عـروسـک؛ به‌مثـابۀ ابژۀ فرهـنگی

گزارشگر:مرتضی ارشاد / چهار شنبه 1 جدی 1395 - ۳۰ قوس ۱۳۹۵

بخش نخست/

mandegar-3تمدن انسانی، دستاوردهای فروانی را برای زنده‌گی اجتماعی به همراه آورده است که در تمامی شوون زندگیِ انسان قابل بررسی و مشاهده است. این دستاوردها در بعضی از جهات به مسایل و حوزه‌های حساس می‌پردازند، مانند: حوزه های صنعت و هنر و اندیشه و…؛ اما قسمتی از این دستاوردها نیز به مسایل حاشیه‌یی تمدنی اختصاص می‌یابند که با وجود حساسیت کمتر، ولی از اهمیت والایی برخوردار هستند.
سامانِ بازی در معنای عام و عروسک در معنای خاص نیز از این قاعده مستثنا نیستند و از دستاوردهای فرهنگی ـ هنری بشر محاسبه می‌شوند که از دوران باستان تا به حال به دست انسان ساخته می‌شود. مطلب حاضر با نگرشی انسان‌شناختی سعی دارد تا با بررسی مفهوم عروسک و فلسفۀ ایجاد آن، این ابژۀ فرهنگی را با نگاهی تاریخی سنجیده و به ابعاد فلسفۀ وجودی و روش نشانه‌شناسی آن نیز روی آورد.
عروسک از دیرباز کارکردی تمثیلی داشته که برای سرگرمی در اختیار کودک قرار می‌گرفته و با انتقال پیام خوبش در غالب برانگیختن احساس او، باعث شکل‌گیری تصویری از جهان پیرامون برای کودک می‌شده است.

چندگانه‌گی تصور از جهان برای انسان
بدیهی است که به‌صورت کلی، هر انسانی با توجه به جهان‌بینی و موقعیت فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی خویش، تصوری خاص را از جهان پیرامونیِ خویش درک می‌کند. حال اگر به این ویژه‌گی صفت‌های مردانه‌گی و زنانه‌گی، بزرگسالی و کودکی و یا دختر و پسر را بیافزاییم، تفاوت‌ها در بینشی که انسان در معرفت نسبت به تصور خویش از جهان دارد نیز تأثیر گذاشته و آن را هم وسیع‌تر کرده و هم خاص‌تر می‌کند.
در این میان تفاوتی که بین تصور به‌وجود آمده از جهان بزرگ‌سالی و خردسالی ایجاد می‌شود، حایز اهمیت بوده و درکِ آن گامی موثر در شناخت جایگاه این دو بینش در زنده‌گی انسان خواهد داشت. دنیای کودک با شناختی منحصر به خویش، جهان پیرامون را به‌صورت مقطعی می‌شناسد و تمام پدیده‌های جاری برای وی ناشناس بوده و از این‌رو تمام توجه وی را به خود جلب می‌کنند. منطق دنیای کودکی بر روی احساس تجربیِ وی از محیط استوار است که در محدوده‌یی کوچک بنا بر نیازهای محدود و اولیۀ خویش بوده و وابسته‌گی کمی نیز به آن دارد. دنیای کودک دنیای تفکر نیست، بلکه دنیای تجربه است که تنها دلیل آن نیز در پی کسب لذت برای کودک خواهد بود. در بیان کلی، کودک نگاهی انعطاف‌پذیر را به محیط پیرامونی خویش داراست که اصالت هستی را بنا بر واقعیتِ بیرونی قرار داده و بنا بر روحیۀ بی‌آلایش کودکی که سرشت واحد تمام آنان است؛ دنیایی حساس و لطیف را برای خود رقم می‌زند. اما در طرف مقابل، دنیای بزرگ‌سالی قرار دارد که با ایجاد تفاوت‌هایی اساسی، خود را از دنیای کودک متمایز می‌کند؛ دنیای بزرگ‌سال بر اساس بینش کل‌نگری و جزءنگری او در یک رابطۀ دیالکتیکی معنا می‌یابد که وی را ملزم می‌کند تا قدرت شناختِ خویش را از محیط پیرامون فراتر برده و حتا محیط‌هایی را که بنا بر محدودیت زمانی و مکانی قادر به تجربه نیست، با حس تعقل درک نماید. منطق دنیای بزرگ‌سال بر روی خردگرایی واقع شده و برای تمامی هستی خویش، قاعده‌یی مسلم تصور می‌کند که اگر افراد از آن تخطی کنند یا آن را نادیده گیرند، با مجازات‌های اجتماعی روبه‌رو می‌گردند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.