احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:غلامرسول قرلق/ شنبه 25 جدی 1395 - ۲۴ جدی ۱۳۹۵
با سقوط رژیم دکتر نجیب، آخرین رییسجمهوری وابسته به اتحاد جماهیر شوروی ـ که همگام با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و آزادی کشورهای اروپای شرقی و بعداً آسیای میانه و سایر کشورهای بلاکِ شرق همراه بود ـ مجاهدین بهصورتِ نامنظم و بدون هماهنگیِ قبلی و آمادهگی برای ایجاد یک رژیم قدرتمند بهجای رژیم از بین رفته، وارد شهرهای بزرگ و از جمله پایتخت کشور گردیدند.
از یکسو رژیم در آخرین سالهای حیاتِ خود دست به ایجاد تشکیلاتِ ملیشیایی قومی در کنار تشکیلاتِ نظامی زده بود و از سوی دیگر، دو کشور میزبانِ مهاجرین و مجاهدین (ایران و پاکستان) بهویژه پاکستان، نگذاشته بودند که مجاهدین تحت فرماندۀ واحد درآمده و سرنوشت سیاسی، اداری و نظامیِ خویش را پایهگذاری کنند و از طرف سومی، ایالات متحدۀ امریکا رقیبِ سرسختش (اتحاد جماهیر شوروی) را توسط مجاهدین از پای درآورده بود و دیگر نیازی به تنظیم و ترتیب صفوفِ آنان نداشت؛ از اینرو آنان را به حالتِ خود واگذاشته و اگر ضرورتی هم پیدا میشد، از عینکِ پاکستان به رفع آن میپرداخت و کشورهای مقتدرِ دیگر نیز به تبعیت از آن رفتار داشتند.
در چنین فضای ناخوشایندی، هرکسی بر بخشی از کشور استیلا یافت و همۀ هستوبودِ کشور را به باد فنا داد. در این میان، شهید احمدشاه مسعود، وزیر دفاع دولت اسلامی نوبنیاد به رهبری شهید ربانی، وظیفۀ دفاع از پایتخت و دیگر شهرهای تحتِ قیمومیتِ دولت را برعهده داشت و چون ارتش و نظام عسکری از بین رفته بود، او ناگزیر بود که از طریق ایجاد تشکیلات ملیشه، نظام امور را تنظیم کند که تا حدودی این کار غیرممکن مینمود.
در فضای ملیشهسازی، افراد، احزاب و جبهاتِ مختلف میکوشیدند تا در چوکات وزارت دفاع تشکیلاتی داشته باشند و از این طریق، در پهلوی همکاری با نظام حاکم، قدرتِ خود را حفظ و زراندوزی کنند که داستان درازی دارد.
از میان این افراد و جهات، یکی هم ما باشندهگان ولسوالی شیخعلیِ ولایت پروان بودیم که بهنوعی با نظامِ جدید سروکار داشته و دنبال تشکیلات نظامی میگشتیم. پس از سرگردانیهای فراوان، در یکی از روزهای تابستانِ سال ۱۳۷۴، من و انجنیر صاحب عبدالنسیم ـ فعلاً مدیر اجرایی ولسوالی شیخعلی ـ محترم فرمانده لنگرخان، فرماندۀ امنیۀ اسبق ولسوالی، محترم مولوی صاحب خانجان، سابق معاون نمایندهگی ولایتی جمعیت در پشاور، محترم ضابط صاحب عبدالامیر مشهور به حبیبالله خان، یکی از یاران نزدیک شهید مسعود و دو تن دیگر، خدمت شهید مسعود در منطقۀ چارمغزک سالنگِ شمالی رسیدیم و پس از صرف نانِ چاشت و ادای نماز ظهر، فرصت ملاقاتِ ما رسید. البته قبل از آن، با مسوولین دیگرِ امور ـ چون انجنیر صاحب واصل، فعلاً معاون ادارۀ محیط زیست، و جنرال جیلانی خان ـ گفتوگوهای مفصلی را انجام داده و قناعتِ آنان را فراهم کرده بودیم.
ما هریک به نوبۀ خود، لاف و پتاقِ خود را زدیم و از داشتهها و توانمندیهای خود نیز حرفهایی بیان کردیم (داشتهها و توانمندیهای خیالی و مبالغهآمیز). او بهدقت میشنید و برای ما فرصت داد که آنچه در دل داریم، خدمتش بازگو کنیم.
در ختم صحبتهای ما درحالی که شانهاش را قدری بالا انداخت، گفت: “او شیخعلیگیها! من شما را نسبت به خودتان خوبتر میشناسم و میدانم چه تعداد پرسونل و چه توانمندیهایی در اختیار دارید؟ ما در دولت اسلامی فیصله کردهایم که برای هر ولسوالیِ درجهاولی که مکمل با دولت ایستادهگی داشته باشد، یک غند مستقل منظور کنیم. اولاً، ولسوالی شما درجهاول نیست. ثانیاً، شما کُل مردم شیخعلی نیستید. بالاتر از پنجاه درصد باشندهگان شیخ علی را اهل تشیع و کمتر از ۵۰ درصدِ آن را شما اهل تسنن تشکیل میدهید. ثالثاً، غند مستقلِ شیخعلی را آقای حسین انوری نظر به ملحوظات سیاسی قبلاً برده است.”
این سخنان بهجایِ او دل از دل خانۀ ما کنده بود و گمان کردیم که نظر به دلایل موجهی که دارد، دیگر برای ما تشکیلی منظور نخواهد
کرد.
اما با متانت و گشادهرویی، به حرفهایش چنین ادامه داد: “با وجود همۀ این معاذیر، من برای شما هم غند مستقل را میدهم؛ زیرا شما یک اقلیت در آنجا قرار دارید که از سه طرف محاصره بوده و فقط از یک طرف راه فرار دارید. دنبال حزب، جمعیت و اتحاد نباشید. با هم همدلی و همدستی کنید تا از گزند حوادث نجات یابید. من برای شما سلاح و مهمات نیز میدهم تا از آن در حفظ و بقایِ خود استفاده کنید. من در جنگها از شما کمک نیروی بشری نمیخواهم.”
این سخنان که گویی از ژرفای قلبِ ما گفته میشد، عملی شـد. با منظوری غند مستقل، چهار چین تانک نیز برای شیخعلی منظور فرمود.
یکی از حاضران مجلسِ ما پیشنهاد کرد تا کندک انجنیر ضمیر رزمیوش، سابق فرماندهِ حزب اسلامی در شیخعلی را که قبلاً فعال بود، در غند مستقل فعلی مدغم کند، آمر صاحب پاسخ داد: “با او [انجنیر ضمیر رزمیوش] کاری نداشته باشید، کارِ او با من است.” این عضو مجلسِ ما نمیدانست که انجنیر ضمیر رزمیوش، قبلاً با جمعیت تعهد کرده که داستانش چنین است:
«انجنیر ضمیر رزمیوش که حالا حاجی نیز شده است، یکجا با استاد عبدالواحد قمچاقی، یکی دیگر از فرماندهان حزب اسلامی ولسوالی سیاهگردِ درۀ غوربند، رفتوآمدهای منظمی به دارالانشای جمعیت اسلامی که مقر آن در هوتل زنبق شهر کابل بود، داشت. دلیلِ این آمدوشدها، رأیزنی در مورد تعهد آنان با جمعیت از طریق مرحوم سید احمد رویین، سابق معین وزارت ترانسپورت و بعداً والی ولایت تخار و یکی از دوستان دورۀ مکتب تخنیک ثانوی و همرزمان دورۀ مبارزاتِ سیاسیِ جناب محمدضمیر رزمیوش، بود که در مراسم عروسی او در سال ۱۳۵۷ در شیخعلی نیز اشتراک ورزیده بود.
رأیزنی آنان به نتیجه رسید و پس از تأییدی استاد شهید و شهید مسعود، در یکی از روزهای گرم تابستانِ سال ۱۳۷۳ با همراهی شهید دکتور عبدالرحمن و مرحوم سیداحمد رویین ـ درحالی که استاد سید عنایتالله شاداب، منشی جمعیت و اینجانب در دفتر بودیم و چندتن دیگر در بیرون حضور داشتند ـ تشریففرما شد و پس از انجام وضو، دست بر قرآن گذاشت و با جمعیت تعهد کرد. استاد عبدالواحد با جمعیت تعهد نکرد، اما تعهد کرد که از هیچگونه همکاری و همنوایی با جمعیت دریغ نمیورزد. او سپس به حیث معاون وزارت صنایع خفیفه و مواد غذایی مقرر شد.
شهید مسعود بعداً در سفری که به ولسوالی شیخعلی جهت انجام مذاکره با عبدالکریم خلیلی، رهبر حزب وحدت در مورد گذار از حالت جنگ به حالت صلح و بعداً همسویی در مقابل یورش طالبان داشت، منزل الحاج انجنیر ضمیر رزمیوش را مأوای مناسبی برای اقامتِ خود اختیار کرد و حتا محافظینش را در خانۀ فرمانده لنگر خان گذاشته، از محافظین حاجیصاحب کار گرفت. این به معنای آن بود که مسعود در پهلوی توکل به خدا، به آقای رزمیوش اعتماد فوقالعاده داشت.
با اشغال کابل توسط نیروهای طالبان به تاریخ پنجم میزان سال ۱۳۷۵ و عقبنشینی و پراکندهگی نیروهای وابسته به دولت از شهر کابل، نیروهای طالبان در ماه دلو ۱۳۷۵ به سرکردهگی شخصی موسوم به ملا عبدالواحد که در اصل از صاحبمنصبان جناح خلق به رهبری جنرال شهنواز تنی بود، با همراهی شیرعلی دادوگ، یکتن از فرماندهان پشتونتبارِ حزب اسلامی در بامیان، به شیخعلی رسیدند. از زمان سقوط کابل به دست طالبان تا رسیدن آنان به درۀ شیخعلی، رویارویی دو طرف (مردم قرلق و کرمعلی از یکسو و نایمان و دایکلان از سوی دیگر) که شکل مذهبی را گرفته بود، به حالتِ خود باقی بود، مرز میان دو طرف همان مرز قبلی منطقۀ سادات نوی بود که دیگر خُرد و خمیر شده و به دو طرف تقسیم شده بودند.
سر دستۀ طالبان در مجلسی که در منزل الحاج انجنیر ضمیر رزمیوش دایر شده بود و در آن، همۀ سران و مسوولین اهل تسننِ منطقه تجمع کرده بودند، بدون اطلاع قبلی و با کبر و غروری که خاصۀ خودش بود، وارد شد و با استماع حالت و وضعیتِ منطقه، علاوه بر آنکه مردم را خلع سلاح نکرد، شش چین تانک دیگر نیز بر چهار چین تانک قبلی افزود و حرفش این بود که: “وقتی که مسعود بر سرِ شما غیرت کرده است، ما کمتر از او نیستیم.”
ملا عبدالواحد نیز محمد ضمیر رزمیوش را به حیث ولسوال و فرمانده محاذ شیخعلی تعیین کرد و سرنوشتِ اهل تشیعِ شیخعلی را به او سپرد.
پیشبینی شهید مسعود بعداً در ماه سرطان سال ۱۳۷۷، آنگاهی که نیروهای حزب وحدت به رهبری استاد عبدالکریم خلیلی، منطقۀ قرلق در ولسوالی شیخعلی را بعد از جنگهای طولانی به دست آوردند، دهها نفر را کشتند، دهها منزل مسکونی را به آتش کشیدند و…، تحقق یافت و طبق فرمودۀ آن شهید، سه جهت در اختیار و کنترلِ نیروهای حزب وحدت قرار گرفت و فقط یکطرف که متصل به کوههای هندوکش است و در سمت شمالِ دره موقعیت دارد، برای فرار نیروهای رزمی و خانوادههای مردمِ قرلق و کرمعلی باز ماند و بس.
این چندمین بار بود که چنین حوادث هولناکی در طول جابهجایی قرلقها در این منطقه صورت میگرفت. بار اول در زمان حکمروایی عبدالرحمن خان، بعداً در کشمکشهایِ امیر حبیبالله خان کلکانی و نادر شاه، بعدتر در دولت اسلامی به رهبری شهید ربانی و نهایتاً در سال ۱۳۷۷، در زمان زمامداری گروه طالبان. اینها و دهها حوادثِ دیگر که اگر فرصت میسر شد، در مورد آنها یادداشتهایی خواهم داشت.
Comments are closed.