احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مرتضی ارشاد / شنبه 4 جدی 1395 - ۰۳ جدی ۱۳۹۵
بخش دوم/
در طرف مقابل، دنیای بزرگسالی قرار دارد که با ایجاد تفاوتهایی اساسی، خود را از دنیای کودک متمایز میکند؛ دنیای بزرگسال بر اساس بینش کلنگری و جزءنگری او در یک رابطۀ دیالکتیکی معنا مییابد که وی را ملزم میکند تا قدرت شناختِ خویش را از محیط پیرامون فراتر برده و حتا محیطهایی را که بنا بر محدودیت زمانی و مکانی قادر به تجربه نیست، با حس تعقل درک نماید. منطق دنیای بزرگسال بر روی خردگرایی واقع شده و برای تمامی هستی خویش، قاعدهیی مسلم تصور میکند که اگر افراد از آن تخطی کنند یا آن را نادیده گیرند، با مجازاتهای اجتماعی روبهرو میگردند. احساس به دانستن همه چیز، از انسان بزرگسال یک چهرۀ پُرنیاز میسازد که در مرحلۀ اول سعی دارد همهچیز را بشناسد و در مرحلۀ دوم میخواهد آن را به دست آورد. جهانبینی بزرگسال، اصالت هستی را بر چند پایه تصور میکند که با توجه به بحث این مطلب تنها به ذکر چند نمونه از آن بسنده میشود. اصالت هستی بر پایه منطق دیالکتیکی، اصالت بر پایۀ علوم مدرن، اصالت بر پایۀ بینش دینی و معنوی و اصالت بر پایۀ درک اومانیستی از هستی، تنها نمونهیی از این تفکرات است. در کل، دنیای بزرگسالان دنیایی متکی بر منطق غیر قابلِ انعطاف و مطلقنگر است که تمامی امور در آن با جدیت کامل در جریان است.
تفاوتها و تناقضهای میان این دو نگرش، این سوال را برای ما معین میکند که مگر این کودک با افزایش سن فیزیکی به همان بزرگسال تبدیل نمیشود؟! پس این ویژهگیهای دوران خُردسالی چه میشوند؟
در پاسخ به این سوال با رد نظر تطوری که معتقد است خصوصیات دوران کودکی با پیوستن کودک به بزرگسالان تغییر ماهیت داده و با تحول در سیر بینشی او به همان خصوصیات دنیای بزرگسالان تبدیل میشود، باید گفت که اعتقاد به این گزاره مانند این است که ما بگوییم در درک ما از زیبایی، یک پدیدۀ زشت با تغییر زاویۀ دیدِ ما به یک پدیدۀ زیبا مبدل میشود.
اعتقاد گذار از دنیای کودکان به دنیای بزرگسالان آن هنگام معنا مییابد که تشابهاتِ این دو تصور بسیار بیشتر از وضعیت موجودشان باشد. نگارنده معتقد است تصور ما از دنیای کودک و بزرگسال، منوط به نوع بینش ایشان است. کودک با نگاه خویش به محیط بنا بر روحیه و شخصیت فرهنگیِ خود که هنوز توسط عقاید و اندیشۀ بزرگسالان شکل نگرفته، تنها به جلوۀ بیرونی واقعیت دست یافته و به رفع نیازهای اساسی خویش اقدام مینماید، در حالی که بزرگسال که در واقع همان کودک است و تنها کودکی خویش را از یاد برده، تحت تأثیر فرهنگی که در آن زندهگی میکرده و با توجه به پایگاه خانواده، مدرسه و جامعه، شخصیت اجتماعیاش شکل گرفته و با آموزشهایی که هر روزه در جامعه بهصورت آگاهانه و ناآگاهانه میبیند، در جریان جامعهپذیری اجتماع واقع شده که به بازتولید اجتماعی تصور بزرگسالی منجر میشود.
با توجه به این نکته که این دو دنیا تا حدودی برای یکدیگر غیر قابل فهم هستند و اهمیتِ این مطلب که این دو دنیا بهصورت موازی در کنار یکدیگر وجود و جریان دارند، میبایست برای ارتباط متقابل میان بزرگسالان و کودکان یک جریان ایجاد شود که این دو دنیا را هم برای یکدیگر ملموس جلوه داده و هم پل ارتباطی ایشان با یکدیگر و با جهان بیرونی باشد.
Comments are closed.