امام ابوحنیفه در هالۀ دشمنان و هوادارانِ متعصب

گزارشگر:شنبه 11جدی 1395 - ۱۰ جدی ۱۳۹۵

بخش دوم/

mandegar-3نویسنده: اسعد نجّار /
برگردان: مهــران موحد/
…اما این طعن و لعن‌ها به سه دسته تقسیم می‌شوند: عده‌یی به جهتِ مسایلی که مربوط به عقاید و کلام می‌شود بر وی طعن روا داشته‌اند، گروهی دیگر در روایت و حافظۀ آشفته و ضعیفش انتقاد کرده‌اند و جماعتی دیگر او را به این جهت مطعون ساخته‌اند که به رأی و عقل در برابر احادیثِ صحیح استناد کرده است.» طبعاً گروه نخست، ابوحنیفه را کافر دانسته‌اند چرا که در اصول و عقاید، مرتکب اشتباه و انحراف شده است. اما آنانی که ضعف در روایت‌گری و آشفته‌‌گی حافظه‌اش را دستمایه قرار داده‌اند، اگرچه ایمانش را مخدوش دانسته‌اند اما از مرتبۀ ایمان بیرونش نبرده‌اند. اما گروه سوم، او را منحرف از دین و بدعت‌گذار شماریده‌اند، اگرچه حکم به کفرش نکرده‌اند. «اتهام بدعت‌گذاری» اگرچه از «تجریح» بالاتر است اما به درجۀ تکفیر نمی‌رسد.
طبیعی است که در برابر این موضع‌گیری‌های تند و گزنده برضد ابوحنیفه، پیروان متأخرترِ او در دفاع از وی به مصافِ مخالفانش رفته‌اند و به شیوه‌یی مبالغه‌آمیز و تعصب‌آلود کوشیده‌اند به طعن‌ها و عیب‌جویی‌های تندوتیزِ مخالفان پاسخ بدهند. کتاب‌هایی که در باب مناقبِ ابوحنیفه فراهم آمده، به‌روشنی این تلاش‌های واکنشی را نمایان می‌کند. مثلاً موفق مکّی چنین روایت می‌کند: «ابوحنیفه در خواب دید که گویا گور پیامبر خدا را نبش می‌کند و استخوان‌هایش بر سینه‌اش گرد می‌آورد. دیدن این خواب، وحشت‌زده‌اش ساخت. از همین رو، به بصره سفر کرد و از ابن سیرین، خواب‌گزار نامدار، دربارۀ تعبیر این خواب پرسید. ابن سیرین گفت: صاحب این رویا تو نیستی، ابوحنیفه است. او گفت: من همان ابوحنیفه‌ام. ابن سیرین گفت: پشتت را برهنه کن. وقتی پشتش را برهنه کرد، ابن سیرین متوجه شد که در میان دو شانه‌اش خالی وجود دارد. ابن سیرین خطاب به او گفت: تو همان ابوحنیفه‌یی هستی که حضرت رسول درباره‌اش فرموده: “در امت من، مردی به دنیا خواهد آمد که ابوحنیفه نام دارد و در میان دو شانه‌اش خالی است، خداوند سنت (آثار دین) را به دستانِ او زنده می‌گرداند.”»
این روایت را به شیوه‌ها و عبارت‌های گونه‌گون، کتاب‌های مناقب نقل کرده‌اند. روشن ‌است که این قبیل روایت‌ها برساختۀ پیروان متعصبِ امام ابوحنیفه است. آنان بدین‌گونه خواسته‌اند تعصبِ خود به امام‌شان را تیوریزه کنند و توجیه دینی برای این تعصب دست‌وپا نمایند. به همین جهت، علی بن سلطان القاری (او اگرچه حنفی‌مذهب است اما در نقل مناقب ابوحنیفه در قیاس به سایرین معتدل‌تر و کم‌تعصب‌تر است) این قبیل روایت‌ها را ساخته‌گی و مجعول می‌داند. او می‌گوید: «روایتی که از پیامبر اسلام نقل شده که گویا ایشان فرموده “ابوحنیفه چراغ امت من است” به اتفاق همۀ محدثان، ساخته‌گی و موضوع است.» از آن بالاتر، علی قاری همۀ احادیثی را که از پیامبر اسلام روایت شده و نام‌های افرادی که پس از ایشان به دنیا آمده‌اند را به‌صورت ویژه ذکر کرده‌اند، رد می‌کند. او می‌نویسد: «از جملۀ این قبیل روایت‌ها روایت‌هایی‌ست که دروغ‌پردازان در مناقب ابی حنیفه و شافعی با ذکر نام این دو فقیه برساخته‌اند یا احادیثی که واضعان حدیث در نکوهشِ آن‌ها جعل کرده‌اند.»
تقی‌الدین غزی، یکی از علمای حنفی‌مذهب، شیوۀ دیگری را در دفاع از امام مذهبش در برابر روایت‌هایی که متضمنِ ناسزاگویی برضد امام مذهب است، در پیش گرفته است. او برضد این روایت‌ها روایت‌هایی را نقل می‌کند که متضمن ستایش از ابوحنیفه است و محتوای روایت‌های مخالف را نقض می‌کند. مثلاً او ادعا کرده که ابوحنیفه کسی را که به مخلوق بودنِ قرآن باور داشته باشد، بدعت‌گذار می‌شمارد و اِعمال بایکوت اجتماعی بر وی را واجب می‌داند. غزی این ادعا را در پاسخ به ادعای مشهوری طرح می‌کند مبنی بر این‌که امام ابوحنیفه باور به مخلوق بودن قرآن داشته است. نیز تقی‌الدین غزی در برابر انتقادهایی که در مورد ابوحنیفه مطرح می‌شود، دایر بر این‌که او با احادیث مخالفت می‌ورزیده و به کار بستن رأی و عقل اشتیاق فراوان داشته، موضع‌گیری کرده و همۀ این انتقادها را ـ به زعم خودش ـ بی‌بنیاد و سست‌مایه تلقی کرده است.
قابل توجه این‌که جریان دفاع از ابوحنیفه در کتاب‌ها و پژوهش‌هایی که در دورۀ معاصر نوشته شده نیز به‌صورت روشن مشاهده می‌شود. محمد زاهد کوثری کتابی تألیف کرده به عنوان «تأنیب الخطیب علی ما ساقه فی ترجمه ابی حنیفه من الاکاذیب». نشانه‌هایی از تعصب در دفاع از ابوحنیفه در جاهایی از این کتاب دیده می‌شود. مؤلف همۀ توش و توانش را به‌کار بسته تا خبرهایی که برضد ابی حنیفه نقل شده را نقض و رد کند و در این راه، گاهی از پارادوکسیکال بودنِ محتوای این روایت‌ها و زمانی هم از ضعف سندهای آن‌ها در نقض آن‌ها بهره گرفته است. طرفه آن‌که، کوثری در کتاب مزبور به‌تأکید این نکته را متذکر می‌شود که حدیث ذیل از نظر سند صحیح و ثقه است: «در امت من مردی خواهد آمد که نامش نعمان است، او چراغ امت من است.» این در حالی‌ست که بسیاری از محدثان، از جمله علی قاری حنفی‌مذهب، این روایت را برساخته و مجعول می‌دانند.
اگرچه محمد ابوزهره کوشیده تا حد زیادی جانب بی‌طرفی را در مقام شرح و بازگویی شخصیت و افکار ابوحنیفه رعایت کند، اما او نیز در موارد بسیاری نتوانسته روحیۀ ستایش و دفاع از ابوحنیفه را از خود بروز ندهد. دلیلش هم این ‌است که ابوزهره قصد آن داشته که از ابوحنیفه الگویی بی‌عیب‌ونقص و بی‌شائبه ترسیم کند. ابوزهره می‌نویسد: «ابوحنیفه همانند صدیقان و شهیدان وفات یافت… مردن برای این ضمیرِ آگاه و وجدانِ معنوی و این قلبِ نیرومند و این خرد توانا، مایۀ آسایش و راحتی بود.» سپس یاد‌آور می‌شود که همۀ اهالی بغداد در تشییع جنازه‌اش شرکت ورزیدند و شمار کسانی که نماز جنازه‌اش را برگزار کردند، به ۵۰ هزار نفر می‌رسید. ابوزهره این ادعاها را مطرح می‌کند اما منابعی را که این ادعاها را از آن‌ها برگرفته، ذکر نمی‌کند و نیز به روایت‌های دیگری اشارت نمی‌کند مشعر بر این‌که در مراسم تشییع جنازۀ ابوحنیفه هیچ‌کسی حضور نداشت یا شمار اندکی از مردم حضور داشتند.
هاله‌یی که پیرامون شخصیت ابوحنیفه به‌دستِ پیروان و مخالفانِ وی ـ به‌صورت مساویانه ـ ایجاد شده، باعث شده که برای شمار قابل ملاحظه‌یی از پیشینیان، ابوحنیفه به شخصیتی مرجع تبدیل شود که محض انتساب به او، مایۀ شرف و اعتبار می‌شود و برای منتسبین ایجاد مشروعیت می‌کند. ماتریدیه، خود را امتداد طبیعی گفتارهای کلامیِ امام ابوحنیفه می‌شمارند و عبدالقاهر بغدادی وی را پیشوایی از پیشوایانِ اهل سنّت و جماعت به حساب می‌آورد. هجویری هم او را پیشوایی از پیشوایان مکتب تصوف تلقی می‌کند، چنان‌که می‌گوید: «از جملۀ پیشوایان تصوف، یکی امام دانشمند و مقتدای خلق و مایۀ آبروی فقیهان و عزت عالمان، ابوحنیفه نعمان بن ثابت خزّار – رضی‌الله عنه-. در عبادت‌ها و ریاضت‌های صوفیانه شأنِ والایی داشت و جایگاه ارجمندی در اصول طریقت کمایی کرده بود.»

جایگاه «رأی» در گفتار ابوحنیفه
از سال‌های پایانی سدۀ نخست هـ. ق، میان اصحاب رأی در عراق و اصحاب حدیث در مدینه کشمکش و اختلافِ تندی رونما گردیده است. روشن است که ریشۀ این اختلاف، ناشی از اختلاف در شیوۀ استنباط احکام دین می‌شود. عوامل سیاسی و اجتماعی و اقتصادیِ متعددی که تمدن اسلامی را از آغاز خلافت امویان تحت تأثیر قرار داده بود، زمینه را به‌صورت طبیعی برای بروز این اختلاف‌ها فراهم کرده بود. در این دوره، سرزمین حجاز و به ویژه شهر مدینه از اتفاق‌ها و تحولات تازه به تازه‌یی که در شام و عراق و فارس روی می‌داد، دور بودند. بی‌گمان، به حاشیه بردن سرزمین حجاز و به‌ویژه شهر مدینه، یکی از نقشه‌های مهمِ طرح‌ریزی شده از سوی معاویه بن ابی‌سفیان و دیگر خلفای اموی بود که باعث ایجاد استقرار و ثبات در درون مدینه شد و فقیهان این شهر را مجبور نساخت که به فراتر از «نص» متوسل شوند و آن را منبع اصلی برای استنباط احکام ساختند، خاصه آن‌که قرآن و سنّت در آن زمان می‌توانستند به‌خوبی به واقعات و حوادثی که در آن منطقه روی می‌داد و به ظهور می‌پیوست، پاسخ عرضه کنند.
اما در این‌جا در عراق و در نزدیک بلاد ماوراءالنهر، مسأله یک‌سره متفاوت بود. در این دوره، این منطقه گواه اغتشاشات و نا‌آرامی‌های سیاسی بود که گاهی به مخالفتِ منفی با حکومت اموی خلاصه می‌شد و زمانی هم منجر به قیام مسلحانه می‌گردید. افزون بر آن، این سامان شاهد اختلاف‌ها و چند‌پارچه‌گی‌های شدیدی در حوزۀ فکر و اندیشه میان جریان‌های مختلف بود که آرمان‌های متفاوتی را دنبال می‌کردند. از همۀ این‌ها گذشته، مناطق عراق و فارس و ماوراءالنهر شاهد اوضاع اجتماعیِ دگرسانی بود که زمینه را برای طرح پرسش‌های بی‌شماری فراهم کرد و این پرسش‌های بی‌شمار بر تنورِ اختلاف‌های اندیشه‌گی می‌دمید. فقیهان و محدثان و متکلمان در این منطقه مجبور بودند پاسخ‌هایی برای این پرسش‌ها جست‌وجو کنند. یکی از بارزترین و نامدارترین کسانی که در طول زنده‌گی علمی‌اش تلاش ورزید به نیازمندی‌های جامعه و عصر خودش پاسخ‌های درخور ارایه کند، ابوحنیفه بود. او علاوه بر این‌که فقیه بود، نظریه‌پرداز در عرصۀ کلام هم بود و ریشۀ ایرانی هم داشت و ناگزیر بود برای مشکلاتی که مردمان هم‌نژادش با آن‌ها دست‌وپنجه نرم می‌کردند، راه‌حل‌هایی پیدا کند.
بسیاری از پرسش‌هایی که تحولات و پیچیده‌گی‌های اجتماعی مخصوص جامعۀ ایرانِ آن‌زمان تولید کرده بود، طبیعتاً نمی‌توانستند پاسخ‌هایی در قرآن و سنت بیابند چرا که این پرسش‌ها و مشکلات در دورۀ حضرت رسول اکرم اساساً قابل بحث نبودند و بلاموضوع بودند. روی این حساب، طبیعی‌ترین اتفاق این بود که باب اجتهاد – به ویژه اجتهاد فقهی – گشوده شود. اما این‌جا این پرسش مطرح می‌شود که اجتهاد به چه شکل و شیوه‌یی صورت خواهد گرفت؟
در آن هنگام، همۀ انواع اجتهاد را «رأی» می‌نامیدند و امام ابوحنیفه را سردستۀ فقیهانی می‌شمردند که این شیوه را در استنباط احکام در پیش گرفته‌اند (اصحاب رأی). شهرستانی دربارۀ «اصحاب رأی» این‌گونه می‌نویسد: «اصحاب رأی، اهل عراق و از یاران ابوحنیفه، نعمان بن ثابت اند. علت نام‌گذاری آن‌ها به این نام این‌است که توجه فوق‌العاده به قیاس و معانی استنباط شده از احکام شرع از خود نشان می‌دادند و حوادث و وقایع را بر آن‌ها بنیاد می‌گذاشتند و حتا در بسا موارد، قیاس جلی را بر خبر واحد ترجیح می‌نهادند.» در بیشتر منابع، رأی را مرادف قیاس تلقی کرده‌اند. کمتر مؤلفی‌ست که از ابوحنیفه سخن بزند مگر این‌که از اهل قیاس بودنش یاد می‌کند. برای نمونه، یاقوت حموی از زبان فضل شعرانی چنین نقل می‌کند: «سفیان ثوری پیشوا در حدیث بود و ابوحنیفه پیشوا در قیاس و کسائی پیشوا در قرآن.»
طرف‌دار رأی و قیاس بودنِ ابوحنیفه به دو صورتِ کاملاً متفاوت در تاریخ تفسیر و تعبیر شده است:
– مخالفان ابوحنیفه گرایش وی به قیاس را به مثابۀ بدعت‌گذاری در دین تلقی کردند و او را متهم به مخالفت با حدیث نمودند و بدین‌گونه به زعم خودشان در شایسته‌گی‌اش در زمینۀ فقه و اجتهاد تشکیک روا داشتند. پاره‌یی از علمای متأخرین احناف هم تا می‌توانستند کوشیدند نشان دهند که ابوحنیفه طرف‌دار قیاس نبود و مثال‌هایی را ذکر کردند که نمایان‌گر تکیۀ کاملِ ابوحنیفه به حدیث و بی‌اعتنایی‌اش به قیاس است. اگر موضع‌گیری‌هایی که نمایان‌گر دشمنی با قیاس است را در چارچوب زمانیِ آن مد نظر قرار دهیم، موضع‌گیری‌های طبیعی به نظر می‌رسند. دوره‌یی که فقیه مزبور در آن می‌زیست، اکثریت عالمان دین به این نظر بودند که نیازی به قیاس نیست و باید تنها به حدیث و اثر تمسک کرد. اگرچه این را هم می‌دانیم که پس از وفات ابوحنیفه، قیاس به یکی از بنیادهای فقه تبدیل شد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.