوبامایِ دموکرات که برای دو دوره امریکا را رهبری کرد، تحویل میگیرد. این روز را باید جهان به عنوان نقطۀ عطف در تاریخِ خود همیشه به یاد داشته باشد. به نظر من، افول و زوالِ امریکا از همین روز وارد شمارش معکوسِ خود خواهد شد.
شمارش معکوس در تاریخِ سیاسیِ کشورها، روندی زمانبر و طولانی است که از جایی آغاز مییابد و در جایِ دیگر پایان میپذیرد. شمارش معکوسِ زوال امریکا نیز از ۲۰ جنوری آغاز میشود، هرچند که بحران افول امریکا از دههها قبل آغاز شده بود ولی در این روز به نقطۀ اوجِ خود میرسد. برای این استدلال، من دلایلِ معینی را در اختیار دارم که بر اساسِ آن میخواهم فرضیۀ خود را بنا کنم.
تاریخ جهان نشان داده که قدرتهای بزرگ زمانی آغاز مییابند و زمانی پایان میپذیرند. هیچ قدرتی در جهان عمرِ جاودانه نداشته است. زمانی در قرن بیستم، زوال دولتی چون اتحاد جماهیر شوروی با اقمار و متحدانِ فراوان غیرقابل تصور مینمود، ولی دیدیم که این اتفاق در سالهای پایانیِ همان قرن محقق شد، درحالیکه یک دهه پیش از آن کمتر کسی در جهان باور میکرد که روزی اتحاد شوروی از صحنۀ سیاست جهانی ناپدید شود. قدرتهای بزرگِ دیگر نیز سرنوشتی غیر از این نداشته اند. تاریخ پُر است از روایت افولِ قدرتهای بزرگ.
امپراتوریهای بزرگ زمانی که سر برآورده اند، همه این توهم را با خود ایجاد کرده اند که قدرتهای شکستناپذیر و غیرقابلِ زوال اند. بسیاری از قدرتها و امپراتوریهای بزرگ در جهان قدیم، چهرۀ مقدس از خود نشان میدادند تا بر پایۀ آن، عدم زوالِ خود را توجیه کننـد. ماکس وبر جامعهشناس معروف آلمانی، از سه نوع مشروعیت قدرتِ سیاسی سخن میگوید. این سه نوع مشروعیت عبارت اند از: مشروعیت سنتی که اساسِ آن بر وراثت گذاشته شده؛ مشروعیت کاریزمایی که اساس آن بر سرسپردهگی و قداست افراد بنا یافته؛ و مشروعیت عقلانی که برآمده از هنجارهای قانونی است. در تمام این سه نوع مشروعیت، تلاش میشود که پایداری قدرتِ سیاسی توجیه شود و امری زوالناپذیر به شمار رود.
دولتها و قدرتهای مدرن نیز با آنکه دیگر بر اساس نظریۀ امر الهی قدرت شکل نمیگیرند ولی دوام و زوالناپذیریِ خود را به گونههای دیگری توجیه میکنند. آدولف هیتلر که این روزها ترامپ را به دلیل سخنرانیهای تند و تیزش با او مقایسه میکنند، قدرت رایشِ سوم را فناناپذیر میخواند و باور داشت که هرگز جهان شاهد زوالِ آن نخواهد بود. به باور من، امریکا با آمدن ترامپ به قدرت سیاسی، به نقطۀ فورانِ خود وارد میشود و از همین نقطه رو به سراشیب برگشـت و افول خواهد گذاشت.
دونالد ترامپ به عنوان پدیدۀ زوال باید نگریسته شود و نه تداوم و بقای یک قدرتِ بزرگِ جهانی که برای نزدیک به یک قرن بر جهان استیلا داشته است. روزی که قدرت شوروی در جهان رو به افول گذاشت، نظریهپردازان دوآتشۀ لیبرالدموکراسی با استفاده از آموزههای هگل، پایان تاریخ را اعلام کردند. اعلام پایان تاریخ به وسیلۀ آنها، همان نظریۀ جاودانۀ قدرت سیاسی را به یاد میآورد که دیگر هیچ نیرویی در برابر آن توانایی ایستادهگی را نخواهد داشت. ولی کمتر از یک دهه پس از سقوط رژیمهای کمونیستی در جهان، شاهد بودیم که چالشهای سرمایهداری و نماد بزرگ آن یعنی امریکا بروز یافتند.
امریکا قدرت اقتصادیِ خود را بهزودی در برابرِ رقبای چینی و هنـدیِ خود از دست خواهد داد. پدیدۀ ترامپ تلاش خواهد کرد که نسبت به این دگرگونی که در حال اتفاق افتادن است، جانسختی نشان دهد؛ ولی کی توانسته که در برابر سیر تاریخ دوام آورد.
قدرت اقتصادیِ امریکا از چند دهه پیش در حالِ افول بوده و بدون شک این افول در زمان ترامپ بهجای آنکه کاهش پذیرد، با سیاستهایی که او برای جلوگیری از انتقال قدرت اقتصادیِ این کشور به کشورهایی نظیر چین و هند اتخاذ کرده، شتاب بیشتر خواهد پذیرفت. امریکا از چند دهه به اینسو به دنبال بازارهای ارزانِ کار در کشورهایی مثل چین و هند، بخش بزرگی از معاملات اقتصادیِ خود را به این کشورها انتقال داده است و جلوگیری از این روند، به معنای مرگِ زودهنگام خواهد بود.
توماس ال فریدمن نویسنده و روزنامهنگارِ امریکایی کتابی دارد به نام “جهان مسطح است” که عمدتاً به پدیدۀ جهانی شدن و تأثیرات آن بر اقتصاد امریکا میپردازد. آقای فریدمن معتقد است که پدیدۀ جهانی شدنِ اقتصاد را نمیتوان نادیده گرفت و یا آن را برگشتاند، بل باید با آن کنـار آمد. آقای فریدمن در این کتاب میگوید: “نگرانی از تأثیرات ویرانگر جهانی شدن، مشروع و حایز اهمیت است. اما چشم پوشیدن بر قدرت آن در توانمندسازی انسانها و غنیسازی گنجینۀ فرهنگی ما نیز به مفهوم دست شستن از تاثیرات بالقوه مثبتِ آن است. تأکیدم این است که این پدیده، برخلاف آنچه منتقدان جهانی شدن باور دارند، همیشه نابودکنندۀ فرهنگ نیست. قانون جهانی شدن خیلی ساده است: اگر همۀ وجوه آن را خوب بدانید، یا همۀ وجوه آن را بد بدانید، نخواهید توانست آن را محقق سازید. جهانی شدن همۀ قابلیتهای توانمندسازی و ناتوانسازی، همگونسازی و ویژهسازی، یا مردمسالاری و فردسالاری را در بطن خود دارد.”
اما ترامپ که جوانب ویرانگرِ آن را دیده و میخواهد که برای برگشتِ دوبارۀ کارگرانِ امریکایی به بازار کار، دست به اقدامهای بازدارنده بزند، عملاً خود را در برابر موجِ تکاملِ جهان قرار میدهد.
ترامپ در خوشبینانهترین قضاوت، یک شرکتدار است که با وجود چند بار ورشکسته شدن، حداقل خود را توانسته تا هنوز سرپا نگه دارد و حالا با همین دیدِ کوچک میخواهد وارد کاخ سفید امریکا شود و اقتصاد کلانِ این کشور را مدیریت کنـد. از جانب دیگر، در عرصۀ سیاسی نیز امریکا دیگر آن کشورِ قدرتمند سیاسی نیست که بتواند الگویی برای کُلِ جهان محسوب شود. بسیاری از کشورهای اروپای شمالی، دولتهای موفقتری نسبت به امریکا دارند که میتوانند جایگزینهای مناسبی برای امریکا به شمار روند.
Comments are closed.